رمان دل زده پارت 24

1
(1)

آرمین در حالی که نایلون سفید رنگی به دست داشت به میوه ها نگریست ، میوه ها را در نایلون دانه دانه چیده به دسته موز نارس نگریست
نمیشد که بدون میوه ، قیمت ها هم که نجومی اما مهمانشان ویژه بود و آرمین هم که خسیس و بخیل نبود
مهمانش سمیه اش بود میوه چیست جان می داد برای این میهمان عزیز که مدت ها ندیده بودش و حتی چند روزی صدایش را نشنیده بود
دلتنگش بود فروان ، دلتنگ آن عسل چشمانش ، کام می‌گرفت از این عشق عظیم و نفیس
پس از خریدن میوه ها با دستانی پر از نایلون مبلغ را حساب کرده به سوی ماشینش حرکت کرد
ماشین داشت ! پیکان سفید رنگ قدیمی خاک خورده ای که در حیاط خانه شان باد میخورد و امروز آن را سوار خود کرده بود
چقدر این پیکان قراضه را دوست می داشت یادگار پدرش بود ، یاد دارد وقتی کودک بود پدرش چه با عشق این ماشین را لنگ می انداخت و تمیز می کرد و می شست
آن موقع ها آرمین ذوق داشت چون پدرش سوار این ماشین شود ، آن را بشوید و غیره ، و الان بزرگ شده بود رشد کرده بود و هر روز سوارش میشد اما خب دیگر برایش آرزو نبود و کودکی ها پر است از آرزو ها و امید های ریزه میزه ، سوار ماشین شده میوه ها را روی صندلی بغل راننده نهاد
استارت زد ، ماشین را روشن کرد ، صدا می داد ! قدیمی بود خب
لبخند زد ، نگاهی دوباره به میوه ها انداخت و یادآوری اینکه الان قرار است سمیه را ببیند ، ماشین را به حرکت در آورده کلافه برای ماشین روبرویش که در راندن تعلل می کرد بوق زد ، ترافیک بدی بود
صدای موبایلش حواسش را منعطف به خود کرد
با دست آزادش موبایل را به دست گرفته ، به صفحه ی موبایلش نگریست ، این میان هانا چه می خواست ؟
دکمه ی تماس را فشرد و گوشی را به گوشش فشرد
کمی بعد صدای دخترانه ی هانا طنین انداز شد
_ الو سلام داداش
در حالی که فرمان ماشین را می چرخاند گفت : سلام
_ خوبی ؟ خسته نباشی میگم داداش سمیه اینا اومدن کی میای ؟
با نام سمیه ضربان قلبش متغیر شد ، جور دیگری زد آرام اما پر صلابت
زبانش را روی لبش کشید و گفت : ترافیکه الان میام !
دیگر به انتظار حرف دیگری از جانب هانا نماند و تلفنش را قطع کرد
تلفن را روی صندلی بغل کنار میوه ها پرتاب کرده با شتاب و لایی کشیدن سعی در گذشتن از این ترافیک هجومی و نجومی بود …
دست فرمانش هم که لایق تعریف و تمجید بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

هنو نرسیدهههه ما پیر شدیم مممنون از قلم بسیار زیبا تون من امروز چند تا پارت پشت سرهم خوندم و خیلی کیف دادد

سپیده
سپیده
1 سال قبل

آفرین ب این قلم جوری تعریف میکنی ک ادم دلش میخاد گریه کنه
اونقدر طبیعی میگی

Nahar
Nahar
1 سال قبل

عاللییییی. امیدوارم با پیام ازدواج کنه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
tara rahimi
tara rahimi
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

چرا با پیام ؟؟
اه پیام هوس باز ، با آرمین ازدواج کنه یعنی مردونگی و عشق خالص

fati
1 سال قبل

الان تصادف میکنه😐

سپیده
سپیده
پاسخ به  fati
1 سال قبل

وای نهههههههههههه

ساسان جون
ساسان جون
1 سال قبل

الان نزدیک ی ماهه این رمانو گذاشتی هنوز سمیه آرمین رو ندید 😐😿😹 چی شددد ؟

پناه
پناه
1 سال قبل

من تحقیق کردم ادمای خوب همیشه بدبختند
#پناه

درست شبیه آرمین!😶

نویسنده عزیز میشه عکس سمیه وآرمین رو بزاری؟؟

neda
neda
پاسخ به  پناه
1 سال قبل

میای چت روم باهم حرف بزنیم.. آشنا شیم.
بچه هام هستن، دوس داشتی باهاشون آشنا میشی..

پناه
پناه
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ممنون از دعوتتون 🌹🌹

سپیده
سپیده
پاسخ به  neda
1 سال قبل

اره پناه جون بیا خوشحال میشیم

پناه
پناه
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

فدات عزیزم
باعث افتخارمه ♥

پناه
پناه
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

چت رومتون کجاست؟

neda
neda
پاسخ به  پناه
1 سال قبل

بالای چتی ک الان ما داریم میکنیم، یه لیست هس اسم رمانارو نوشته.. اولش نوشته چت روم
بزن روش آخرین چت رومی ک ما الان با بچه ها چت میکنیم
یع قلب شکسته قرمز داره. بیا اونجا

پناه
پناه
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ممنون از راهنماییت

Nahar
Nahar
پاسخ به  پناه
1 سال قبل

بانو اون شعری که گفتی رو داخل پارت قبل دیدم خیلی ممنون واقعا زیبا بود میشه بپرسم چندسالته؟ واقعا بااستعداد هستی 🥺♥️ امیدوارم از این استعدادت به خوبی استفاده کنی🤭

پناه
پناه
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

من 18سالمه

خیلی ممنون عزیزم
من تو شعر خودمون گویندگی ام میکنم
البته متن ها وشعر های خودمو
از تو ام ممنونم به خاطره نظر گرمت
خوشحال شدم❣️😘💋😘❣️

پناه
پناه
پاسخ به  mahsanori
1 سال قبل

فدات♥

دسته‌ها

23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x