رمان آس کور پارت 30
حامی کلافه دستی به صورتش کشید و چشمان بی حال سراب را شکار کرد. چند ثانیه بدون پلک زدن خیره اش ماند که سراب رو گرفت. تلخندی زد و همراه سروان محمودی بیرون رفت. انتظار چیزی جز این را داشت؟ که مثلا سراب با روی باز از او استقبال کند؟ یا از اینکه وحشیانه تن و بدنش را