رمان دل زده پارت 31

17 دیدگاه
بازگشت به گذشته ….   از خانه ی زنعمویش برگشتند   سمیه حال نزاری داشت ، احوالش به هیچ عنوان به سامان نبود   بدون درنگ به سوی اتاقش روانه…

رمان دل زده پارت 30

21 دیدگاه
۱۰ سال بعد       به سنگ قبر چشم دوخت ، نام روی سنگ‌ قبر را زمزمه کرد : پیام‌ جوادی   این اسم نحس ، که موجب بدبختی…

رمان دل زده پارت ۲۹

11 دیدگاه
سمیه لبخند کوچکی زده نیم نگاهی لرزان به چهره ی بی اهمیت آرمین دوخت !   ته دلش لرزید ، چرا آرمین عکس العملی نشان نداد ؟   شاید سمیه…

رمان دل زده پارت 28

27 دیدگاه
سمیه کلافه بود ، هیچ دلش نمی خواست با آرمین هم کلام شود اما این نگاه خیره ی پر از گله او را مجاب می کرد سر بلند کند و…

رمان دل زده پارت 27

14 دیدگاه
آرمین پس از عوض کردن لباس هایش با لباس راحتی و خانگی وارد حال شده بی اراده نگاهش سوی دختر جوان را گرفت     میشد زمان بایستد و چند…

رمان دل زده پارت 26

7 دیدگاه
هانا با دو به سمت حیاط رفته نایلون های میوه را از دستان برادرش گرفت ، لبخند زد و با    لودگی گفت : حالا همچین حول نمی کردی سمیه…

رمان دل زده پارت 25

13 دیدگاه
با این عملکرد حرفه ای که آرمین در عرصه ی رانندگی داشت به راحتی توانست خود را به در خانه برساند ، ترافیک چه بود گویی ساعت چهار صبح را…

رمان دل زده پارت 24

23 دیدگاه
آرمین در حالی که نایلون سفید رنگی به دست داشت به میوه ها نگریست ، میوه ها را در نایلون دانه دانه چیده به دسته موز نارس نگریست نمیشد که…

رمان دل زده پارت 23

25 دیدگاه
زنعمویش نگاهی به هانا انداخته با تشر لب زد :‌چرا اینجا نشستی برو دیگه هانا گویی فراموش کرده باشد تند از جا برخاست ، به سمت اتاقش حرکت کرده چشم…

رمان دل زده پارت 22

10 دیدگاه
از دستشویی بیرون آمده دوباره کنار سودابه نشست حالش و البته روحش جلا یافته بود ، خوب که نه اما بهتر شده بود هر چند صورت رنگ پریده‌ اش توجه…

رمان دل زده پارت 21

16 دیدگاه
با این حرف سودابه ، زن عمویش هم آه کشید ! لابد او هم دلتنگ مرد زندگیش بود … هانا با سینی فلزی و چند لیوان که چای در آنها…

رمان دل زده پارت 20

18 دیدگاه
وارد که شدند مورد استقبال گرم و احوالپرسی های هانا و زنعمویش قرار گرفتند به خوبی پذیرایی می کردند و البته که مهمان نوازی اما این میان نگاه بی قرار…

رمان دل زده پارت 19

18 دیدگاه
صدای مادرش از پشت سرش شنید : چی شد پس چرا نمیای ؟ نگاه مضطرب سمیه از اینه ی کوچکش به سوی مادرش حواله شد قبلاً ذوق دیدار آرمین را…

رمان دل زده پارت 18

6 دیدگاه
شب شده بود ! با کمک ریحانه جیم کرده بود تا برود ! به خانه که رسید مورد خشم مادرش قرار گرفت وارد اتاقش شده لباس هایش را پوشید عطر…

رمان دل زده پارت 17

6 دیدگاه
سینی نهار پیام را در دست گرفته به سمت اتاقش حرکت کرد سینی را روی کف دست نهاده در زد بعد از چند تقه صدای بم و گرفته ی پیام…