رمان دهار پارت ۳۱

10 دیدگاه
برروی یکی از صندلی های انتظار جای گرفته بود، نشستن پرواز مورد نظرش در فرودگاه را اعلام کردند، از جا برخواست و منتظر چشم به آخر سالن دوخت، دقایقی بعد…

رمان دهار پارت ۳۰

3 دیدگاه
ارغوان تشکر کرد و مشغول جمع کردن میز شد، فراز از جا برخواست، قرارداد صادرات فرش را بسته بودند و باید به دنبال فرش‌های دستبافت و کارخانه‌های معتبر می‌گشت، غروب…

رمان دهار پارت۲۹

3 دیدگاه
  رنگ کیانمهر به ثانیه نکشیده پرید، فکش می‌لرزید شکمش درد بدی داشت، این دیگر نقشه نبود به معنای واقعی داشت قالب تهی می‌کرد، فراز فریاد کشید: – بگو چرا…

رمان دهار پارت ۲۸

11 دیدگاه
(پ.ن: بخاطر استقبالتون امروز صدام رو هم براتون گذاشتم♡) پوزخند پررنگی زد. – آقای کیانمهر، به یاد ندارم شما رو دعوت کرده باشم! شما به دعوت کی پاتو گذاشتی توی…

رمان دهار پارت۲۷

8 دیدگاه
دست فراز را از جیبش در آورد، پسرکِ لجباز نق زد، دست کوچکش را مشت کرد و آرام به سینه‌ی رامین کوباند، لبخند کم رنگی بر لبان رامین نشست، همه…

رمان دهار پارت ۲۶

4 دیدگاه
از تاکسی پیاده شد و به سمت منزل مادر صبا حرکت کرد، اواسط تابستان بود،آفتاب سوزان بود و هیچکس در کوچه نبود. شهرام متعجب به کوچه ها نگاه می‌کرد، اما…

رمان دهار پارت۲۵

5 دیدگاه
زمان می‌گذشت، عروسی صبا و سروش برگذار شد و سر خانه زندگی شان رفتند، شهرام به امید اینکه صبا منتظرش مانده تمام درد و خماری را تحمل می‌کرد غافل از…

رمان دهار پارت ۲۴

6 دیدگاه
– اگر اجازه بدید من با صبا صحبت کنم و بعد نتیجه رو بهتون بگم. دکتر سری تکان داد. – خیلی ممنونم، من پس فردا میام برای معاینه‌ی دخترتون، منتظر…

رمان دهار پارت ۲۳

9 دیدگاه
پس از کشمکش های طولانی ارغوان آرایشگر را راضی کرد روسری اش را به او بدهد، روسری‌ کوچک حریر که با گل‌های همرنگ بالاتنه‌ی لباس کار شده بود، زیبا بود…

رمان دهار پارت ۲۲

5 دیدگاه
لحظه‌ای بعد ماشین در عمارت ایستاد، از ماشین پیاده شد و به اتاقش رفت، تازه یادش افتاده بود با یک استاد آواز مطرح تماس بگیرد، موضوع را به او گفت…

رمان دهار پارت ۲۰

1 دیدگاه
  نگاهِ  فراز رنگ شیطنت به خود گرفت. – منظور اصلیم کلابه! وگرنه جشن رو که ماهی سالی بگذره برگذار کنم، تو هم تقریباً مجبوری قبول کنی چون می‌دونم نیاز…

رمان دهار پارت ۱۹

2 دیدگاه
  چشم که گشود خود را جلوی در عمارت دید، محافظش از ماشین پیاده شد و در را برایش باز کرد و منتظر خارج شدن فراز از ماشین شد، فراز…

رمان دهار پارت ۱۸

6 دیدگاه
  ، با دستش برشیشه ی ماشین کوفت، فراز شیشه را پایین کشید. پسر با حالت حق به جانبی گفت: – فرمایش؟ اینجا چیکار دارین وایستادین؟ فراز شیشه را پایین…

رمان دهار پارت ۱۷

2 دیدگاه
حرفش را زد و رفت، ندید که دست ظریف دخترک را به چه روزی انداخت. یکی از خدمتکار ها برای آماده کردن قهوه به آشپزخانه رفت، نرگس دخترک را مثل…