ارغوان تشکر کرد و مشغول جمع کردن میز شد، فراز از جا برخواست، قرارداد صادرات فرش را بسته بودند و باید به دنبال فرشهای دستبافت و کارخانههای معتبر میگشت، غروب…
(پ.ن: بخاطر استقبالتون امروز صدام رو هم براتون گذاشتم♡) پوزخند پررنگی زد. – آقای کیانمهر، به یاد ندارم شما رو دعوت کرده باشم! شما به دعوت کی پاتو گذاشتی توی…