رمان تارگت پارت 340

3.8
(5)

 

 

 

 

 

نفسی گرفتم و حالا که دیگه راه انکار به روم بسته شده بود به ناچار سرم و به تایید تکون دادم و لب زدم:

– فقط.. اومده بودم.. یه سر بزنم.. کاری نداشتم.. ببخشید.. نمی خواستم مزاحم کارتون بشم!

– خواهش می کنم.. این جا فعلاً تعطیل شده.. ما هم به خواست خانوم محمدی موندیم تا بدهی شرکت هایی که باهامون قرارداد بستن و به خاطر این شرایط نتونستیم کاراشون و انجام بدیم و برگردونیم!

نفس عمیقی کشیدم و لبم و محکم به دندون گرفتم.. دلم می خواست بگم با کدوم پول؟ نصف پول اون طلبکارا دست کوروشه و نصف دیگه اش برای من خرج شد. حالا چه جوری دارن این حساب ها رو صاف می کنن؟

ولی رفتار ملایم این دختر نشون می داد خبر نداره یکی از مسببین اصلی این اتفاق منم که این جا رو به روش وایستادم و لزومی هم نداشت که حرفی بزنم..

واسه همین.. فقط برای این که اومدنم یه فایده ای داشته باشه پرسیدم:

– شما.. از.. ازشون خبر ندارید؟

– از آقا میران منظورتونه؟

خجالتزده سرم و به تایید تکون دادم.. مسلماً تا الآن خودش فهمیده بود که دیگه رابطه ای بینمون نیست که من داشتم خبر حال و روزش و از منشیش می گرفتم که گفت:

– این جا نیستن!

سرم و بلند کردم و گیج شده بهش زل زدم تا بفهمم منظورش از این جا دقیقاً کجاست که توضیح داد:

– با عمه اشون.. رفتن سوییس! برای درمان..

نگاه ناباورم و ازش گرفتم و نفس حبس مونده ام و آروم بیرون فرستادم.. میران رفت و من احمقانه هنوز امید داشتم تا یه بار دیگه ببینمش و این بار سر حال تر از دفعه پیش باشه و حداقل چند کلمه باهام حرف بزنه؟ چه خیال خامی بود که فکر می کردم اون مصیبت.. قراره انقدر زود تموم بشه و به زندگی نرمالش برگرده!

– البته.. نمی دونم شما خبر دارید که چه اتفاقی براشون…

– بله!

قبل از این که بخواد اون اتفاق تلخی که روزی هزار بار برای خودم مرورش می کردم و این بار از زبون منشی شرکت میران بشنوم.. پریدم وسط حرفش و ساکتش کردم!

 

 

 

 

 

دیگه لزومی نداشت بیشتر بمونم.. ولی هنوز یه سوال توی ذهنم پررنگ بود و نمی تونستم بی خیال پرسیدن بشم که آروم لب زدم:

– شما.. از وضعیت پاش.. خبر دارید؟ تونستن کاری براش بکنن؟

نگاه ماتمزده اش که به چشمام دوخته شد قلبم از حرکت وایستاد.. خیره شدم به لباش که مدام از هم فاصله می گرفت ولی حرفی نمی زد..

منتظر بودم کلمه «نه» رو از زبونش بشنوم تا همین جا آوار بشم روی زمین.. ولی.. فقط گفت:

– متاسفانه من.. اطلاع ندارم.. یعنی چند روزیه که اصلاً نتونستم باهاشون.. تماس بگیرم!

سری تکون دادم و با یه تشکر و خدافظی زیر لبی برگشتم سمت پله ها.. در حالی که خیلی خوب فهمیده بودم حرفی که می خواست بزنه.. اینی که به زبون آورد نبود!

انقدر آروم آروم رفتم که صدای دور شدن قدم هاش و شنیدم و بعد.. پله های پایین رفته رو دوباره بی سر و صدا برگشتم بالا..

این بار بدون این که خودم و نشون بدم.. فقط گوشام و تیز کردم و منتظر موندم.. شک نداشتم حرفی رو که به من نتونست بزنه رو الآن به اون آدمی که تو اتاق نشسته می گه و انتظارم خیلی طول نکشید و مرده پرسید:

– چرا بهش نگفتی؟

– چی می گفتم؟ همین جوریشم داشت پس می افتاد!

– باشه بالاخره باید می دونست!

– خودش دیر یا زود می فهمه.. من دوست ندارم خبر بد به کسی بدم!

– نمی خواستی خبر مرگ بهش بدی که!

