“خدمتکار عمارت درد” پارت 38

0
(0)

 

 

خاله خزان: خوب بزار بگم چیشد ما دوتا خواهر جدا شدیم

هر کدوم از ما نخواستیم که جدا بشیم

ولی مجبور شدیم… قرار بود تو بیای پیش ما بمونی

خان عمارت راشد خان یعنی پدربزرگت با ازدواج من و مادرت مخالف بود دوست نذاشت که عروس خاندان دشمن خونیش بشیم

دشمنی که بین دو تا طایفه بود

کلی اتفاق افتاد

من و مادرت کتک خوردیم بدترین شکنجه ها رو کشیدیم

اما آخر من و مادرت تصمیم گرفتیم فرار کنیم

چون راهی نداشتیم پدربزگت مارو مجبور می کرد با کسی ازدواج کنیم که دوسش نداریم

چند سال از فرارمون می‌گذشت

فرهاد پنج ساله بود توام دو ساله بودی

یه شب اتفاقی بابا بزرگت مارو پیدا میکنه

البته با کمک اون یکی بابا بزرگت که باهاش دشمنی داشت

به قصد کشت اومده بودن

شما دوتاتون بچه بودین ما از شهر فرار کردیم خودمونو رسوندیم به مرز

اونجاهام خدا لعنتشون کنه ما رو ول نکردن

 

از باباو مامانت جدا شدیم قرار شد همو تو آلمان ببینیم

همونجا یه دستبند مروارید که یادگار مادر مون بود دادم به مامانت

بعد از چند سال کلی دنبال تو مامانت میگردیم ولی پیداتون نتونستیم

 

کلی داستان داره الان دیر وقته بگیر بخواب

خسته ای دخترم

 

+ خاله من اون دستبند مروارید رو دارم کنارش یه نامه بود

تو نامه همش در مورد یه راز حرف می‌زد

خاله اون راز چیه؟!

 

عمو محمد: مارالم عمو جان بگیر بخواب

فردا صبح بهت میگیم

 

+ نمیشه الان بگین؟!

 

خاله خزان: اون راز خودش کلی حرف داره

چیزیه که تو خبر نداری…

برا همین فردا میگم

 

دیگه با اصرار خاله خزانم رفت بخوابم

از بقیه خدافزی کردم شب بخیر گفتم

 

میخواستم بخوابم که یادم افتاد

به آنا و سارا زنگ بزنم

سریع رفتم گوشی رو در آوردم شماره سارا رو گرفتم

بعد چنتا بوق جواب داد

 

+ سلام چطورین؟!

 

سارا: درد سلام

تو نمیگی ما اینجا چی داریم میکشیم

 

+ بخدا خبر نداری حالم خوب نبود مگر نه کی دلش نمیخواد با بهترین رفیق و خواهرش حرف نزنه؟!

کو آنا؟!

 

سارا: رفت بیرون

حالت خوبه اینجا اخلاف ساعت داریم

تو فکر کنم باید بخوابی نه؟!

 

+ آره اینجا دیگه وقت خوابه

 

سارا: خوب برو بخواب منم برم چنتا کار دارم

باید پیش آقا باشم…

 

+ هه آقا؟! چه خبر؟! دلش خوشه؟!

از طرف من بهش تبریک بگو

 

سارا: ها تبریک چی؟!

+ پس هنوز نفهمیدین ولش بعداً خودتون میفهمین

 

سارا: خدا شفات بده برو بخواب داری هنگ میزنی

 

+ ساراااااا

 

سارا: شب بخیر بعداً زنگ میزنم

 

+ باشه شبت بخیر

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

اقا بیچاره حالش خرابه 😅 

رویا
رویا
1 سال قبل

انقدر قشنگ نوشتی که نمیتونم سب کنم برای پارت بعدی

رویا
رویا
1 سال قبل

پارت بعدی رو زود تر بزار 🥺

لیلی
لیلی
1 سال قبل

توروخدا بیشتر پارت بزار

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x