رمان گرداب Archives - صفحه 18 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 94

    صدای خنده ی ریز ریز عسل میومد و می دونستم الان خیلی قرمز شدم..دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه….   کاملا خفه شده بودم و نمی دونستم چی باید بگم..   از گوشه ی چشم داشتم نگاهشون می کردم که مادرجون چرخید سمت عسل و انگشت اشاره ش رو گرفت طرفش و تشر زد:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 93

    مادرجون همچنان تو اشپزخونه بود و داشت غذا درست میکرد..   ما هم دوباره رفتیم همونجا و عسل با دیدن مادرجون گفت: -وای تورو خدا بسه..همش تو اشپزخونه هستین..بیایین چند دقیقه بیرون..هم استراحت کنین، هم کار داریم باهاتون….   مادرجون با کنجکاوی نگاهش رو بینمون چرخوند: -چیکار دارین؟..حرفاتون ته کشید حالا میخواهین منو ببرین به حرف بگیرین؟…  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 92

    دل تو دلم نبود که بهش بگم..می دونستم خیلی خوشحال میشه و می خواستم هرچه زودتر بهش بگم….   خجالتم رو کنار زدم و تمام جراتم رو جمع کردم و قبل از اینکه پشیمون بشم گفتم: -مامان من دیروز فهمیدم..   یهو صدای زنگ در بلند شد و باعث شد حرفم رو بخورم و مکث کنم…   صدای

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 91

    سرش رو تکون داد و از ماشین پیاده شد..نگاهم رو به اون قد بلند و هیکل ورزیده ش دوختم که داشت از خیابون رد میشد…   شلوار جین زغالی رنگ و یک کاپشن چرم مشکی تنش بود که کاملا به تنش نشسته بود…   تو دلم قربون صدقه ش می رفتم و با لذت به کمر صاف و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 90

    نشستم روی مبل پشت سرم و چند جرعه اب از لیوان تو دستم خوردم…   نفسم رو نگه می داشتم بلکه این حالت تند و به شماره افتاده ش ارومتر بشه…   دوباره چند قلوپ از اب خوردم و بعد لیوان رو گذاشتم روی میز و چند برگ دستمال کاغذی از جعبه ای که روی عسلی کنارم بود،

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 89

    نگاهش رو ازم دزدید و با لحن عصبی تری گفت: -چرا متوجه نیستی..من نمی تونم مسئولیت یه بچه رو قبول کنم..حتی بهش فکرم میکنم عصبی میشم..تو اسمشو میذاری ثمره من میذارم مزاحم..نمی تونم قبولش کنم…..   بغضم ترکید و بلند زدم زیر گریه: -بهش نگو مزاحم..   چنگ زد به بازوم و با حرص و محکم تکونم داد:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 88

    زد زیر خنده و من هم خندیدم و با تعجب گفتم: -نه؟..هنوز داری اون دروغو ادامه میدی؟..   -اره خیلی به کارم میاد..باهاش حرصش میدم..یه اهرم فشاری شده واسه حرف زدن سامان…   سرم رو تکون دادم و با شک گفتم: -خوبه..فقط خیلی کشش نده یه وقت لو میری بدبخت میشیم..این برادرای سلطانی شوخی بردار نیستن….   -چطور..منظورت

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 87

    خودم رو روی مبل جمع کردم و با مظلومیت گفتم: -دلم می خواست الان به همه ی دنیا خبر بدم..   -خب چرا نمیدی؟..میتونی هرکیو که میخواهی بهش خبر بدی و تو خوشحالیت شریکش کنی…   لبخنده تلخی روی لب هام نشست: -کی؟..نه مامان بابام هستن، نه سورن..عمه ام هم که نیست..فقط تو هستی و مادرجون که فعلا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 86

    انگار که متوجه نشده باشه چی میگم با تعجب نگاهم کرد و گفت: -چی؟..   -من..حامله..   داشت از بهت و گیجی درمیومد و کم کم چشم هاش گرد شد و لبخند اروم اروم نشست روی لب هاش و از جا پرید…   اومد طرفم و محکم گرفتم تو بغلش و با خوشحالی گفت: -وای جدی میگی..مطمئنی؟..یعنی ازمایشی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 85

    خم شدم و با همون لبخنده تلخ روی لب هام و بغضی که داشت خفه ام می کرد، لب هام رو روی موهاش چسبوندم و نگه داشتم….   پلک هام روی هم افتاد و تو موهاش نفس عمیقی کشیدم و با بوسه ی کوچکی، لب هام رو جدا کردم…   نگاه کردم به نیمرخش که تو دیدم بود

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 84

    ***************************************   لبخندی به مادرجون زدم که جوابم رو داد و گفت: -دخترم من کجا نمازمو بخونم؟..   -بفرمایید بریم تو اتاق مهمان..ساکت و ارومه..اینجا با این همه سر و صدای این دوتا پسر نمیشه….   نگاهی به پسرهاش کرد که طبق معمول جلوی تلویزیون نشسته بودن و مشغول فوتبال دیدن بودن و سر و صداشون کل خونه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 83

    از دیدن قیافه ش با اون مدل خوردنش خنده ام گرفت و سرم رو تکون دادم: -خوبه خداروشکر..چند روزی خونه موند و الان برگشته سرکار دوباره…   خم شدم سینی چای رو کشیدم جلوتر و یه فنجون از داخلش برداشتم و گفتم: -تو چه خبر؟..   شونه بالا انداخت و با بی خیالی گفت: -هیچی منم بی خبر..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 82

    اخم هام بیشتر تو هم رفت و گفتم: -چرا اینجوری میگفت؟..   شونه ای بالا انداخت و صدای پوزخندش رو شنیدم: -یه چیزایی فهمیده بود و نگران شده بود..می خواست منو از اتفاقاتی که ممکن بود پیش بیاد، دور نگه داره…   -تو چیکار کردی؟..   -باهاش حرف زدم..گفتم اگه بهم اجازه نده تو همه ی مراحل کار

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 81

          با حرص و تعجب صداش کردم: -سامیار..چی میگی…   -نه من میگم چرا این بنده خداهارو تو زحمت انداخته..فکر کرده من صبر می کردم تا عقده دائم؟….   صورتم سرخ شده بود و داشتم از خجالت اب میشدم…   سرم رو پایین انداختم و با دستم تقریبا محکم کوبیدم تو پهلوش…   اخم هاش رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 80

        لب هام رو بهم فشردم..واقعا خوابیده بود…   چپ چپ از بالا تا پایین نگاهش کردم و رفتم داخل و در رو هم پشت سرم بستم…   البته حق هم داشت..خیلی خسته بود و از صبح یک لحظه هم بیکار نبود..اون مشروبی که خورده بود هم بیشتر باعثش میشد….   ربدوشامبرم رو دراوردم و انداختم روی

ادامه مطلب ...