رمان گرداب Archives - صفحه 5 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 286

        سه تایی عقب تر ایستاده بودن و با خنده نگاهمون می کردن…   خجالت کشیدم و سعی کردم مثل ادمیزاد برقصم و دست از شوخی و مسخره بازی بردارم اما مگه عسل اجازه میداد….   یکی یکی دستمون رو می گرفت، میبرد بالای سرمون و دور خودش چرخ میزد…   با ناز چشم و ابرو میومد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 285

        سرم رو تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم..   نمی خواستم تحت فشارش بذارم و با اصرار روی این موضوع، باعث بشم حس بدی پیدا کنه…   دستش رو انداخت پشتم روی پشتی صندلیم و اینجوری انگار از بغل تو اغوشش بودم…   از حس خوب نزدیکیش لبخند روی لبم نشست و یهو با صدای بلند

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 284

      سامیار کنار سوگل روی صندلی نشست و با اخم نگاهش کرد و گفت: -خوبی؟..   انگار متوجه شده بود سوگل لحظات سختی گذرونده..چه دقت و توجهی داشت…   سوگل بدون اینکه نگاهش کنه، دستش رو روی شکمش فشرد و سر تکون داد: -خوبم..   نگاه سامیار محکم و با عدم اعتماد چرخید سمت عسل و با اخم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 283

        چشم هام گرد شد و با کمی اخم و کنجکاوانه دوباره به ندا نگاه کردم…   حالا حسرت تو چشم هاش و حالت گرفته و ناراحت سوگل برام معنی پیدا کرده بود…   واقعا دختر خوشگلی بود و تمام تلاشش رو می کرد که پر ناز و عشوه به نظر برسه…   لباس خیلی باز و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 282

        از همون مدل لیوان و مایع داخلش دست سامیار و همه ی پسرهای کناریش جز سامان هم بود…   اب دهنم رو بلعیدم و سرم رو چرخوندم سمت سوگل که کنارم نشسته بود و با لبخند به رقصنده های وسط نگاه می کرد….   کمی خم شدم سمتش که بخاطره صدای بلند اهنگ صدام به گوشش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 281

        سورن درحالی که به جای خالی ماشین نگاه می کرد گفت: -خواهرمو برد..   بلندتر خندیدم که حواسش به من جمع شد و با چشم های ریز شده نگاهم کرد و لب زد: -جووون بابا..دختر منو ببین تورو خدا..   لب هام رو بهم فشردم و با ناز پلک زدم که دست ازادش رو دور گردنم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 280

        دست دراز کردم و شال مشکی حریرم رو از روی مبل برداشتم و سرم کردم…   چون کتم تا روی باسنم بود دیگه روش مانتو نمی پوشیدم…   سوگل هم مانتوی مشکی بلندش رو روی لباسش پوشید و یک شال هم روی سرش انداخت…   کیفش رو هم برداشت و خواست ساک لباس هایی که وقتی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 279

        عسل انگار نه انگار که ارایشگر داره چه حرصی می خوره، بدون توجه بهش دوباره به سوگل گفت: -زنگ بزن..   -خیلی خب..   قبل از اینکه سوگل حرکتی بکنه، صدای ایفون بلند شد…   چشم های عسل گرد شد و از جا پرید: -وای اومد..اومد..خودشه..   با استرس نگاهش رو بین ما چرخوند و گفت:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 278

        پرند دستش رو روی صورت سورن گذاشت: -با اینکه کاری نکردی اما بخشیدم..   سورن پیشونیش رو روی پیشونی پرند گذاشت و همراه با هرم داغ نفس هاش پچ زد: -قربونش برم..   پرند با لبخند چشم هاش رو بست و تمام ارامشی رو که از دست داده بود بهش برگشت…   با همین کارها و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 277

        سوگل فین فینی کرد و گفت: -خوبم..چیزی نیست..   سامیار دستش رو دور شونه ی سوگل حلقه کرد و چشم غره ای به سورن رفت و شاکی گفت: -من پدرم درمیاد تا اینو از استرس و نگرانی دور نگه دارم بعد تو…   سوگل کف دستش رو روی سینه ی سامیار گذاشت و بین حرفش پرید:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 276

        رنگ دیوارها سفید و صورتی بود و برای تمام وسایل اتاق هم از همین دو رنگ استفاده شده بود…   سمت راست بغل دیوار، یک تخت چوبی کوچک قرار داشت که صورتی بود و چهار طرفش بلند و نرده مانند بود برای حفاظت از بچه….   کنارش هم یک مبل دو نفره ی راحتی سفید رنگ

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 275

        لبم رو گزیدم تا صدای خنده ام بلند نشه و گفتم: -دیگه هرکی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه..   با لبخند سرش رو تکون داد و پای گاز ایستاد که من سریع رفتم سمتش…   دستم رو گذاشتم روی شونه ش و گفتم: -تو بیا بشین من میکشم..فقط بهم بگو چیکار کنم..   -نه عزیزم..تو خسته

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 274

        سوگل دستپاچه سرش رو تکون داد و با هول گفت: -وای اره حواسم نبود..اینقدر دلتنگ بودم پاک یادم رفت..بیایین داخل..بفرمایین..خیلی خوش اومدین…   دستم رو گرفت و کشید داخل خونه و درحالی که کفش هام رو درمیاوردم، متوجه ی سورن و سامیار شدم که تازه وقت کرده بودن سلام و احوال پرسی کنن….   مردونه همدیگه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 273

        سرم رو تکون دادم و رفتم داخل و سورن هم پشت سرم اومد و در رو هم بست…   اسانسور همین طبقه بود و دوتایی رفتیم داخل و سورن دکمه رو فشرد و درها بسته شد…   تازه تونستم خودم رو توی اینه اسانسور ببینم..   شالم دور گردنم افتاده بود و موهام نامرتب و زیر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 272

        فشاری به دستم اورد و مهربون گفت: -نگران نباش عزیزم قول میدم زود برگردیم..دنیزم که میره پیش مامان تنها نیست…   سرم رو تکون دادم و سورن ادامه داد: -دیگه به هیچی فکر نکن..داریم میریم چند روز حسابی خوش بگذرونیم تا حال و هوای پرند خانوممون عوض بشه….   لبخندی از لحنش روی لبم نشست که

ادامه مطلب ...