رمان گرداب Archives - صفحه 20 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 64

  دست شاهین خان روی شلوارم از حرکت ایستاد و انگار صدام رو شنیدم..سرش رو که پایین بود، اروم اورد بالا… بدنم یخ کرد و با وحشت نگاهش کردم.. چشم هاش رو ریز کرد و نگاهی به پنجره ی اتاق کرد و دوباره با چشم های به خون نشسته نگاهی به من انداخت…. دستش اومد سمتم و گردنم رو محکم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 63

  چونه ام لرزید و مقاومتم شکست و بغضم ترکید: -چرا..چرا جای سورن منو نکشتی راحتم کنی؟… مستقیم تو چشم هام خیره شد و بی پروا و اروم لب زد: -تو مادرتی..انگار که خوده خودشی..چطوری از تو بگذرم..این صورت انگار صورت جوونیای مادرته..نمیتونستم بی خیالت بشم..تو مال منی…. دلم ریخت و شوکه نگاهش کردم: -چی؟.. دستش رو از روی فکم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 62

  چشم هاش رو ریز کرد و خیره شد بهم: -اما قسم خوردم یه روزی تلافی همه ی اون اشک هارو دربیارم… تنم بی اختیار از نفرت تو صداش لرزید… می دونستم..می دونستم بی خیال دخترِ بیچاره نشده و یه کاری کرده… انگار یه لحظه فراموش کردم کی جلوم نشسته که با عصبانیت توپیدم بهش: -به زور می خواستی دوستت

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 61

  نگاهی به ساعت انداختم..یازده بود.. اخم هام رو کشیدم تو هم و منتظر نگاه کردم که در روی پاشنه چرخید و کمی بعد شاهین خان تو قاب در پیدا شد…. اخم هام بیشتر تو هم رفت که کج خندی زد و گفت: -تو هم خوابت نبرد؟.. سرم رو چپ و راست تکون دادم و پوزخندی زدم: -من عادیه خوابم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 60

  هنوز از شوک انداختن گوشی درنیومده بودم که پیچیدن طناب رو دور دست هام حس کردم… بُهت زده گفتم: -چیکار داری میکنی؟.. جوابی بهم نداد و طناب رو چندین بار دور دستم پیچید و بعد محکم گرده زد و وقتی خیالش راحت شد، ولم کرد… لب هام رو روی هم فشردم و دست هام رو مشت کردم و ناخن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 59

  کمی که گذشت، از حالت خوابیده دراومدم و اشک هام رو پاک کردم..با گریه و زاری نمی تونستم به ارامش برسم..باید یه کاری می کردم… گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم و با دیدن پیامکی که برام اومده بود، دلم هری ریخت… ادرسی که فرستاده بود رو چک کردم و لبم رو به دندون گرفتم.. هیچ شکی به کاری

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 58

  سرم رو تکون دادم و دستم رو روی صورتم کشیدم: -نمی خوام..هیچی ازش نمی خوام..همینکه نبینمش واسم کافیه..هردفعه نگاهش می کنم همه چی یادم میاد…. -اون خودش هم قربانیه سوگل..داری حرصتو سر ادم اشتباهی خالی میکنی… سرم رو چپ و راست تکون دادم: -خودش قربانیه..نباید میذاشت ما هم اینجوری قربانی بشیم..می دونست من کسی رو جز سورن ندارم… اشک

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 57

  از دیدن لباس مشکی که تن سامیار بود، داشت خنده ام می گرفت… خدایا حکمتت رو شکر..به کجا مارو رسوندی که سامیار واسه سورن مشکی میپوشه… سری تکون دادم و نگاهم رو به عسل دوختم و گفتم: -مرخصم؟.. سرش رو تکون داد و برگه ی ترخیصِ تو دستش رو نشونم داد… نشستم روی تخت و نگاهی به سرم کردم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 56

  از تشنگی زیاد بیدار شدم و غلتی تو جام زدم و چشم هام رو محکم مالیدم و کمی باز کردم… تار میدیدم اما متوجه ی سامیار شدم که با همون لباس های بیرون، لبه ی تخت نشسته بود و سرش رو بین دست هاش گرفته بود…. چشم هام رو جمع کردم تا بهتر ببینم و کمی که حواسم اومد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 55

  سرش رو اورد بالا و خیره تو چشم هام نگاه کرد..با اون چشم های خمار شده و شیطونش… دستش رو اروم روی شکمم کشید و سرش رو خم کرد و لب هاش رو به گوشم چسبوند: -پس بازی دوس داری.. با اینکه بهش مشکوک بودم اما از نوازش و حس نفس هاش روی گوش و گردنم کمی داغ شده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 54

  چشم هام رو با حرص بستم و با یه حرکت از جا بلند شدم… می دونستم اون هم عصبانیه و چند دقیقه دیگه از تمام حرف هاش پشیمون میشه اما نمی تونستم دیگه کوتاه بیام…. پوزخندی زدم و با جسارت نگاهش کردم و گفتم: -مجبور نیستم..همین الان از اینجا میرم.. چشم هاش رو ریز کرد و سرش رو تکون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 53

  دوباره افتاده بود رو دنده ی لجبازی و به حرف هاش فکر نمی کرد… نفس عمیقی کشیدم و با ناامیدی گفتم: -درست حرف بزن.. -فهمیدی دیگه چی باید بگی بهش؟… -نه.. بلند و محکم صدام کرد که کامل چرخیدم طرفش و با حرص گفتم: -چیه؟..چی میگی؟..چی بگم بهش؟..بگم به اندازه شش ماه شوهر کردم..فقط به اندازه ی شش ماه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 52

  لبم رو جویدم که سورن با همون صدای همیشه اروم و بمش گفت: -درسته..ممنون که این مدت حواست به همه چی بوده..می دونم که اگه کمک تو نبود، الان اینجا نبودیم..هرکاری بتونم واسه جبرانش میکنم…. سامیار با انگشت شصتش بالای ابروش رو خاروند و اروم گفت: -چاکریم..وظیفه بود… سورن لبخندی بهش زد و این دفعه رو به من گفت:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 51

  لبخندی به ابروهای پر پیچ و خمش زدم و تو دلم قربون صدقه اش رفتم… هرکار میکرد جذاب بود..شاید هم فقط به چشم من اینجوری بود… با سلام زیرلبی سامیار، خاله از جاش بلند شد و با ذوق چرخید طرفش و محکم بغلش کرد: -سلام خاله..خوبی پسرم؟..بهتر شدی؟… سامیار همینطور که دست هاش دو طرفش بود، بدون اینکه خاله

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 50

  مادرجون نفس راحتی کشید و با خنده نیم نگاهی به من انداحت و فهمید من یه کرمی ریختم… وقتی همه دوباره مشغول به کارشون شدن سامان سرش رو خم کرد طرفم و اروم گفت: -یک هفته قهر کردی که اینقدر سریع و با یه بار منت کشی خامش بشی؟..نچ نچ نچ… در کمال سادگی گفتم: -من که نمی خواستم

ادامه مطلب ...