رمان گرداب

رمان گرداب پارت 91 5 (1)

1 دیدگاه
    سرش رو تکون داد و از ماشین پیاده شد..نگاهم رو به اون قد بلند و هیکل ورزیده ش دوختم که داشت از خیابون رد میشد…   شلوار جین زغالی رنگ و یک کاپشن چرم مشکی تنش بود که کاملا به تنش نشسته بود…   تو دلم قربون صدقه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 90 4.5 (2)

1 دیدگاه
    نشستم روی مبل پشت سرم و چند جرعه اب از لیوان تو دستم خوردم…   نفسم رو نگه می داشتم بلکه این حالت تند و به شماره افتاده ش ارومتر بشه…   دوباره چند قلوپ از اب خوردم و بعد لیوان رو گذاشتم روی میز و چند برگ…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 89 5 (2)

2 دیدگاه
    نگاهش رو ازم دزدید و با لحن عصبی تری گفت: -چرا متوجه نیستی..من نمی تونم مسئولیت یه بچه رو قبول کنم..حتی بهش فکرم میکنم عصبی میشم..تو اسمشو میذاری ثمره من میذارم مزاحم..نمی تونم قبولش کنم…..   بغضم ترکید و بلند زدم زیر گریه: -بهش نگو مزاحم..   چنگ…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 88 5 (2)

4 دیدگاه
    زد زیر خنده و من هم خندیدم و با تعجب گفتم: -نه؟..هنوز داری اون دروغو ادامه میدی؟..   -اره خیلی به کارم میاد..باهاش حرصش میدم..یه اهرم فشاری شده واسه حرف زدن سامان…   سرم رو تکون دادم و با شک گفتم: -خوبه..فقط خیلی کشش نده یه وقت لو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 87 5 (2)

7 دیدگاه
    خودم رو روی مبل جمع کردم و با مظلومیت گفتم: -دلم می خواست الان به همه ی دنیا خبر بدم..   -خب چرا نمیدی؟..میتونی هرکیو که میخواهی بهش خبر بدی و تو خوشحالیت شریکش کنی…   لبخنده تلخی روی لب هام نشست: -کی؟..نه مامان بابام هستن، نه سورن..عمه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 86 5 (3)

3 دیدگاه
    انگار که متوجه نشده باشه چی میگم با تعجب نگاهم کرد و گفت: -چی؟..   -من..حامله..   داشت از بهت و گیجی درمیومد و کم کم چشم هاش گرد شد و لبخند اروم اروم نشست روی لب هاش و از جا پرید…   اومد طرفم و محکم گرفتم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 85 5 (2)

7 دیدگاه
    خم شدم و با همون لبخنده تلخ روی لب هام و بغضی که داشت خفه ام می کرد، لب هام رو روی موهاش چسبوندم و نگه داشتم….   پلک هام روی هم افتاد و تو موهاش نفس عمیقی کشیدم و با بوسه ی کوچکی، لب هام رو جدا…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 84 5 (2)

6 دیدگاه
    ***************************************   لبخندی به مادرجون زدم که جوابم رو داد و گفت: -دخترم من کجا نمازمو بخونم؟..   -بفرمایید بریم تو اتاق مهمان..ساکت و ارومه..اینجا با این همه سر و صدای این دوتا پسر نمیشه….   نگاهی به پسرهاش کرد که طبق معمول جلوی تلویزیون نشسته بودن و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 83 5 (2)

بدون دیدگاه
    از دیدن قیافه ش با اون مدل خوردنش خنده ام گرفت و سرم رو تکون دادم: -خوبه خداروشکر..چند روزی خونه موند و الان برگشته سرکار دوباره…   خم شدم سینی چای رو کشیدم جلوتر و یه فنجون از داخلش برداشتم و گفتم: -تو چه خبر؟..   شونه بالا…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 82 5 (1)

بدون دیدگاه
    اخم هام بیشتر تو هم رفت و گفتم: -چرا اینجوری میگفت؟..   شونه ای بالا انداخت و صدای پوزخندش رو شنیدم: -یه چیزایی فهمیده بود و نگران شده بود..می خواست منو از اتفاقاتی که ممکن بود پیش بیاد، دور نگه داره…   -تو چیکار کردی؟..   -باهاش حرف…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 81 4.5 (2)

3 دیدگاه
          با حرص و تعجب صداش کردم: -سامیار..چی میگی…   -نه من میگم چرا این بنده خداهارو تو زحمت انداخته..فکر کرده من صبر می کردم تا عقده دائم؟….   صورتم سرخ شده بود و داشتم از خجالت اب میشدم…   سرم رو پایین انداختم و با…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 80 3.7 (3)

2 دیدگاه
        لب هام رو بهم فشردم..واقعا خوابیده بود…   چپ چپ از بالا تا پایین نگاهش کردم و رفتم داخل و در رو هم پشت سرم بستم…   البته حق هم داشت..خیلی خسته بود و از صبح یک لحظه هم بیکار نبود..اون مشروبی که خورده بود هم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 79 4 (3)

1 دیدگاه
  نگاهی به سامیار انداختم که داشت از عمه ام بابت هدیه ش تشکر میرد… یه زنجیر کلفت از طلا سفید مردونه براش گرفته بود..که داشت با کمک خوده سامیار دور گردنش می بست…. لبخندی به محبتش زدم و وقتی زنجیر رو براش بست، دوباره هردومون ازشون تشکر کردیم… دوتایی…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 78 3.7 (3)

1 دیدگاه
  طبق معمول اخم کرده بود و با حرصی پنهان به مهمون ها نگاه می کرد: -مادر ما فکر کرده عروسیه که اینقد مهمون دعوت کرده.. خنده ام گرفت از حدسی که کمی قبل زده بودم..انقدری می شناختمش که بدونم بالاخره یه چیزی میگه… لبخندم رو خوردم و اروم گفتم:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 77 5 (2)

5 دیدگاه
  شونه بالا انداختم و لب هام رو جمع کردم: -نمی دونم..ازش بپرس.. چپ چپ نگاهم کرد و با حرص گفت: -من بپرسم؟..خاک تو اون سرت تو باید واسم استین بالا بزنی… -من واسه خودم اتفاقی شوهر پیدا کردم..تو جنگ و جدال و جاسوسی و کلفتی…چه توقعی داری… -بابا طرف…