کمی با بابا صحبت کردیم و من ذهنم بیشتر درگیر شد اما از یک چیز مطمئن بودم که رادان همون کسیه که واقعا از ته دل میخوامش
من همیشه آدمی رو که برای ادامه زندگیم برای شریک زندگیم و پارتنر زندگیم میخواستم شخصیت خوب بود ، اینکه غرور زیادی نداشته باشه که اذیت کننده باشه ، آدمی نباشه که با حرف غیرت منو محدود کنه و زنجیر بزنه بهم ، اتفاقا کسی رو میخواستم که همراهم باشه تو مسیرم و غیرت از نظرش حجاب نباشه ، چون غیرت تنها حجاب نیست … غیرت یعنی کسی که پاره تنتو اذیت کرد ترسوند باید اون غریبه رو نشوند سرجاش ، باید جلوی اون وایسه نه اینکه پاره تنشو ، عزیزشو که مقصر نبوده رو عذاب بده و زندانیش کنه
غیرت یعنی کسی که انتخابت کرده شریک زندگیش باشی همراهش باشی ، بتونه بهت پناه بیاره ، پیشت امنیت داشته باشه.
درست چیزی که من توی رادان دیده بودم …
اذیت شدم از دست امیر ترسیدم از دست امیر بهش پناه آوردم ، آرومم کرد تکیه گاهم شد و کاری کرد امیر پاشو از زندگی من بکشه بیرون.
~~~
نیم ساعت مونده بود تا اومدن رادان و من تازه اومده بودم حاضر شم ، لباسایی که کنار گذاشته بود پوشیدم ، نشستم پا آینه اتاقم سریع کرم پودر زدم خط چشممو ظریف کشیدم و ریمل زدم و با رژ نود و رژگونه همرنگش آرایشمو تکمیل کردم ، هرچند اینا لوازم آرایش ریما بود که همراه با کیف و کفش کش رفته بودم ، جلوی موهام فرق باز کردم و با تل جمعشون کردم بالا ، تل زیادی به صورتم میومد همیشه ، دو شاخه کوچیک از موهام درآوردم و ریختم رو صورتم و رفتم سمت در ، آروم لوازم ریما رو گذاشتم سرجاش و رفتم سمت در خروجی ، ساعت پنج و ده دقیقه بود و فکر میکردم رادان اومد باشه اما نیومده بود …. تعجب کردم ، رادان خیلی آن تایم بود
ترسیدم اتفاقی افتاده باشه سریع زنگ زدم بهش و منتظر موندم که جواب بده …