رمان گرداب پارت 94
صدای خنده ی ریز ریز عسل میومد و می دونستم الان خیلی قرمز شدم..دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه…. کاملا خفه شده بودم و نمی دونستم چی باید بگم.. از گوشه ی چشم داشتم نگاهشون می کردم که مادرجون چرخید سمت عسل و انگشت اشاره ش رو گرفت طرفش و تشر زد: