رمان دهار پارت ۳۱

3.4
(7)

برروی یکی از صندلی های انتظار جای گرفته بود، نشستن پرواز مورد نظرش در فرودگاه را اعلام کردند، از جا برخواست و منتظر چشم به آخر سالن دوخت، دقایقی بعد رامین را دید که از دور برایش دست تکان می‌دهد، لبخند کم جانی زد و به سمتش پا تند کرد. فاصله‌ی بینشان یک قدم شده بود آن را هم گذراند و رامین را در آغوش فشرد، چقدر شکسته شده بود! موهایش سفیدتر از همیشه شده بودو چند چروک به چروک های کنار چشمش و پیشانی‌اش اضافه شده بودند، فراز با تعجب نگاهی به رامین انداخت.

– خوبی؟ چرا اینقدر شکسته شدی؟

رامین دست بر شانه‌ی فراز نهاد.

– از غم! غم دوریِ تو، غم این که مجبور شدم با بهادر کارای خلاف بکنم، غم اینکه به داد خانواده م نرسیدم و توی بدبختی جون دادن، و خیلی غمای دیگه پسر جان.

اخمی وسط ابروهای فراز افتاد.

– گفتی میری دور از همه توی شمال زندگی کنی که حالت خوب باشه، تنها موندی بدتر فکر و خیال کردی، اصلاً نمیزارم دیگه بری پیش خودم بمون کمکم کن شعبه جدید شرکتم رو راه اندازی کنم.

رامین با صدای دورگه اش خنده‌ای کرد.

– نه پسرجان، من فقط اومدم که در رابطه با چیزی که در گذشته‌ی تو اتفاق افتاده باهات حرف بزنم، این همون مسئولیتیه که بهادر قبل از مرگش گذاشت روی دوش من و هنوزم روی دوشم سنگینی می‌کنه.

آهی کشید، به نقطه‌ای نامعلوم زل زد و ادامه داد:

– آدمی از عمرِ خودش خبر نداره، شاید بمیرم و این بار سنگین تا گور همراهم باشه. پس اومدم خیلی چیزا رو برات روشن کنم.

فراز در فکر فرو رفت، شاید اطلاعاتی که قرار بود رامین به او بدهد زندگی اش را عوض می‌کرد، ترجیح داد بیشتر از این در سالن فرودگاه نمانند.

– بفرمایید بریم خونه، سرپا وایستادید اذیت میشید، وقت برای صحبت کردن زیاده.

رامین سرش را تکان داد و حرف فراز را تایید کرد، باهم به راه افتادند و سوار بر ماشین به سوی عمارت فراز حرکت کردند، لحظه‌ای بعد ماشین کنار درب عمارت توقف کرد، هوا رو به تاریکی میرفت، تا راننده ریموت در را زد فراز متوجه حضور کسی کنار در عمارت شد، کیانمهر بزرگ بود؟ گویا ولکن این عمارت و فراز نبود، فراز لحظه‌ای همه چیز را به یاد آورد، پا روی نقطه ضعف فراز گذاشتن عاقبت خوبی برای کیانمهر نداشت، می‌خواست پیاده شود تا گردنش را خورد کند که رامین دستش را گرفت.

– من از همه چیز خبر دارم پسر! خبرا زود میرسه، این کیانمهر هم پاش رو از گلیمش دراز تر کرده، ببینم کسی داره اذیتت می‌کنه قبل ازینکه خودت دست به کار بشی نابودش می‌کنم! این بار رو بزار من پیاده بشم.

فراز از حضور چنین تکیه گاهی کنار خودش احساس غرور می‌کرد، هرچقدر بهادر بدعنق و بی اعصاب بود رامین برایش پدری کرد و مهربانانه کنارش ماند! فراز سری تکان داد، رامین دستگیره در را کشید و از ماشین پیاده شد، در آن تاریکی چیزی معلوم نبود. کیانمهر فکر کرد فراز از ماشین پیاده شده اما هنگامی که صدای باصلابت رامین را شنید مو به تنش سیخ شد.

– به به ببین کی اینجاست، کیانمهر بزرگ.

کلمه‌ی آخرش را با تمسخر به زبان آورد، پوزخند بر لبانش پررنگ تر شد.

