رمان گرداب

رمان گرداب پارت 100 5 (2)

5 دیدگاه
    یکه خورده، بلند گفتم: -تا اونجا اومدی؟..دیدی منو؟..پس چرا نیومدی پیشم..می دونی چه حالی داشتم؟…   -میدونم..دو روز اونجا بودم ،خیالم که از امنیتت راحت شد برگشتم..کلی هم حرص می خوردم وقتی کلاه سویشرتتو میکشی رو سرت و اونطوری میدویدی و اهنگ گوش میدادی….   با مشت شروع…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 99 4.7 (3)

5 دیدگاه
    با تعجب نگاهش کردم و همینطور که هنوز خوابیده بودم گفتم: -چی شد؟..   سرش رو چرخوند طرفم و دستش رو دراز کرد تا با کمکش من هم بشینم…   دستش رو گرفتم و با احتیاط بلند شدم و کنارش نشستم…   وقتی دیدم چیزی نمیگه، صداش کردم:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 98 5 (2)

3 دیدگاه
    دلم داشت ضعف میرفت و انگار یه چیزی توش بالا و پایین میشد…   چقدر عقده ای شده بودم که با چندتا جمله ی محبت امیز که نصفش هم بی احترامی بهم بود، داشتم از خوشحالی سکته می کردم….   انگار قلبم هم مثل خودم این حرفهای سامیار…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 97 3.7 (3)

2 دیدگاه
      لحظه ی خیلی کوتاه تو بغلش موندم و بعد خیلی کم خودم رو عقب کشیدم…   دست هام رو دور صورتش قاب کردم و لب زدم: -دوستت دارم..   دست هاش رو اورد بالا و اون هم صورت من رو بین دست هاش گرفت و کشید سمت…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 96 5 (2)

3 دیدگاه
    نفسم رو فوت کردم بیرون و اروم گفتم: -خوبم چیزی نیست..   -برم یه اب برات بگیرم بیام..زود میام..   تا خواستم مخالفت کنم، همون خانمی که تا چند دقیقه قبل داشتم باهاش حرف میزدم، انگار متوجه حرف هامون شده بود که گفت: -من چون فشارم بالا پایین…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 95 5 (3)

3 دیدگاه
    غرق خواب بودم که احساس کردم دستی روی موهام کشیده میشه و نوازشم میکنه…   سرم رو چرخوندم و تو جام غلتی زدم که حرکت دستش به صورتم رسید و پیشونی و شقیقه ام رو به طرف گونه ام نوازش کرد….   با بی میلی لای چشم هام…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 94 5 (3)

3 دیدگاه
    صدای خنده ی ریز ریز عسل میومد و می دونستم الان خیلی قرمز شدم..دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه….   کاملا خفه شده بودم و نمی دونستم چی باید بگم..   از گوشه ی چشم داشتم نگاهشون می کردم که مادرجون چرخید سمت عسل…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 93 5 (2)

8 دیدگاه
    مادرجون همچنان تو اشپزخونه بود و داشت غذا درست میکرد..   ما هم دوباره رفتیم همونجا و عسل با دیدن مادرجون گفت: -وای تورو خدا بسه..همش تو اشپزخونه هستین..بیایین چند دقیقه بیرون..هم استراحت کنین، هم کار داریم باهاتون….   مادرجون با کنجکاوی نگاهش رو بینمون چرخوند: -چیکار دارین؟..حرفاتون…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 92 5 (2)

بدون دیدگاه
    دل تو دلم نبود که بهش بگم..می دونستم خیلی خوشحال میشه و می خواستم هرچه زودتر بهش بگم….   خجالتم رو کنار زدم و تمام جراتم رو جمع کردم و قبل از اینکه پشیمون بشم گفتم: -مامان من دیروز فهمیدم..   یهو صدای زنگ در بلند شد و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 91 5 (1)

1 دیدگاه
    سرش رو تکون داد و از ماشین پیاده شد..نگاهم رو به اون قد بلند و هیکل ورزیده ش دوختم که داشت از خیابون رد میشد…   شلوار جین زغالی رنگ و یک کاپشن چرم مشکی تنش بود که کاملا به تنش نشسته بود…   تو دلم قربون صدقه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 90 4.5 (2)

1 دیدگاه
    نشستم روی مبل پشت سرم و چند جرعه اب از لیوان تو دستم خوردم…   نفسم رو نگه می داشتم بلکه این حالت تند و به شماره افتاده ش ارومتر بشه…   دوباره چند قلوپ از اب خوردم و بعد لیوان رو گذاشتم روی میز و چند برگ…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 89 5 (2)

2 دیدگاه
    نگاهش رو ازم دزدید و با لحن عصبی تری گفت: -چرا متوجه نیستی..من نمی تونم مسئولیت یه بچه رو قبول کنم..حتی بهش فکرم میکنم عصبی میشم..تو اسمشو میذاری ثمره من میذارم مزاحم..نمی تونم قبولش کنم…..   بغضم ترکید و بلند زدم زیر گریه: -بهش نگو مزاحم..   چنگ…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 88 5 (2)

4 دیدگاه
    زد زیر خنده و من هم خندیدم و با تعجب گفتم: -نه؟..هنوز داری اون دروغو ادامه میدی؟..   -اره خیلی به کارم میاد..باهاش حرصش میدم..یه اهرم فشاری شده واسه حرف زدن سامان…   سرم رو تکون دادم و با شک گفتم: -خوبه..فقط خیلی کشش نده یه وقت لو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 87 5 (2)

7 دیدگاه
    خودم رو روی مبل جمع کردم و با مظلومیت گفتم: -دلم می خواست الان به همه ی دنیا خبر بدم..   -خب چرا نمیدی؟..میتونی هرکیو که میخواهی بهش خبر بدی و تو خوشحالیت شریکش کنی…   لبخنده تلخی روی لب هام نشست: -کی؟..نه مامان بابام هستن، نه سورن..عمه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 86 5 (2)

3 دیدگاه
    انگار که متوجه نشده باشه چی میگم با تعجب نگاهم کرد و گفت: -چی؟..   -من..حامله..   داشت از بهت و گیجی درمیومد و کم کم چشم هاش گرد شد و لبخند اروم اروم نشست روی لب هاش و از جا پرید…   اومد طرفم و محکم گرفتم…