رمان حورا پارت 29

5
(2)

 

 

قباد رفت و خانه برای من ماتم کده شد. تحمل این خانه با وجود قباد بود که راحت میشد…

 

مادر قباد و کیانا در حال طعنه زدن بودند که خودم را به آن راه زده و وارد اتاقمان شدم.

 

نبود قباد روی دلم سنگینی میکرد و حرف هایشان ذره ای برایم اهمیت نداشت.

 

با امید به اینکه این چند روز میگذشت و قباد بعد از برگشتن سراغ درمان میرفت قرار بود این روزها را دوام بیاورم.

 

تا حد ممکن سعی میکردم بیشتر وقتم را در اتاق بگذرانم.

 

رو به رو شدن با آنها فقط اعصابم را بهم میریخت و هیچ فایده ای نداشت.

 

دو روز از رفتن قباد گذشته بود و کم کم داشتم با نبودش خو میگرفتم.

 

نامرد حتی زنگ زدن را هم ممنوع کرده بود.

کاش حداقل به او خوش میگذشت، هر چند بی من…

 

لعنت به زمانی که همچین فکری در سرش افتاد و دوری را تنها چاره دانست.

 

با قار و قور شکمم، پوفی کرده و از جایم بلند شدم.

 

میل بافتنی و کاموا را روی تخت انداختم و سمت در رفتم.

 

داشتم برای قباد شال گردنی میبافتم تا هم وقتم بگذرد و هم کمتر فکر و خیال کنم.

 

تنها وقتی که از اتاق بیرون میرفتم وقتهایی بود که شکم بی نوایم لب به اعتراض باز میکرد.

 

دستی به شکمم کشیدم و پله ها را با بی صدا ترین حالت ممکن طی کردم.

 

تنها راه در امان ماندن از ترکش های بی مهری شان همین بود، بی صدا بودن و در دید نبودن!

 

 

 

آرام خودم را داخل آشپزخانه کشیدم و سرم را داخل یخچال بردم. چند میوه و کمی از غذای دیشب که مانده بود را برداشتم.

 

غذا را داخل ظرفی ریختم و داخل ماکروویو گذاشتم که صدای خنده های ریز و بعد پچ پچ طور مادر قباد را شنیدم.

 

_ قباد خوبه عزیزم؟ خوش میگذره؟

 

حوصله ای برای گوش دادن به حرف هایشان نداشتم اما نه وقتی نام قباد میان کلماتش به گوشم خورد.

 

بیخیال زدن دکمه ی ماکروویو، خودم را آرام پشت دیوار کشیدم و با چشمانی ریز شده به حرفهایش گوش سپردم.

 

_ الهی که من فدای جفتتون بشم، قباد از اولم قسمت خودت بود عزیز خاله!

 

قلبم در دهانم میزد. حدس اینکه فرد پشت خط کیست سخت نبود… لاله…

 

اما قباد… از قباد خبر داشت؟

مگر میدانست قباد کجاست؟

او حتی به من هم نگفته بود کجا میروند…

 

دست روی دهانم گذاشتم و نفس های کشدار شده ام را پشت دستانم پنهان کردم.

 

_ نه قربونت برم، خیالت راحت. قرار نیست تا آخر عمرت صیغه بمونی که!

همین که حامله شی و نشون بدی قبادم مشکل نداره براتون یه عروسی بگیرم که همه انگشت به دهن بمونن!

 

چشمانم از حدقه بیرون زد. چه میگفت؟

اصلا این مزخرفات چه بود که میگفت؟

 

صیغه؟ لاله و قباد؟ اما… قباد با من این کار را نمیکرد… نه، نمیکرد…

 

 

سرم به دوران افتاد. تمام خانه دور سرم میچرخید و نفسم بند آمده بود.

 

گوشه ی دیوار سر خوردم. همه چیز واضح بود و مغزم هنوز هم در برابر باور کردن این واقعیت مقاومت میکرد.

 

رکب خورده بودم، آن هم از عزیزترین آدم زندگی ام… قباد…

 

_ نه بابا این دختره اصلا مال این حرفا نیست. میزنیم در کونش و پرتش میکنیم بیرون.

 

نوچ نوچی کرد و دوباره با آب و تاب مشغول صحبت شد.

 

_ بعد اون تهمتی که به بچم زد از چشمش افتاد، تو فقط دور و بر قباد باش تا زودتر نوه ی عزیزمو برام بیاری…

 

خنده هایش همچون ناقوس مرگ بود برایم…

 

منِ ساده را دور زده و حالا داشتند به ریشم میخندیدند.

اگر امروز مکالمه شان را نمیشنیدم تا کی قرار بود بازی بخورم؟

 

خدای من!

