ده دقیقه دیگه هم توی همون حالت گذشت که حس کردم خودمم چشمام داره به خواب دعوت میشه…
آروم دست هاشو از دور کمر و شونه ام جدا کردم و از جام بلند شدم..
دستمو روی گونه اش گذاشتم.. دمای بدنش بیشتر از قبل شده بود..
نمیدونستم چیکار کنم.. میترسیدم حالش بد بشه.. کلافه به لباس هاش نگاه کردم..
کاش حداقل لباس هاشو عوض میکرد..
لامصب خیلی مقاوم بود با این هیکلش مثل بچه ها رفتار میکنه.. فقط تا تونسته قد کشیده و گنده شده!
اومدم برم به مامان زنگ بزنم وازش کمک بگیرم که دستمو گرفت وباصدای ضعیفی گفت:
_نرو.. پیشم بمون…
_صبرکن برم واست یه چیزی پیداکنم دمای بدنت رو پایین بیاره.. برمیگردم..
انگار نشنید وباز خوابش برده بود چون جوابی نداد…
فورا اتاق رو ترک کردم و به طرف گوشیم رفتم…
ساعت ۹شب شده بود.. شماره ی مامان رو گرفتم ومنتظر جواب شدم..
_الو..
_سلام مامان خوبی؟
_سلام عزیزم مرسی تو خوبی؟ سرت خلوت شد؟
نفس عمیقی کشیدم و به موهام چنگ زدم!
_آره اما یه مشکلی هست!
_چی شده؟ خیر باشه انشاالله !
_نگران نباش چیز خاصی نیست.. فقط آ…
اومدم بگم آرش که فورا حرفمو قورت دادم..
خاک برسرم نزدیک بود خرابکاری کنم…
_چی؟ فقط چی؟
چی میگفتم؟ نمیتونستم که بگم با آرش تنها هستم وآرش مریض شده!
بایه تصمیم یک دفعه ای گفتم:
_امشب.. امشب آقای پندار بیمارستان پیش آمنه جون موند و من قرار شد از فردا برم!
_خب؟ الان تنهایی؟ پسرشون کجاست؟
میدونستم اولین سوالی که ممکنه بپرسه همینه!
_نمیدونم انگار خارج از شهره خبری ندارم.. نه تنها نیستم من و مستخدم جدشون همراه با خواهر زاده ی پندار موندیم خونه!
_آهان.. خب توکه قرار بود فردا بری پیش آمنه چرا امشب رفتی میموندی خونه!
_من که خبرنداشتم چی میشه از بیمارستان زنگ زدن ونمیدونم چی شد که پندار تصمیم گرفت خودش بره!
فقط یه مشکلی پیش اومده.. این دختره خواهر زاده اش انگار مریض شده داره توتب میسوزه نمیدونم چیکار کنم!
_وا؟؟! به توچه؟ مسئول مریضی بقیه هم هستی؟!
_عه مامان..! گناه داره بنده خدا کسی جز من نیست بهش رسیدگی کنه وظیفه ی انسان دوستانه چی میشه پس!
_ای بابا.. توهم این انسان دوستیت یه روز شردستت نده خیلیه!
_مامان جان بجای این حرفا میشه بهم یه راه حل پیشنهاد بدی؟ چیکارکنم تبش پایین بیاد؟!
_چندسالشه؟ ببرین دکتر خب!
اومدم بگم ۲۷ سال که یادم اومد آرش از بچه ۵ساله هم بچه تره!
_نمیدونم فکرکنم ۱۰سالش باشه نمیتونم دکتر ببرم دست تنها از پسش برنمیام..
_حداقل بفرست واسش از داروخونه دارو بیارن.. مصموم شده یا…
میون حرفش پریدم:
_نه نه.. انگار دیشب زیر بارون مونده سرما خورده!
مامان اسم چندتا قرص رو گفت که باید داروخونه تهیه میشد..
_مرسی قربونت برم.. سریدار رو میفرستم داروخونه بیاره.. انشاالله که با اینا خوب بشه! کاری نداری؟
_نه عزیزم..
اومدم قطع کنم که گفت:
_آهان صبرکن.. اگه دیدی تبش خیلی زیاده ازکمپرس یخ کمک بگیر!
_چشم.. ممنون.. خداحافظ
گوشی رو قطع کردم وبا کلافگی به لیست داروها نگاه کردم..
حالا تنهایی چیکار کنم؟ اینجا که سرایدار نداره! داروخونه هم دور بود واین وقت شب نمیتونستم خودم برم!
قرص سرماخوردگی رو همراه با لیوان آب برداشتم و به طرف اتاق آرش رفتم…
غرق خواب بود.. نمیدونستم بیدارش کنم یانکنم!
لبه ی تختش نشستم و دستمو روی پیشونیش گذاشتم…
باحرص دندون قروچه ای کردم و آهسته زمزمه کردم؛
_اگه مثل بچه ها لجبازی نمیکردی و میرفتیم دکتر الان نه تواینقدر اوضاعت بد میشد نه من این همه استرس داشتم!
چاره ای نبود باید بیدارش میکردم.. آهسته
دستمو روی گونه اش کشیدم..
_آرش؟؟
تکون نخورد… یه لحظه ترسیدم..
سرم رو به صورتش نزدیک کردم وبه ریتم نفس هاش گوش سپردم…
نفس هاش منظم بود.. دوباره بانوازش روی گونه اش دست کشیدم..
_آرش جان؟؟ حالت خوبه؟ یه چیزی بگو..داری نگرانم میکنی!
دستش داغش رو روی دستم گذاشت و باصدای ضعیف وبی جونی گفت:
_جانم عشقم؟ من خوبم نگران نباش
نفس آسوده ای کشیدم و زیر لب زمزمه کردم:
_خداروشکر..
_حالت خوبه آرش؟ چند دفعه صدات زدم.. چشماتو باز کن
باهمون صدای ضعیف آهسته لب زد:
_هومم.. خوبم..اما انگار نمیتونم بیدار باشم.. انگار زیر آوار موندم و جون ندارم تکون بخورم!
بانگرانی قرص رو برداشتم و همزمان گفتم:
_باید قرص بخوری عشقم.. تلاش کن یه کم خودتو تکون بده..
اما تکون نخورد.. حتی شک داشتم بعضی از کلمات رو بشنوه!
خدایی ۵ پارته این آرش مریضه
نویسنده مثل اینکه مریضی رو دوست داره
شیطونه میگه برم یه جوری مریضش کنم صفاا کنه
پارت کمی بود دوباره🤦♀️
این اینجا با پسر مردم که نامحرمه صد تا گوه می خوره بعد به مامانشم میگه ۱۰ سالشه بعد من میگم این حوله ..
تموم نمیشه این رمان به خدا چند تا از موهام سفید شده پارت ۱۳۱ می دونی یعنی چی😶
نتیجه: لجبازی نکنید😒🪚
نمیدونم چرا پسر و دختر رمانا انقدر لجبازن😒😒👀
هشت ماه طول میکشه تا اعتراف کنن همو دوست دارن صد سال طول میکشه تا برن خاستگاری بیست سال طول میکشه تا همو ببخشن هعییی😑😑😑
😂🪚