🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️
ترمز وحشتناکی کرد و سپس صدای مردی بلند شد که اسم ” دایان ” رو فریاد میکشید.
با چشمای گرد شده به دایانی که حالا تو مسیر دیدم و زیر چراغ برق بود و مردی که با لباسای سرتاپا مشکی، اسلحه ای به سمتش گرفته بود؛ خیره شدم.
پشتش به من بود و نمیتونستم ببینمش.
فقط دایانی که صورتش به این سمت بود و دستاش رو به نشونه تسلیم کنار سرش نگه داشته بود، رو میتونستم ببینم.
با اینکه دستاش رو بالا نگه داشته بود، اما هیچ ترس و تعجبی تو صورتش نبود!
انگار نه تنها این فرد رو به خوبی میشناخت، بلکه انتظار همچین رفتاری رو هم ازش داشت!
با فریاد دوباره ای که مرد زد ترسیده تو جام پریدم:
– مرتیکه عوضی این چه بازی بود که راه انداختی؟!؟
چشم منو دور دیدی رفتی هر غلطی دلت خواست کردی؟!
مگه نگفتم برای این چند ماهی که دارم از ایران میرم دست نگه دار و صبر کن تا برگردم؟!
چرا سر خود هر غلطی خواستی کردی؟!
الان منتظر چی؟؟
مژدگونی؟!؟!؟
یه تیر تو مغزت خالی کنم تا جاییزتو بگیری؟!
از حرفای مسلسلی که بار دایان میکرد گیج شده بودم.
مگه چه قول و قراری باهم داشتن که این آدم الان اینقدر عصبی بود؟!
علاوه بر حرفاش، یه چیز دیگه هم حسابی ذهنم رو درگیر کرده بود.
اینکه چرا صدای این آدم تا این اندازه برای من آشنا بود!؟
انگار ته ذهنم میدونستم یجایی شنیدمش!
اونقدر حس عجیبی بود که ناخداگاه ضربان قلبم بالا رفته بود!
قدمی به عقب برداشتم که به بدن محکم کیا برخورد کردم.
دستاش رو قلاب آرنج دستام کرد و زیر گوشم گفت:
– چیشد؟!
خوبین خانوم؟؟
قبل از اینکه من جوابی بدم، فریاد دوباره مرد بلند شد:
– چرا لال شدی پس؟!
این بود قرار ما نامرد؟!
جمله آخرش رو تقریبا عربده کشید:
– مگه قرار نبود دور دختر منو خط بکشی؟!؟!؟
با جمله ای که شنیدم، خشکم زد.
دخترش؟!؟
دخترش کیه دیگه؟!
مطمئنم پدر سحر نبود، پس کی دیگه میتونست باشه؟!
تو افکار ضد و نقیضم دست و پا میزدم که دایان بالاخره به حرف اومد:
– ببین من برای دعوا اینجا نیومدم، وگرنه کلت منم پشت کمرمه!
اسلحتو بیار پایین تا مثل دوتا مرد حرف بزنیم.
خنده متمسخری کرد و جواب داد:
– مرد؟!
من اینجا مردی نمیبینم!
فقط یه نامرد میبینم که برای رسیدن به خواستش همه غلطی انجام میده.
انگار صبر دایان بالاخره تموم شد که کلت پشت کمرش رو در اورد و به سمت همون مرد نشونه گرفت.
– اینکه بهت هیچی نمیگم و میذارم هرچی دلت خواست بارم کنی فقط بخاطر احترام به سن و سالته پیرمرد، وگرنه میدونی که من کم نمیارم!
اگه این همه نگرانیت هم بخاطر دخترته، باید بدونی که از چشمام بیشتر مراقبشم!
مرد اسلحش رو به سمت دایان پرت کرد به سمت ما برگشت و زیرلب غرید:
– اشغال عوضی!
با دیدن قیافش حس کردم نفس کشیدن رو کلا فراموش کردم.