تمام آن محبت هایش به من و پرخاشگری هایش نسبت به لاله رد گم کنی بود تا پاپیچشان نشوم…

چقدر من احمق بودم.

 

احمق که نه، عاشق بودم و هنوز هم هستم. عاشقی که گمان نمیکرد از معشوقش رکب بخورد.

 

_ قبادم اونجاست؟ گوشیو بده بهش قربونش برم دو کلوم با این تازه دوماد حرف بزنم!

 

دستم از روی دهانم سرخورد و تنها واکنشم به حرفهایش تلخ خندی بود که روی لبهایم نقش بست.

 

سرم را به دیوار چسباندم و به حال و روزم گریه که نه، فقط خندیدم.

کار من از گریه گذشته بود…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حنانه
حنانه
1 سال قبل

خسته نباشی به نویسنده بخاطر قلم خوبش.
فضایِ رمانت خیلی زیاد تلخ و سیاه شده،خاهشا اینقدری ک تو این پارتها حورا با خاک یکسان شده و زَنیَتِش زیر سوال رفته، روزای خوبشم زودتر برسون.
فقط خاهشا نگو ک ته این رمان حورا دوباره برمیگرده پیش قباد ک زن بودنشو زیر سوال میبره. یه زن تو خیابون زندگی کنه و خرجشو با گدایی بدست بیاره، شرف داره به اینکه عزتشو به خاطر یه مرد هوس باز و کثیف و بی غیرت زیرپاش بزاره.

Roya
Roya
1 سال قبل

واقعا که حال آدم بهم میخوره فقط خدا کنه اجاق قباد کور باشه بعد ببینم با حورا چجوری روبرو میشه

a.a
a.a
1 سال قبل

نویسنده جان قلب اومت توی حلقم لطفا پارت بیشتر🥺

رویا سمائی
رویا سمائی
1 سال قبل

حس من ب این رمان در کلمه ای گنجانده نشده هنوز

هکر قلبشم
هکر قلبشم
1 سال قبل

گریم گرفت خدایا قباد ……….. کثافت بی وجود حورا اگه طلاق نگیره از چی کمتره 😭 🥺 💔
نویسنده تو رو خدا الان که داره حساس میشه هر روز یه پارت بذار دیگه

sana
sana
1 سال قبل

بنظر من مشکل از قباده که بچه دار نمیشن

Yas
Yas
1 سال قبل

احساس حقارت و حماقت
اصن یه وضعیه این دختره
بدم میاد ازش
دیگه این رمان کنسل نمیخونمش

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Yas
شوگا
شوگا
1 سال قبل

الهی جفتشون بمیرن فقط همین گریم گرف😐😐

Hana
Hana
1 سال قبل

باید زودتر از اینا می رفتی حورا🥲🙂

الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

تو رو خدا یه پارت دیگه هم بزار ایشالا تو راه برگشت دو تاشون هم تصادف کنن نابود شن الهی لاله هم اجاقش کور باشه

هکر قلبشم
هکر قلبشم
پاسخ به  الہہ افشاری
1 سال قبل

بنظرم تصادف میکنن قباد کثافت اشغال فلج میشه لاله 💩خور هم قباد رو ول می‌کنه
یا شایدم لاله 💩 خور بمیره و قباد فلج بشه و حورا هم ولش کنه البته از این حورا هیچی بعید نیست ممکنه هم بمونه پیش قباد🙂💔
ننه عجوزه قباد هم سکته میزنه به زمین گرم بخوره الهی ، چطوری بعضی از مادر شوهرا اینقدر اشغالن مگه خودشون شوهر ندارن؟؟؟؟
حالم از قباد و لاله و خانوادشون بهم میخوره انشاءالله خدا زنا و مردای خیانت کار و کثافت و … از بین ببره یا یه مریضی سخت بگیرن

الہہ افشاری
الہہ افشاری
پاسخ به  هکر قلبشم
1 سال قبل

الهی آمین خدا کنه همین اتفاق بیوفته ولی حورا عقل نداره میمونه پیشش

همون شاتوت🍄
همون شاتوت🍄
پاسخ به  هکر قلبشم
1 سال قبل

عه تو چقدر منی😂
منتها من اینجوری میگم که
۱..حورا بره
۲.. قباد بفهمه مشکل ازونه
۳..لاله بگه من نمیخوامت
۴.. قباد تصادف کنه فلج بشه
۵..ورشکسته بشه
۶..کلا خیلی بدبختی بیارن
۷..حورا واسه یه کاری مجبور شه بیاد و قباد و خانوادش التمالسش کنن که بمــــــــــــــون

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x