– کیانمهر اومدی اینجا چیکار؟ دورادور حواسم به همه چیز هست، باز پیچیدی به پروپای فراز؟ دفعه‌ی قبل چی بهت گفتم؟ نگفتم اگر سمتش بیای ازت نمیگذرم؟

کیانمهر با دیدن رامین رنگ باخت، از او می‌ترسید، هرچه هم بود رامین مدتی کار خلاف می‌کرد و نامش بر زبان خلاف کار ها بود، رامین را خوب می‌شناخت حتی از فراز بهتر! به وقت مهربانی و رفاقت کسی به گرد پای این مرد هم نمی‌رسید اما امان از زمانی که کسی دست روی نقطه ضعفش می‌گذاشت، دیگر گذشتی در کار نبود. کیانمهر با لکنت نالید:

– آقا..را…مین، اول…خو…دِ فراز پس..پسرم رو کت..ک زده.

رامین پوزخندی زد، دستش را از جیبش در آورد و به علامت هشدار بالا برد.

– اول تو پسرت رو فرستادی توی مهمونی که فراز رو عصبانی کنه، فکر نکن خبر ندارم! ببین فراز سالم بزرگ شده سالم هم داره زندگی می‌کنه، مثل من و تو نیست. من هم هرکاری بتونم می‌کنم که اتفاقی براش نیوفته حتی اگر به قیمت نابود کردن هزار تا مثل تو باشه، این بار یه فرصت بهت میدم، انتخاب با خودت.

انگشت اشاره اش را بالا برد.

– اول اینکه دمت رو بزاری روی کولت و گورِت رو از زندگی ما گم کنی دیگه گذرت جایی که من یا فراز باشم نیوفته، در این صورت من هم دیگه کاری به کارِت ندارم.

انگشت کناری اش را هم بالا برد.

– گزینه‌ی دومت اینه که باز پاپیچِ فراز بشی و اعصابش رو خورد کنی، در اون صورت تا نابودت نکنم ازت نمی‌گذرم، میدونی که خوب می‌تونم با یه بشکن دودمانِت رو به باد بدم.

منتظر جواب کیانمهر ماند، کیانمهر آب دهانش را قورت داد و چشمان ترسیده اش را به رامین دوخت.

– من کی باشم که بخوام شما رو اذیت کنم، میرم دیگه هم پیدام نمیشه. من غلط بکنم بخوام روی حرف شما حرفی بزنم، الان هم میرم از آقا فراز معذرت خواهی می‌کنم.

رامین با تمسخر نگاهش کرد، برای خودش دم و دستگاهی به هم زده بود اما هنوز هم همان بچه ترسوی قدیم بود.

– یادت نره اگر یک بار دیگه پیدات بشه زنده زنده آتیشِت میزنم، الان هم گم شو شَرِت کم.

کیانمهر سر تکان داد، به سمت ماشین رفت و بر شیشه کوفت، فراز شیشه را پایین کشید و منتظر به چهره‌ی ترسیده‌ی کیانمهر چشم دوخت، کنجکاو بود بداند رامین چه کرده که مرد روبه‌رویش اینگونه رنگ باخته است.

– من غلط کردم آقا فراز، نوکرتم منو ببخش شرمنده ی روتم، دیگه سمتت پیدام نمیشه. بازم ببخشید.

قبل از اینکه فراز واکنشی دهد کیانمهر سرش را پایین انداخت و سوار بر ماشین مشکی رنگ مدل بالایَش شد و به سرعت باد از آنجا دور شد. فراز از تعجب چشمانش گرد شده بود، رامین با آن مرد چه کرده بود که اینگونه از ترس بی‌قرار شده بود؟ خود هم نمی‌دانست، شانه ای بالا انداخت و به جلو چشم دوخت، رامین سوار بر ماشین شد و دستش را بر شانه‌ی فراز نهاد.

– حل شد پسر، خیالت راحت دیگه سمت تو پیداش نمیشه.

فراز با تعجب به چهره‌ی رامین چشم دوخت.

– چطوری؟ این رو چیکارش کردی؟ با این دبدبه و کبکبه به التماس افتاده بود.

رامین چشمکی زد و دستش را از روی شانه‌ی فراز برداشت.

– این دیگه یه رازه.

باهم وارد عمارت شدند، همه به تدارک شام مشغول بودند، میز بلندبالایی چیده شده بود که انواع غذا ها را بر آن گذاشته بودند، با ورود رامین عده ای با ذوق و عده ای با تعجب به او خیره شدند، نرگس قدم پیش گذاشت.

– خوش آمدید رامین خان.

رامین لبخندی زد و تشکر کرد، بین خدمتکاران نظرش به سوی کسی جلب شد، این دخترک را قبلا دیده بود. نامش را به یاد نداشت، گویی یک لحظه جرقه‌ای در ذهنش خورد، ارغوان بود؟ آری! شک نداشت خودش بود. صدایش زد.