– چه فرقی می کنه؟ این که بگم دکترای این جا جوابش کردن و دکترای اونور هم چاره ای براشون نمونده بود جز این که پاش و قطع کنن واسه دختری که با رنگ و روی پریده رو به روم وایستاده و خبر سلامتی دوست پسرش و از من می خواد.. فرقی با دادن خبر مرگ داره؟ کارت و بکن.. تا یکی دو ساعت دیگه می رسن!

دیگه چیزی نشنیدم.. نمی دونم اون آدم چیزی نگفت.. یا گوشای من جوری کیپ شد که دیگه کوچکترین صدایی واردش نشد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
download

رمان رویای قاصدک 5 (1)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
IMG 20230123 235601 807

دانلود رمان به نام زن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۲۰۷۸۶

دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و…
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت حمایت ✊✊✊✊✊

نیکو
نیکو
11 ماه قبل

خدای من این عادلانه نیس انصاف نیس ک میران هم گول بازی درین رو خورد و ب ناحق پاش رو از دست داد خدا جواب کار درین و کوروش رو بده

Anya
Anya
11 ماه قبل

و باز هم حجم کم پارتها که داره توی ذوق میزنه……

Goli
Goli
11 ماه قبل

بی انصافیه پارتا واقعا خیلی کوتاه شده یه مدت خوب شده بود چرا باز برگشتین به روال قبل؟

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

این انتقام به قیمت
پای میران
سوختگی پوست میران
قلب شکسته درین
تنهایی درین
از دست دادن خودش
ازدست دادن همدیگه
و یک دنیا غم و حسرت تموم شد 🙂
اصلا طبق حدسیاتم پیش نرفت برای همین میتونم بگم قدرت قلم نویسنده عالیه
این رمان متفاوت با اونایی بود که تا به حال خوندم

علوی
علوی
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

متفاوت بود خیلی ولی هنوز چرخ منطقش لق می‌زنه.

:///
:///
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

رمان به سبک ترمالیوس داره تموم میشه قدرت قلمش به شرطی عالیه ک این وضع اشغال رو ک لطف کردی خودت ذکر کردی سر و سامون بده😑🪦همون میران میمرد کمتر عذا دار می‌شدیم فکر کنم

نیکو
نیکو
پاسخ به  :///
11 ماه قبل

آره بخدا انشاءالله درین بمیره جبرانشه البته جبران ناپذیره ولی بازم

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
پاسخ به  :///
11 ماه قبل

من تا به حال بیشمار رمان خوندم
که بیشتر رمانا یه چیز کلیشه ای رو دنبال میکنن
رمانایی هستن با ۵۰۰۰ صفحه اما به اندازه یه رمان ۲۰۰ صفحه ای حرف برای گفتن دارن
عادت دارم پیشبینی کنم رمانا رو و اکثرا همشون همونجور تموم میشن ک حدس میزدم پسر و دختر قصه بعد یه مدت زندگی عاشقانه میکنن
تصورم از تارگت این بود
اما وقتی ورق به طور کامل برگشت و با گذشت زمان به نظرم منطقی ترم شده واقعا از نویسنده خوشم اومد
البته نظر شما و هر کس دیگه ای محترمه 👐

:///
:///
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

میدونم چی میگی منم یه عالمه رمان خوندم ماشالله یکی از یکی درپیتی تر اصن ادم حالش به هم میخوره چون ص اولو میخونی ص اخر رو میدونی
ولی این رمان منطقی نبود ، وقتی ورق برگشت من هی داشتم فکر میکردم چرا درین تو افکار خودش کوچیک ترین اشاره ای نکرد به این قضایا
نظرت محترم عزیز دل ولی من از نویسنده متنفرم😂💔✋
ببین رمان متفاوت میخوای برو رمان وحشی رو بخون ، ۷ فصلش اومده جز از فصل اولش ک از نظر من خیلییی کلیشه اییه (البته به پای این تکراری هایی ک کل نوجوونی مارو گرفت نمیرسه 😂بازم قشنگه در نوع خودش) بقیع فصل هاش عشق هایی ک توش به تصویر کشیده شده خیلی عجیب غریبن خودم فصل ۳ رو البته تا اواسط اینقده دوس داشتم فکر کنم چهار پنج بار خوندمش )شاهزاده خون(، تو فصل ۳ یه غافلگیری هم شبیه همین رمان داره ، که من تخریب روانی شدم تا چن ماه افسردگی ذاشتم😂💔

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط T.S

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x