رمان گرداب پارت 211
دوباره دستش رو فشردم و گفت: -خیلی خوشحال شدم دیدمت..بیشتر سر بزن دلم برات تنگ میشه… -منم همینطور..چشم حتما..به مامان اینا سلام برسون.. -سلامت باشی عزیزم چشم.. چشمکی زد و با چشم و ابرو به در اتاق سورن اشاره کرد و گفت: -بهشون گفتم مهمون دارن اما نگفتی تویی.. خندیدم و