رمان تارگت پارت 339

4
(4)

 

 

 

 

 

 

وقتی داشتم از منشی آدرس می گرفتم.. یا وقتی داشتم خودم و با عجله به این جا می رسوندم انگار ذهنم فقط داشت هول و حوش کار پیدا کردن می گذشت و به چیز دیگه ای اهمیت نمی داد..

حالا که دقتم بیشتر شده بود داشتم می فهمیدم که این آموزشگاه.. فقط.. فقط به اندازه یکی دو تا خیابون با شرکت میران.. فاصله داره!

مسیر کوتاهی نبود و شاید با پای پیاده ده دقیقه باید می رفتم تا می رسیدم ولی.. جوری خودم و بهش نزدیک حس می کردم که نتونستم بی خیالش بشم.

همین دیشب بود که به خودم فهموندم خبر گرفتن از میران.. جز این که زندگیم و مختل کنه هیچ تاثیر دیگه ای نداره و حالا.. دلم می خواست حتی به اندازه یه سرک کشیدن ساده توی شرکتِ رو به ورشکستگیش.. ازش اطلاعات جمع کنم و حتی اگه شده با یکی دو نفر حرف بزنم و وضعیت میران و ازشون جویا بشم!

امتحانش ضرر نداشت و حالا که تا این جا اومده بودم.. می تونستم عقل و منطقم و راضی کنم تا باهام راه بیان بلکه این دل بیچاره یه ذره آروم بگیره.

واسه همین برای این که زودتر برسم و توی راه پشیمون نشم.. سوار ماشین شدم و سر خیابونی که شرکت میران توش قرار داشت پیاده شدم.

آب دهنم و قورت دادم و با قدم های سست شده رفتم سمت ساختمون شرکت و سعی کردم به روزهایی که من پام و به بهانه های مختلف این جا گذاشتم و هر کدوم یه خاطره عجیبی تو خودش داشت فکر نکنم.

من الآن فقط با یه دلیل این جا بودم و اونم گرفتن خبر سلامتی میران بود.. نه نبش قبر کردن خاطراتی که مرور کردنشون دیگه هیچ تاثیری روی زندگیمون نمی ذاره!

در شرکت باز بود و من وارد شدم.. ولی برخلاف دفعات قبل.. هیچ کس تو فاصله رسیدنم به راه پله های طبقه بالا سر راهم سبز نشد.

دقیقاً شبیه همون شرکت ورشکسته شده ای بود که توی ذهنم تصورش کرده بودم.. هرچند که در باز ساختمون یه چیز دیگه می گفت!

 

 

 

 

 

 

مخصوصاً به جای آسانسور از پله ها بالا رفتم که اگه کسی اون بالا بود.. از سر و صدای آسانسور متوجه اومدنم نشه.. در واقع فقط می خواستم یه سر و گوشی آب بدم ببینم اوضاع چه جوریه و کی این جاست و اگه موقعیت مناسب بود بدون دیدن و حرف زدن با کسی برم بیرون..

حالا که انقدر به این محیط نزدیک شده بودم.. یه جورایی حتی پشیمون شدم از این که بخوام سراغ میران و از کسی بگیرم..

واسه همین تا حد ممکن بی سر و صدا بالا رفتم و تو سالنی که اتاق میران توش قرار داشت به سمت اتاقش حرکت کردم..

لای در اتاق تا وسطا باز بود و جدا از صدای حرف زدنی که به گوشم رسید.. یه کم که جلوتر رفتم تونستم دو نفری رو که یکیشون رو صندلی میران نشسته بود و اون یکی کنارش وایستاده بود و تشخیص بدم!

مردی که رو صندلی بود و نشناختم.. ولی دختر کناریش.. منشی میران بود که داشت یه چیزایی رو به مرده که خیره به کاغذاهای روی میز بود توضیح می داد..

انقدر غرق کارشون بودن که فکر نکردم چشمشون به من بیفته.. ولی فقط در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد که سر دختره به سمتم چرخید و همین که ساکت شد.. نگاه اون مرد هم به من افتاد و اخماش از تعجب تو هم فرو رفت..

– بفرمایید؟ کاری داشتید؟

با صدای بلندش به خودم اومدم و تند تند سرم و به چپ و راست تکون دادم.. ضربان قلبم بیش از حد بالا رفته بود و اصلاً نفهمیدم تو اون استرس و دستپاچگی چیزی به زبون آوردم یا نه..

فقط روم و برگردوندم تا سریع از پله ها برم پایین.. که صدای تق تق کفش های زنونه ای تو گوشم پیچید و پشت سرش منشی میران صدام زد:

– خانوم؟ یه لحظه صبر کنید!

آب دهنم و قورت دادم و برگشتم سمتش.. با درموندگی نگاهش کردم و خواستم توضیح بدم که قصدم از یواشکی اومدنم چیه.

هرچند که توضیح خاصی نداشتم.. که قبلش خودش پرسید:

– اگه.. اگه اشتباه نکنم شما باید.. دوست دختر آقا میران باشید.. درسته؟ قبلاً این جا دیدمتون!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 4 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۱۴۷۷۳۵

دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 0 (0)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
11 ماه قبل

چرا اینقدر داره کُند پیش میره

علوی
علوی
11 ماه قبل

حمایت، حمایت
✊ ✊ ✊ ✊ ✊ ✊ ✊ ✊ ✊ ✊

🙃...یاس
🙃...یاس
11 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

زلال
زلال
11 ماه قبل

فاطی پس کو رمان آوا توروخدا بزار دیگه اسیرشدم انقدرفتم اومدم

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x