IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 92 5 (1)

8 دیدگاه
-تا کی طول میکشه؟! شونه بالا انداخت و جواب داد: -نمیدونم!تو الان برنامه داری که اومدی!؟مگه عصر قرار عکاسی ندارید!؟ میکاپ آرتیستتون الان نیست…عصر میاد! زود اومدی! دختره ی فضول! بگو آخه به تو چه مربوط!؟ اخم غلیظی روی صورت نشوندم که بدونه خیلی با حرفهاش حال نکردم. نمیتونستم نسبت…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 91 3.7 (3)

7 دیدگاه
حوصله ی سرکلاس نشستن نداشتم.احساس میکردم یکی از وقت تلف کن ترین کارهای دنیا درس و مشق و دانشگاه رفتنه ! دستمو گذاشته بودم زیر چونه ام ودرحالی که سر خود کار توی دستمو آروم آروم رو جزه ام میزدم با بی میلی به حرفها و توضیحات استاد گوش میسپردم.…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 90 3.5 (2)

3 دیدگاه
مهمون های ویژه ای که خودشون برای اهالی این عمارت بزرگ به شاه و ملکه و بچه هاشون به شاهزاده می موندن بالاخره وقت رفتنشون سر رسید. من اونا رو تو عروسی مامان و آقا رهام ندیدم چون ظاهرا اون زمان ایران نبودن اما حتی یادمه اون شب یکی از…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 89 3.7 (3)

7 دیدگاه
چند لحظه ای همونجا موندم. فکر کنم واقعا به یکی دو ساعت استراحت و یه کمپرس آب گرم احتیاج داشتم تا شاید کمی حالم جا بیاد! به سختی یکی دو گام برداشتم اما دردم که تیرکشید باز شکمم رو فشار دادم و غرولند کنان زمزمه کردم: “دستت از ریشه بشکنه…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 88 5 (1)

5 دیدگاه
برخلاف میلم با سامان همراه شدم. میگم خلاف میلم چون واقعا دوست نداشتم سمت اونا برم. یه جورایی من با جمعشون هماهنگی نداشتم. یه بچه پولدار که یه کارخونه رد اداره میکنه و به خودش میگه کارمند جز و یه بلای 15 ساله که هی خودشو واسه اینو اون لوس…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 87 5 (1)

1 دیدگاه
ودر لحظه من شدم کانون توجه یا بهتربود بگم مرکز سیبل! نگاه همه زوم شد رو منی که تو اون دقایق اول تو دید هیچکدومشون نبودم از اون دختر شیطون بلا گرفته تا پسرعموی شهرام و حتی زن عمو و عموش… نفس عمیقی کشیدم و با نیشگون مامان به خودم…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 86 5 (1)

11 دیدگاه
-شیوا مگه بهت نگفتم این مهمونی رو دست کم نگیر این واسه تو یه فرصت طلاییه تا یه زندگی به قشنگی زندگی من داشته باشی هاااان؟مگه من نگفتم میخوام تو رو هرجور شده با پسر برادر رهام آشنا کنم و این مهمونی پایه ی این آشناییه هااااان !؟شیوا این پسر…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 85 5 (1)

6 دیدگاه
فرزاد حاضر نبود بگه ازم متنفره.نه میگفت و نه حتی بهش اشاره میکرد. فقط سعی میکرد من رو از خودش دور کنه اما موفق نبود. برای اینکه مطمئن بودم اون هم دوستم داره… مطمئن بودم! حرفهاش رو که زد ازم رو برگردوند و راه افتاد سمت خونه اش و من…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 84 5 (1)

11 دیدگاه
-من میخوام برم پیش خواهرم شما هم میتونی یه علامت منفی تو دفتر انضباطتتون برام بزنید… به چشم دیدم که چه جوری از خشم زیاد لپهای سفیدش گلگون شدن. دستهاش رو مشت کرد و با پایین آوردنشون گفت: -خوب میدونم باهات چیکار کنم! به خط و نشون و تهدیدش اهمیت…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 83 5 (2)

9 دیدگاه
جمله ام تموم نشده بود که دستشو بالا برد و خیلی محکم به گوشم سیلی زد و پشت بندش همونطور که انگشت اشاره اش رو تهدید کنان تکون میداد گفت؛ -خوب گوش کن شیدا…از الان برای همیشه ات…هیچوقت حق نداری کمتر از گل به شهره جون بگی چون اصلا و…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 82 5 (2)

15 دیدگاه
-از دست تو شیداااا…. عقب رفت و روی صندلی رو به رویی نشست.پا روی پام انداخت و بهم خیره شد. نگاه من اما همچنان پی دور دست بود. گوشی موبایلمو سفت و محکم تو دست نگه داشته بودم به امید اینکه ویبره بخوره و من از این لرزش غرق شور…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 81 5 (2)

6 دیدگاه
-چه غلطی میکنی!؟ دود سیگارو بیرون فرستاد و همونطور که قدم زنان به سمتم میومد پرسید: -چی!؟ چه غلطی میکنم!؟ من یا توی کثافت که بخاطر اون یالقوز داری هرگهی دلت میخواد میخوری هااااان!؟ صدای نعره اش چهارستودن خونه رو لرزوند. دندون قروچه ای کردم و گفتم: -تو ازم خواستی…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 80 5 (2)

7 دیدگاه
-اگه نداری که باید نگران خودت باشی! باز گله مندانه گفتم: -ماااااامان! کفری شد و گفت: -یاماااااان….هر دختری تو این سن و سال هم باید دوست پسر داشته باشه هم گزینه جدی برای ازدواج هم چندتا زاپاس! پوزخندی زدم و در باب زندگی داغون خواهر بیچاره ام گفتم: -و احتمالا…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 79 3.7 (3)

بدون دیدگاه
در رو باز کرد بدون اینکه خودش تو چهارچوب بمونه و این یعنی میتونستم برم داخل… بلندشدم.خاک و خول و گرو غبار نشسته روی لباسم رو تکوندم و بعدهم از در رد شدم و رفتم داخل! خونه اش رو دوست داشتم. یه طراحی باحال داشت و با اینکه توان خریدن…
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 78 5 (1)

4 دیدگاه
ذوق زده و باهیجان نگاهش کردم. این خبر به حدی خوب بود که همچی رو شست و برد.. منظورم تلخی خواسته اش و تصور دیدار دوباره ی شهرام بود. ناباورانه پرسیدم: -واقعااااا ؟ سرش رو به آرومی تکون داد و بعد گفت: -خب معلومه! کی بهتر از تو! زبون از…