_من خوبم عزیزم باورکن چیزیم نیست.. فقط یه کم سرم درد میکنه که از بی خوابیه.. چندساعت بخوابم خوب میشم!
_یه دکتر رفتن اینقدر سخته؟ دیشب اون همه توی سرما زیر بارون موندی میترسم سرماخورده باشی!
_نه بابا من زیاد اهل این سوسول بازیا نیستم نگران من نباش الکی هم به خودت استرس نده!
سکوت کردم.. وقتی واسه یه دکتر رفتن ساده اون همه مقاومت میکرد پس اصرار من فایده بود!
رسیدیم جلوی در خونشون و اومد در رو با ریموت باز کنه که گفتم:
_بابات خونه است؟ صبرکن من اول پیاده شم بعد ماشین رو ببر داخل!
باگیجی وتعجب نگاهم کرد وگفت؛
_چرا؟
_نمیخوام مارو باهم ببینه!
عصبی یه دونه زد توی پیشونی خودش وگفتم:
_وای… وای خدایا… چرا اینجوری میکنی سارا؟
توروخدا رابطمون رو جناییش نکن و کارآگاه بازی در نیار..
کلافه و باحالت گریان نالیدم:
_خب من خجالت میکشم بابا روم نمیشه باچه زبونی باید بگم خجالت میکشم؟
باحرص نگاهم کرد که ادامه دادم:
_حداقل تا آمنه جون برمیگرده چیزی نگو.. لطفا.. بخاطرمن!
_سارا؟
_آرش درحال حاضر من تواین خونه تنهام و ممکنه بعضی شب ها آقا ارسلانم خونه نیاد..
من نمیخوام حتی یک درصد درباره ی من فکراشتباهی توی ذهنشون بکنن! چی میشه تا مادرت برمیگرده زبون به دهن بگیری؟ هان؟ چی میشه؟؟
پوففف کلافه ای کشید و بدون حرف ریموت رو زد…
اومدم پیاده شم که باحرفش مانعم شد..
_بشین سرجات کسی خونه نیست!
به طرفش برگشتم و توی سکوت نگاهش کردم!
اگه بگم نترسیدم دروغ گفتم.. ترسیدم اما اونقدر سگ اخلاق بود که جرات نداشتم بروز بدم و به روی خودم نیاوردم…
رفتیم داخل و درحیاط که بسته شد از ماشین پیاده شدم..
نمیدونم چرا اون همه استرس گرفته بودم..
میدونستم آرش کسی نیست که پاش رو از حد ومرزش فراتر بذاره اما با این وجود بازم ترسیده بودم..
واردخونه که شدم باحس سرمای زیادی قدم رفته رو عقب گرد کردم
وخطاب به آرش که پشت سرم بود گفتم؛
_چرا اینجا اینقدر سرده؟ انگار هوای بیرون از داخل خونه گرم تره!
باتعجب ازکنارم رد شد ورفت داخل…
_اوه.. حتما پکیج خاموش شده ..
انگار باباهم تواین مدت خونه نیومده!
_تواین مدت؟ مگه توهم خونه نبودی؟
_نه.. برو بشین تو ماشین بخاری میزنم گرم شی من میرم پکیج رو روشن کنم و به بابا زنگ بزنم!
_نه من خوبم..سردم نیست..
وارد خونه که شبیه به یخچال شده بود شدم و گفتم:
_من پکیج رو روشن میکنم.. توبه بابات زنگ بزن!
برعکس تصورم که فکرمیکردم مقاومت میکنه، قبول کرد و با گوشیش مشغول گرفتن شماره شد..
اگه این مدت که من نبودم رو خونه نیومده پس کجا بوده؟
تاجایی که میدونم عادت اینکه خونه رفیقاش بمونه رو نداشت… نکنه پیش نسیم بوده و داره ازمن مخفی میکنه!
توی همین فکرها بودم وهمزمان دمای رادیاتورهارو چک میکردم که صدای آرش رو شنیدم…
_چرا نیومدی خونه؟ بیمارستان هم که نبودی! پس کجا بودی؟
….
نمیدونم ارسلان چی گفت که یه کم تن صدای آرش بالا رفت..
_معلومه می پرسم.. امیدوارم جایی که فکرمیکنم نباشه…
……
انگار ارسلان باهاش خوب حرف نمیزد چون هرلحظه آرش عصبی تر میشد وتن صداش بلند وبلندتر….
بحث بالا گرفت و واسه اینکه جلوی آرش رو بگیرم بی ادبی نکنه اومدم برم طرفش که با تموم قدرتش گوشیشو کوبوند توی دیوار..
_خدا لعنتتون کنههههه!
ترسیده راه رفته رو برگشتم و یه گوشه توجمع شدم..
از همون بچگی هم از صدای دعوا میترسیدم..
دلم میخواست برم پیشش آرومش کنم اما اونقدر عصبی بود ترسیدم بامن هم دعوا کنه
صبرکردم یه کم بگذره آروم تر بشه بعد برم..
چند دقیقه گذشت و خونه غرق سکوت بود و فقط صدای سرفه های آرش سکوت رو میشکست..
لیوان آب پرکردم و با احتیاط به طرفش رفتم..
کنارش روی کاناپه نشستم و لیوان آب رو سمتش گرفتم و آهسته گفتم:
_یه کم آب بخور آروم شی..
خدایا از دست سارا مثلا مامان این آرش تو بیمارستانه عاشق تو هم هست بره پیش نسیم چیکار
تو روحت 😐 این چی بود مثلا 😐🤦♀️
سارا انگار پارانوئید داره😐😐😐
انشاالله ی ۵ . ۶ روزم خونه پلاسیم تا ی اتفاق بیوفته
دقیقا🤣👌🏻
آره واقعا،قسمت فرداآرش سرما خورده سارابراش قرص میاره پرستاری میکنه ،قسمت پس فردا تب آرش اومده پایینتر میخوادازتخت بلندشه سارامیگه نه توروخداهنوزخوب نشدی ،،،به خدااگه ازاینافراتربره
خیلیییی کم بود بعدش چرا سارا اینطوریه بره پیش ارش دیگه ارش که سرعشقش داد نمیزنه اکلی که
عیزم عی سارا اسکله هنوز نفهمیدی:|