دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 37

    خودم را جلو کشیدم و باز هم مشغول ماساژ دادن پایش شدم. دکترش گفته بود که ماساژ برای خوب شدن هر چه بیشترش موثر است.   _ این مسئله تموم شده است عزیزم، شروعش نکردم… فقط یه یادآوری بود.   _ از سکوت من سوء استفاده نکن، هیچی نگفتم تا خودت به احمقانه بودن کاری که کردی پی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 36

    سری به طرفین تکان داد و چشم ریز کرد.   _ منو تحریک نکن حورا، بیشتر از این نرین تو این زندگی ای که رو هواست…   مادرش همچون قاشق نشسته خودش را میانمان انداخت و قبل از من جواب قباد را داد.   _ کوتاه بیا عزیز دلم، حالا که حورا جان خودش این تصمیمو گرفته چرا

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 35

    چیز دیگری شکاند و مشتی به در کوبید.   _ قلم پاتو میشکونم که رفتی تو اون خراب شده و برای من دنبال زن میگردی… خدایا من دردمو به کی بگم؟   چندین مشت بی جان به در زد و بغضم بزرگ و بزرگ تر شد.   _ نمیکشم دیگه حورا، به خدا که سر به بیابون میذارم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 34

    خدای من! تمام هفته ی گذشته را زیر شوهر من، قباد من خوابیده بود و حالا باید فکر میکرد…   کاش میشد همه چیز را توی صورتش بکوبم، آه…   _ فکر کن عزیزم، خیلی فرصت داری.   با افسوس و تمسخر خندیدم و چشم در حدقه چرخاندم.   _ فقط من یه شرط دارم! شاید روی فکر

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 33

    خیره به بخار چای، انگشتانم را در هم چلاندم و آب دهانم را بلعیدم.   چقدر نفس کشیدن در این خانه سخت بود.   _ نمیخوای بگی دلت تنگ شده یا اومدی سر بزنی که، هوم؟!   با شنیدن صدای منحوسش، نفس کشیدن سخت تر هم شد. اما من پی همه چیز را به تنم مالیده بودم و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 32

    وحید همراهی اش میکرد و دست روی کمرش گذاشته بود. زیر گوش هم پچ پچ میکردند و مردانه میخندیدند.   هنوز هم نمیخواستند نقشه شان لو برود. وحید می‌دانست در چه بازی کثیفی همراهیشان میکند؟ یا او هم مانند من بازیچه بود؟!   ساکی که در دست وحید بود را کیانا گرفت و همه دور هم در حال

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 31

    همان زن آن روز در مطب… همان که زندگی اش زیادی شبیهم بود و با آمدن لاله قرار بود شبیه تر هم باشد…   – سه سال هر هفته این جا بودم. به امید یه بچه…تا شوهرم طلاقم نده. اونقدر اون گفت برو و من موندم که دیدم زن گرفت.   مات و مبهوت خیره‌ی کبودی صورتش بودم.

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 30

    _ قربونت برم من شازده دوماد! دیدی گفتم به حرف ما گوش کنی ضرر نمیکنی؟ یه تار موی گندیده ی لاله می ارزه به صدتای این دختره ی غربتی!   صدای کوبیدن دستش روی پاهایش آمد. عادتی که هر بار میخواست پیاز داغ چیزی را زیاد کند سراغش می آمد.   _ اینهمه پشتش در اومدی و حسرت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 29

    قباد رفت و خانه برای من ماتم کده شد. تحمل این خانه با وجود قباد بود که راحت میشد…   مادر قباد و کیانا در حال طعنه زدن بودند که خودم را به آن راه زده و وارد اتاقمان شدم.   نبود قباد روی دلم سنگینی میکرد و حرف هایشان ذره ای برایم اهمیت نداشت.   با امید

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 28

    مرا در آغوشش فشرد و پوفی کرد.   _ توام چند وقت اینجا میمونی، گفتم بهت کاری نداشته باشن… یکم فکر کن شاید وقتی از هم دوریم راهکارای بهتری به ذهنمون برسه. باور کن دوری برای هر رابطه ای لازمه، معنیش هم این نیست که دیگه همو دوست نداریم. ما بیش از حد بهم چسبیدیم. هیچ وقتی برای

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 27

    ناخودآگاه خودم را با لاله مقایسه کردم…   همیشه آراسته بود و بوی عطرش تا فرسنگ ها آن سمت تر هم میرفت.   منی که مدام ناله و زاری میکردم و غصه ی بچه دار نشدن را میخوردم دیر یا زود از چشم قباد میفتادم.   عشق واقعی این است که معشوق را به هر صورتی که هست

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 26

    نگاه اشکی ام را بالا برده و با ندامت و پشیمانی آرام ببخشید را لب زدم.   دوباره شده بود قباد عاشق اما هنوز هم دلخوری را در وجودش حس میکردم…   _ من دیروز خیلی خوشحال بودم. دکتر گفت مشکلی ندارم ولی توام باید…   میان حرفم پرید و کلافه سرش را محکم به دیوار کوبید. از

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 25

    لبخند لاله با آن لبهای سرخ و رژ خورده که به لطف هزار جور ژل و کوفت و زهرمار درشت شده بود، حتی من را هم حالی به حالی کرد… چه برسد به قباد!   _ منتظرتم عزیزم، میرم برات آب پرتقال بگیرم که از حموم اومدی بیرون تشنگیت رو رفع کنه!   بعد از رفتن لاله، تمام

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 24

    با داد بلندی از خواب پریدم وبه خاطر تاریکی اطرافم، تشخیص خواب و بیداری برایم سخت بود.   حس میکردم هنوز در همان راه تاریک گیر افتاده ام. دست روی قلبم گذاشتم و صدای نفس های از سر ترسم در اتاق پژواک میشد.   نگاه لرزانم را دور تا دور اتاق چرخاندم و با دیدن محیط آشنایش نفس

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 23

    خودم را به قباد چسباندم و سر روی بازویش گذاشتم. هق هق هایم بلندتر شد و قباد دستهای حمایت گرش را دور تنم پیچید.   _ چیکارش دارین مامان؟ به اندازه ی کافی بهش زخم زبون نزدین؟ حالا نوبت تن و بدنشه که بیفتین به جونش؟ یه کار کنین تا بالاخره منو از این خونه فراری بدین.  

ادامه مطلب ...