رمان دل زده پارت 3127 مرداد 140117 دیدگاهبازگشت به گذشته …. از خانه ی زنعمویش برگشتند سمیه حال نزاری داشت ، احوالش به هیچ عنوان به سامان نبود بدون درنگ به سوی اتاقش روانه…
رمان دل زده پارت 3025 مرداد 140121 دیدگاه۱۰ سال بعد به سنگ قبر چشم دوخت ، نام روی سنگ قبر را زمزمه کرد : پیام جوادی این اسم نحس ، که موجب بدبختی…
رمان دل زده پارت ۲۹24 مرداد 140111 دیدگاهسمیه لبخند کوچکی زده نیم نگاهی لرزان به چهره ی بی اهمیت آرمین دوخت ! ته دلش لرزید ، چرا آرمین عکس العملی نشان نداد ؟ شاید سمیه…
رمان دل زده پارت 2811 مرداد 140127 دیدگاهسمیه کلافه بود ، هیچ دلش نمی خواست با آرمین هم کلام شود اما این نگاه خیره ی پر از گله او را مجاب می کرد سر بلند کند و…
رمان دل زده پارت 2710 مرداد 140114 دیدگاهآرمین پس از عوض کردن لباس هایش با لباس راحتی و خانگی وارد حال شده بی اراده نگاهش سوی دختر جوان را گرفت میشد زمان بایستد و چند…
رمان دل زده پارت 269 مرداد 14017 دیدگاههانا با دو به سمت حیاط رفته نایلون های میوه را از دستان برادرش گرفت ، لبخند زد و با لودگی گفت : حالا همچین حول نمی کردی سمیه…
رمان دل زده پارت 258 مرداد 140113 دیدگاهبا این عملکرد حرفه ای که آرمین در عرصه ی رانندگی داشت به راحتی توانست خود را به در خانه برساند ، ترافیک چه بود گویی ساعت چهار صبح را…
رمان دل زده پارت 247 مرداد 140123 دیدگاهآرمین در حالی که نایلون سفید رنگی به دست داشت به میوه ها نگریست ، میوه ها را در نایلون دانه دانه چیده به دسته موز نارس نگریست نمیشد که…
رمان دل زده پارت 236 مرداد 140125 دیدگاهزنعمویش نگاهی به هانا انداخته با تشر لب زد :چرا اینجا نشستی برو دیگه هانا گویی فراموش کرده باشد تند از جا برخاست ، به سمت اتاقش حرکت کرده چشم…
رمان دل زده پارت 225 مرداد 140110 دیدگاهاز دستشویی بیرون آمده دوباره کنار سودابه نشست حالش و البته روحش جلا یافته بود ، خوب که نه اما بهتر شده بود هر چند صورت رنگ پریده اش توجه…
رمان دل زده پارت 214 مرداد 140116 دیدگاهبا این حرف سودابه ، زن عمویش هم آه کشید ! لابد او هم دلتنگ مرد زندگیش بود … هانا با سینی فلزی و چند لیوان که چای در آنها…
رمان دل زده پارت 203 مرداد 140118 دیدگاهوارد که شدند مورد استقبال گرم و احوالپرسی های هانا و زنعمویش قرار گرفتند به خوبی پذیرایی می کردند و البته که مهمان نوازی اما این میان نگاه بی قرار…
رمان دل زده پارت 1925 تیر 140118 دیدگاهصدای مادرش از پشت سرش شنید : چی شد پس چرا نمیای ؟ نگاه مضطرب سمیه از اینه ی کوچکش به سوی مادرش حواله شد قبلاً ذوق دیدار آرمین را…
رمان دل زده پارت 1824 تیر 14016 دیدگاهشب شده بود ! با کمک ریحانه جیم کرده بود تا برود ! به خانه که رسید مورد خشم مادرش قرار گرفت وارد اتاقش شده لباس هایش را پوشید عطر…
رمان دل زده پارت 1723 تیر 14016 دیدگاهسینی نهار پیام را در دست گرفته به سمت اتاقش حرکت کرد سینی را روی کف دست نهاده در زد بعد از چند تقه صدای بم و گرفته ی پیام…