رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت آخر
نگاهی به نورهان انداختم. وقتی اینطور بی حوصله و خسته خودش رو مینداخت تو آغوشم یعنی دلش میخواست بخوابه خصوصا اینکه شکمش پر شده بود. قبل از اینکه از جا بلند بشم کیفم پولم رو که از قبل کنار گذاشته بودم برداشتم و گفتم: -بابت مهمون نوازیتون ممنونم. بگین چقدر یاید بهتون بدم!