رمان تارگت Archives - صفحه 9 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 341

          تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دستم و جوری محکم جلوی دهنم بگیرم که درد فک و صورتم من و به خودم بیاره و بهم بفهمونه این جا جای واکنش نشون دادن نیست! واسه همین سریع از پله ها پایین رفتم و خودم و رسوندم به خیابون و بی اهمیت به تک و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 340

          نفسی گرفتم و حالا که دیگه راه انکار به روم بسته شده بود به ناچار سرم و به تایید تکون دادم و لب زدم: – فقط.. اومده بودم.. یه سر بزنم.. کاری نداشتم.. ببخشید.. نمی خواستم مزاحم کارتون بشم! – خواهش می کنم.. این جا فعلاً تعطیل شده.. ما هم به خواست خانوم محمدی موندیم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 339

            وقتی داشتم از منشی آدرس می گرفتم.. یا وقتی داشتم خودم و با عجله به این جا می رسوندم انگار ذهنم فقط داشت هول و حوش کار پیدا کردن می گذشت و به چیز دیگه ای اهمیت نمی داد.. حالا که دقتم بیشتر شده بود داشتم می فهمیدم که این آموزشگاه.. فقط.. فقط به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 338

          تو این یه هفته دیگه هم که گذشته بود.. هنوز نتونسته بودم خودم و قانع کنم که برم سراغش و از هر طریقی که می تونم یه خبری ازش گیر بیارم. شماره عمه اش و از همون روزی که زنگ زده بود توی گوشیم داشتم ولی.. می ترسیدم زنگ بزنم و جواب نده.. می ترسیدم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 337

          * هوا تاریک شده بود که بعد از یه پیاده روی طولانی.. بدون این که بخوام حتی تو یه مسیر ماشین سوار شم.. رسیدم به خونه.. در و با کلید باز کردم و رفتم تو.. با دیدن ریتا تو حیاط کوچیک و جمع و جور خونه ام که مثل همیشه به محض شنیدن صدای در

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 336

نگاهش انقدر طولانی شد که چند تا از بچه های ردیف جلو سرشون و به عقب برگردوندن تا ببینن مسیر این نگاه خیره دقیقاً کجاست و همه اشون به من.. یا جایی حوالی من رسیدن. که بالاخره بعد از چند لحظه نگاهش و گرفت و با صدای بلند و رسایی که توی کلاس اکو می شد.. مشغول توضیح دادن درباره

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 335

          اونا هم انگار.. بدجوری حساب می بردن از این درین جدید و بیش از حد جدی و مصممی که فرق داشت با اون دختر سر به زیر و خجالتی و کم حرف.. که دیگه چیزی نگفتن.. یعنی حرفی هم برای گفتن نداشتن وقتی کار زشت داییم و به روش آوردم و گفتم که صداش و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 334

        – روز اول ترم گرفتی خوابیدی؟ با دو تا انگشت چشمام و که دیگه حتی انگیزه ای برای آرایش کردنشون نداشتم مالیدم و لب زدم: – دیشب نخوابیدم.. الآنم به زور این جا نشستم. – کلی دانشجوی جدید اومده.. سرش و نزدیک تر کرد و با موذی گری لب زد: – چشم بچرخون یه کم فیض

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 333

          پوزخند ناباورانه ای زد و با حرص غرید: – این بود اون تصمیم عاقلانه ای که گرفتی؟ این که سر تا پا دیوونگیه! شونه ای بالا انداختم و با بی تفاوتی جواب دادم: – تا الآن.. همیشه تو زندگیم سعی کردم عاقل باشم.. این شد نتیجه اش.. بذار از این به بعد یه کم با

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 332

        ولی نه لزومی داشت معذرت خواهی کنم.. نه این پشیمونی رو به زبون بیارم.. همین سکوت کافی بود که بفهمه بهش حق دادم و اونم جری تر شد و سر پا وایستاد.. – پیش میران بودی نه؟ نفسی گرفتم و سرم و به تایید تکون دادم.. با این که سوال و حدس خودش بود ولی با

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 331

          اما بعد از اتفاق اون شب.. بعد از تعریف کردن ماجرا.. اینبار از زبون من.. بعد از این که فهمید با کوروش همدست شدم تو زمین زدنش.. چرا بازم نامه رو بین این وسایل گذاشته بود تا به دستم برسه؟ من که حتی.. قسمت های اولشم دیگه می دونستم لزومی به تکرارش نبود.. می تونست

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 330

      تو جیب پشتیشم.. یه کاغذ هست.. که توش همه چی و نوشتم! اینکه چرا بهت نزدیک شدم.. چرا باهات طرح دوستی ریختم و هرکاری کردم تا.. بهم علاقه مند بشی و آخرسر.. چرا این شکلی همه چیز و زیر پاهام له کردم و درست فردای اولین رابطه امون از روت رد شدم. اون و که بخونی.. به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 329

        مکثی کردم و شاید فقط برای این که نشون بدم قرار نیست از این به بعد آدم بده قصه من باشم و حتی اگه طرف مقابلم دشمن مسلمم باشه.. هنوز می تونم نسبت بهش دلرحم باشم گفتم: – درباره ریتا هم.. اگه تو مشکلی نداشته باشی و.. نخوای که بیارمش و به عمه ات تحویلش بدم..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 328

          درحالیکه با تکیه به تخت خودم و سر پا نگه داشته بودم که این ضعف من و پخش زمین نکنه.. بی اهمیت به حضور مهناز.. بیرون این اتاق.. که ممکن بود این اشک ها.. الآن دیگه براش یه کار مسخره و بی فایده به نظر بیاد.. با صدای بلند به گریه ام ادامه دادم! میران

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 327

        عجیب بود که حالم ثانیه ای عوض می شد.. کل این نیم ساعت.. تا همین چند ثانیه گذشته دلم می خواست ببینمش و حالا.. به حد مرگ پشیمون شدم! شاید به خاطر حرف هایی که مهناز درباره وضعیت پاش زد و من حس کردم.. دیگه نگاه کردن مستقیم تو چشمای آدمی که ممکنه تا آخر عمر..

ادامه مطلب ...