رمان تارگت پارت 327

4
(4)

 

 

 

 

عجیب بود که حالم ثانیه ای عوض می شد.. کل این نیم ساعت.. تا همین چند ثانیه گذشته دلم می خواست ببینمش و حالا.. به حد مرگ پشیمون شدم!

شاید به خاطر حرف هایی که مهناز درباره وضعیت پاش زد و من حس کردم.. دیگه نگاه کردن مستقیم تو چشمای آدمی که ممکنه تا آخر عمر.. به خاطر من نقص عضو بشه.. کار راحتی نیست!

با این حال دیگه راه پا پس کشیدن نبود.. قدم های آروم و لرزونم و به سمت اتاق برداشتم و بدون این که نگاهی به اون موجود باندپیچی شده خوابیده روی تخت بندازم.. در و بستم و خیره به زمین رفتم جلو..

صدای نفس های عمیق و عجیب غریبش تو گوشم بود.. یه جوری نفس می کشید که انگار چیزی توی ریه اش گیر کرده و مانع رفت و آمد هوا شده..

یه لحظه از تصور این که نکنه حالش بد شده و داره خفه می شه سرم و بلند کردم و زل زدم بهش.. که دیدن چشمای آرومی که روی صورتم خیره شده بود.. این فکر و از سرم دور کرد..

اما خب.. اکسیژنی که از راه بینی وارد مجراهای تنفسیش می شد.. نشون می داد که اشتباه حدس نزدم و آتیش سوزی اون شب.. به ریه هاش هم آسیب زده!

گوشه لب لرزونم و به دندون گرفتم و نگاهم و سرسری به سرتا پاش دوختم.. از سینه به پایینش و با ملافه پوشونده بودن و بقیه بدنشم با باند..

هیچی از سوختگی ها مشخص نبود ولی حتی اینم ضربان بیش از حد تند شده قلبم و آروم نکرد.. نگاهم و دوختم به لبای کبود چاک خورده اش.. لبایی که بارها و بارها به لب و سر و صورتم بوسه زده بود که بعضی هاش و خیلی دوست داشتم و با بعضی هاش.. تا حد مرگ پیش می رفتم!

نگاهم بالاتر رفت.. از اون اکسیژنی که هوا رو بهش می رسوند رد شد و خیره شدم به چشمایی که حتی به اندازه پلک زدن هم ازم نمی گرفتشون.

خوب بود که این جای کابوسم دروغ محض بود و اون حفره های پر از خونی که به جای چشم روی صورتش بود.. هیچ نشونه ای از واقعیت نداشت..

 

 

 

 

این چشم ها و این نگاه.. همونی بود که می شناختم.. همونی بود که آخرین بار دیدم.. مطمئناً.. تا آخر عمرمم همین شکلی توی ذهنم نگهش می دارم..

همون چشم های قهوه ای رنگی که بر اساس حال و هواش روشن یا تیره می شد و من با این که رنگ تیره اش و بیشتر توی خاطرم داشتم.. حالا می دیدم که روشن تر از همیشه اس!

نسبت به لحظه اول ورودم آروم تر شده بودم که یه قدم جلو رفتم.. هنوز حرفی به ذهنم نمی رسید و ترجیح می دادم مثل خودش با زبون بدن پیش برم..

واسه همین دستم.. با فرمانی که از قلب به تب و تاب افتاده و هیجان زده ام می گرفت بلند شد و روی دست باندپیچی شده ای که کنار بدنش افتاده بود قرار گرفت..

با این که هیچ فشاری بهش وارد نکردم ولی دیدم که چشماش و محکم بست و صدای نفس هاش احتمالاً از شدت درد قطع شد..

سریع دستم و عقب کشیدم با چشمای گرد شده ای که به زور داشتم اشک و توشون نگه می داشتم زل زدم بهش.. وضعیتش انقدر بد بود؟ که حتی بدون کوچکترین فشاری به پوست دستش.. درد می کشید؟

خدایا.. خدایا من با این آدم چی کار کردم؟ درسته بعضی وقتا از سر عصبانیت و کینه ای که به دل گرفته بودم.. مرگش و ازت خواستم ولی خودت می دونی که همه اش زبونی بود.. خودت می دونی که از ته دل نگفتم و اگه واقعاً به خاطر بلایی که سر من آورد این شکلی مجازات شد.. راضی نبودم.. به خودت قسم راضی نبودم..

چشماش که باز شد و حال خرابم و دید خودش اقدام کرد.. دستش و برگردوند و آروم از تخت جداش کرد که پشت دستش با جایی برخورد نکنه و کف دستش و به سمتم نگه داشت و با حرکت آروم انگشتاش.. اشاره کرد که دوباره کارم و انجام بدم..

دیگه نتونستم جلوی اون اشک ها رو بگیرم و همزمان با بلند شدن صدای هق هقم.. دستم و اینبار کف دست میران قرار دادم و اون آروم انگشتاش و بست….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
11 ماه قبل

چرا همه بر علیه درین شدین؟؟؟؟ میراان خیلی درینو اذیت کرد چرا یادتون رفته؟؟ میران هرچی سرش بیاد تاوان اشتباهات و کینه های خودشه

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Tamana
11 ماه قبل

من طرف درین ام.

حدیثه
حدیثه
11 ماه قبل

خیلی الکی شده . یعنی دیگه با منطق من جور در نمیاد.

Leyla ❤️
Leyla ❤️
11 ماه قبل

خلاصه کل پارت
درین رفت توی اتاق، درو بست رفت جلو دستشو گذاشت تو دست میران😐😐

🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

🥲
بیژنم این درینو بکشم 🔪🔪
خداییی بزنممممم بکشمششششش یا هنوز زودهههههه🔪🔪🔪

*****
*****
11 ماه قبل

اگه واقعاً به خاطر بلایی که سر من آورد این شکلی مجازات شد.. راضی نبودم.. به خودت قسم راضی نبودم..
آخی راضی نیست بچه ام ، اشکال نداره می خوای اون یکی پاشم قطع کن دلت خنک شه ، یا می خوای مثل خوابت چشماشو آب کن ، تا دلت راضی بشه ، دختره بی چشم رو

🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

هعی

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x