زانو هام شل شد و داشتم میوفتادم که کیا به موقع زیر بازوهام رو گرفت.
چی داشتم میدیدم؟!؟!
این مردی که از اون موقع رو به دایان اسلحه گرفته بود و آخر کلتش رو تو سینش پرت کرد، پدر من بود!؟!؟
چند وقت بود که ندیده بودمش؟!
چند سال؟!
چقدر پیر تر شده بود؛ چقدر عوض شده بود!
از اون مرد عصبی و شلخته قدیم، کلی فاصله داشت!
حالا حسابی به سر و وضعش رسیده بود و لباسای مارک تنش بود!
کیا که بی حرکتیم رو دید، کمی عقب کشونده و گوشه زیرگذر نشوندم.
با نور چراغ برق و مهتاب که کمی تابیده میشد، میتونستم صورت متعجب و گرفتش رو ببینم.
با بغض به صورتش زل زده بودم و نمیتونستم حتی کلمه ای حرف بزنم.
من چقدر احمق بودم!
تمام این مدت بازیچه دست بابامو دایان بودم؟!
دوتا از نزدیک ترین مرد های زندگیم برام نقشه کشیده بودن؟؟
که چی؟!
به چی میخواستن برسن؟!؟!
اولین قطره اشکم که چکید، مصادف شد با حرف زدن دایان:
– من مراقب دخترت بودم کمال خان!
باور کنی یا نه برای منم ارزشمنده؛
نمیخوام خار به پاش بره، اما مجبور بودم از تابش استفاده کنم تا به الوندی برسیم.
میدونی که اون بیشتر از هرکسی منتظر تا کوچک ترین نقطه ضعفی ازت پیدا کنه!
فکر میکنی اگه میفهمید تابش دخترته، دست رو دست میذاشت؟!
مجبور بودم من اول تابش رو علیهش کنم!
چشمام رو با درد روی هم گذاشته و فشردم که چند قطره اشک دیگه هم جاری شد.
پس هدف از اول همین بود!
چرا تا میخواستم بدی های دایان رو فراموش کنم و به دوست داشتنش ایمان بیارم، چیزی از گذشته میفهمیدم که بیشتر آتیشم میزد؟!؟!
حالا لالای لالای لالالای لای حالا لالای لالای لالالای
پشمااااااااااامممممممممم
نمیشه ی پارت دیگ هم امشب بهمون بدی
لطفاً لطفا لطفاً
بله عزیزم به این میگن کارما یه عمر واسه همه نقشه کشید موکلاش رو برنده کرد الآنم واسه خودش نقشه کشیدن وبازیچش کردن من که دلم خنک شد دختره ی حقه باز دروغگو😉
نمیدونم چرا نمیتونم از تابش خوشم بیاد
یه جوریه
مگه باباش نمرده بود
اول داستان گفتن که باباش مرده مادرش برای این که بتونه خرج زندگیش در بیاره شده منشی حامد حالا چی شد🤔🤔🤔
اصلا خلافکاره کی بود؟ اینجا نقشش کی بود؟ تابش کی بود¿می کی بودم¿
چقدر خوب و جالب بود
ممنون
نه، جالب شد!!
جای تابش باشم میشم خود نمسیس!! هم الوندی رو به خاک سیاه میشونم هم کمال خان رو، هم این دایان کثافت رو
کلاً هیچ چیزی مزخرفتر از این نیست که اسباببازی جمع آدم بزرگها باشی
پشماااای نداشتم ریخت😬😬😬😬
وای وایسا الان الوندی کی بود
یادم رفت
پدر زن دایان
بابای سحر همسر سابق دایان
خدای مننن
نمیدونم چرا خنده م گرفتت😂
🧐🤔
وااای اولاش فکر کردم داره حامد شوهر مادرش و میگه.
اوه اوه
فکر میکردم بابای تابش مرده