8 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 144

5
(4)

♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥

 

 

 

 

 

 

تو دنیای خودم و تفکرات آزار دهندم غرق بودم که با حرف زدن کیا، حواسم رو بهش دادم.

 

– خانوم پدرتون و دایان چند دقیقه ای هست که رفتن، بهتره ما هم زودتر بریم، جای امنی نیست!

 

به سختی و کمک گرفتن از دیوار پشت سرم تونستم سرپا شده و به سمت ورودی زیرگذر برم.

 

کیا با احتیاط پشت سرم میومد و دستش رو با فاصله، حائل کرده بود تا اگه دوباره زیرپام خالی شد، منو بگیره.

 

ممنونش بودم که تو سکوت ازم مراقبت می‌کرد.

باید یادم میموند که حقوق این ماهش رو بیشتر کنم.

 

هم خیلی درگیر کارای دایان و آزاد بود و راجع بهشون تحقیق کرده بود، هم امشب حواسش دائما بهم بود.

 

وقتی به ماشین رسیدیم، در رو برام باز کرد که با تشکر ریزی، روی صندلی های عقب جاگیر شدم.

 

همونجا دراز کشیده و آرنجم رو روی صورتم گذاشتم.

اگه یکی بهم ‌می‌گفت یه روز شاهد همچین چیزی میشم، اصلا حرفش رو باور نمی‌کردم.

 

اما حالا که با چشم های خودم دیده بودم و حقیقت با بدترین وضع به صورتم سیلی زده بود، چشمام روی همه چیز باز شده بود.

 

کیا هم سوار ماشین شد و شروع به حرکت کرد.

ذهنم درگیر خیلی چیز ها بود و فقط دلم می‌خواست این حقایق آزار دهنده همینجا تموم بشن و چیز مخفی دیگه ای نباشه!

 

واقعا دیگه ظرفیتش رو نداشتم!

حس می‌کردم همه این مسائل داره ذره ذره روحم رو می‌خوره!

 

کسی که با تمام وجود دوستش داشتم با پدری که سالیان سال خودش رو ازم مخفی کرده بود، دستشون تو یه کاسه بود و حالا به هر دلیلی، چنان کلاه گشادی سرم گذاشته بودن که نمیدونستم باید چیکار کنم!

 

 

 

 

 

 

 

باید می‌نشستم و راجع به همه چیز هایی که قرار بود دست خوش تغییر بشه فکر ‌میکردم، اما اینقدر ذهنم قفل بود و افکار بیهوده داشت که فرصت به افکار منطقی و عمیق نمیداد!

 

تمام مسیر تو همون حالت موندم.

نمی‌دونستم الان کجاییم، فقط دلم می‌خواست زودتر به خونه برسیم تا به تختم پناه ببرم.

 

حدود نیم ساعت بعد کیا به آهستگی تکونم داد و اسمم رو زیرلب صدا زد.

 

حتما فکر ‌میکرد خوابم برده.

اما مگه این افکار میذاشت لحظه ای آرامش داشته باشم؟!

 

از جا بلند شده و‌ نگاهی به اطراف انداختم.

توقع داشتم جلو خونه باشیم، اما بجاش رو به روی درمانگاه سر خیابون نگه داشته بود.

 

نگاه سوالیم رو بهش دادم که گفت:

 

– خانوم بهتره دکتر فشارتون رو چک کنن.

از اونجایی که شما سابقه فشار خون بالا دارین، ممکنه آخرشب براتون مشکلی پیش بیاد خدایی نکرده!

 

از نگرانیش لبخند کوچکی روی لبم شکل گرفت:

 

– نیازی نیست کیا بهتره زودتر برم خونه بخوابم.

 

سعی کردم بهش اطمینان بدم که مشکلی ندارم، اما زورم بهش نرسید و بالاخره منو راضی کرد تا خودم رو به دکتر نشون بدم.

 

باهم وارد درمانگاه شده و نوبت گرفتیم.

خیلی زود نوبتم شد و تنهایی وارد اتاق دکتر شدم.

 

خانوم دکتر جوونی پشت میز نشسته بود و با لبخند، منتظر توضیحات من بود.

 

 

 

 

 

 

– خانوم دکتر من حقیقتا مشکلی ندارم اما امشب متوجه یه خبر بدی شدم، اومدم که فشارم رو چک کنید.

 

سری به تایید تکون داد و مشغول گرفتن فشار خونم شد.

چندی بعد فشارسنج رو از دور بازوم باز کرد و گفت:

 

– خوب شد اومدی چک کنی!

فشارت رو ۱۹ست.

سابقه فشار خون داری؟!

قرص خاصی مصرف میکنی؟!

 

– نه، اما قبلا هم سابقه داشتم که عصبی میشدم فشارم خیلی می‌رفت بالا.

 

– بهت زیر زبونی میدم نیم ساعت بشین دوباره فشارت رو بگیرم اگه نرمال شده بود میتونی بری!

 

قرص رو ازش گرفته و از جا بلند شدم.

خواستم از اتاق برم بیرون که دوباره گفت:

 

– امیدوارم خبر بدت زودتر برطرف بشه، هیچ چیز ارزش زندگی و سلامت خودت رو نداره عزیزم!

 

با لبخند نیم بندی دوباره تشکر کرده و از اتاق خارج شدم.

به محض خروج از اتاق کیا از جاش بلند شد و به سمتم اومد.

 

قرص رو بالا اوردم که خودش تا تهش رو خوند.

دقیقا دفعه قبل هم که سر یه پرونده دعوای بدی داشتم و فشارم بالا رفته بود، دکتر رفتیم و با زیرزبونی فشارم پایین اومد.

 

با همدیگه روی صندلی های توی راهرو خلوت جاگیر شدیم.

 

با اینکه فشارم بالا بود اما هیچ علامتی نداشتم و فقط کمی سرم درد می‌کرد.

 

قرص‌ رو از کاورش خارج کرده و زیر زبونم گذاشتم تا کم کم جذب بشه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 4 (11)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
5 ماه قبل

گلم ممنون یه کوچولو طولانی تر باشه عالی میشه ندا جونی

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

ممنون ندا جان😍

camellia
camellia
5 ماه قبل

کاشکی منظور نویسنده رو از اینکه ما رو اسکول کرده بپرسید😔 خانم ندا جونم😍ممنون از شما که هر روز و منظم پارت گزاری میکنید,ولی این هم مثل خیلی دیگه از رمان ها شده,که اینقدر کمه که هفتگی پارت میگزارن(تازه میشه یه پارت),درسته که تعهدی بابت خواننده ها که هیچ هزینه ای هم برامون خدائیش نداره,متوجه شون نیست,ولی من یکی فکر میکنم اسکول شدم,واقعا به شعور آدم توهین میشه.😐و اینکه میدونم که شما هم لطف می کنید که هر روز پارت گزاری,میکنید و اطلاعی هم از هزینه ای که شما میکنید ندارم,ولی جای تشکر داره که تا حالا غر غر ا مون مخصوصا من یکی رو تحمل کردید.

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
5 ماه قبل

😅🤓کُلی آپشن دارم😊😌😉

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
5 ماه قبل

باعث آرامش اعصاب میشه😁

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x