– تو ارغوان بودی؟

ارغوان نگاهش را به رامین دوخت، لبخند پهنی بر لبانش نشست، این مرد تا وقتی بود همه جوره مراقبش بود، جای یک پدر خوب را برایش پر کرده بود، همان چیزی که همیشه آرزوی داشتنش به دلش مانده بود. با صدای آرامی نجوا کرد:

– بله خودمم، خوش آمدید.

رامین زیر لب تشکری کرد و به همراه فراز سمت میز رفت. فراز نگاه پرغروری به خدمتکاران کرد، انگار کارشان را خوب بلد شده بودند. مشغول خوردن شام شدند، فراز با دیدن مرغ بریانِ چرب و چیل به یاد دکتر ساسان افتاد و اخمی بر پیشانی اش نشست، باید حسابش را میرسید، کوروش را صدا زد. به ثانیه نکشید که کوروش در یک قدمی فراز ظاهر شد.

– جانم آقا، امری بود؟

فراز به کوروش اشاره کرد و او گوشش را نزدیک برد، با صدای آرامی گفت:

– دکتر ساسان کجاست؟

او هم سرش را به طرف گوش فراز برد.

– فهمیدم آقا رامین قراره بیان گفتم شاید دوست نداشته باشین دکتر ساسان اینجا باشه سپردم ببرنش انباری.

سری تکان داد.

– خوب کاری کردی، براش غذا ببر ولی نزار از اونجا بیاد بیرون.

کوروش اطاعت کرد و از عمارت خارج شد، رامین مشکوک نگاهی به فراز انداخت که فراز لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند، پس از شام با هم به حیاط رفتند و بر روی صندلی نشستند، فراز که دیگر طاقت صبوری نداشت رو به رامین کرد.

– رامین میشه بگی اون رازی که ازش حرف زدی چیه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مَسی
مَسی
7 ماه قبل

ماشالاش باشه دیگه این وب‌سایت به درد نمیخوره دهار که معلوم نیست چرا یهو پارت نمیده و کسی جواب گو نی آتش شیطان خو عشقی پارت میده دلارای خو چند ماه یه پارت تارگت هم یهو میگه پارت هام تموم شد هامین هم کلی تق و لق واقعا مسخره است اگه کسی نمیتون پارت بده یا نصفه رهاش میکن چرا اصلا رمان میزاره که این همه خواننده رو الکی معطل میکنن

lilo
lilo
7 ماه قبل

چرا پارت نمیاد؟؟؟ اگه نمیخواین پارتگذاری کنین ی خبر بدید حداقل

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
7 ماه قبل

ببخشید•• ادامه این رمان•داستان چی شوود🤔

مَسی
مَسی
7 ماه قبل

کسی جواب گو نیست که چرا پارت نمیده و این همه مارو منتظر میزاره ؟

مَسی
مَسی
7 ماه قبل

کسی میدون چرا پارت جدید نمیده ؟اگه دیگه نمیخواد بده لطفا بگین که بدونیم

مَسی
مَسی
8 ماه قبل

خیلی وقت پارت جدید نزاشته چرا؟؟؟؟کسی میدونه؟

. .........Aramesh
. .........Aramesh
8 ماه قبل

پارت نمیدی
زمان پارت گذاری چطوریه
میشه بگین

مَسی
مَسی
8 ماه قبل

پس پارت بعد کو ؟؟این که پارت گذاریش منظم بود پس چرا همه میزنن خراب میکنن مثل هامین

lolo
lolo
8 ماه قبل

این شما و این هم حکومت دیکتاتوری فراز!!!
ازش به هیچ عنوان خوشم نمیاد ( البته مواقعی که همه رو زیر دست خودش میدونه و میگه هرچی من بگم همونه!!!)
همین بهتر که تورو دادنت به اون بهادر!!!
خوبی هم بهت نیومده!
امیدوارم همین غذاهای چربو بخوری بمیری !!!
والا طرف میاد خوبی میکنه این میگه چرا رو حرف من حرف زدی.؟؟؟؟
بابا میخوام بدونم تو کی باشی هااان؟؟ تازه بهش هم میگن ارباب!!!!!!!! شعت😐😐
الان میره دکتر ساسان رو میزنه میگه رو حرف من حرف نزن😐😐
اگه من جای ساسان بودم تفم روش نمینداختم و میرفتم والا
خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند!
حکایت همین فرازه!

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
پاسخ به  lolo
8 ماه قبل

موافقم؛ یسری مواقع فراز خودخواه و گنده دماغ و سگ اخلاق و اعصابخوردکن میشه که امیدوارم در آینده اطرافیان مانند آقارامین طاهاو طرلان‌ومادرش بتونن کمکش بکنن اعصابش کنترل بکنه و کم کم آروم بشه••

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x