رمان گرداب پارت 64
دست شاهین خان روی شلوارم از حرکت ایستاد و انگار صدام رو شنیدم..سرش رو که پایین بود، اروم اورد بالا… بدنم یخ کرد و با وحشت نگاهش کردم.. چشم هاش رو ریز کرد و نگاهی به پنجره ی اتاق کرد و دوباره با چشم های به خون نشسته نگاهی به من انداخت…. دستش اومد سمتم و گردنم رو محکم