رمان آس کور Archives - صفحه 14 از 14 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آس کور

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 15

  بدترین روز عمرش را گذرانده بود. گوشه ای از ذهنش کنار سراب جا مانده بود و بخش عظیمش غصه ی نگار و آتشی که به زندگی اش افتاده بود را میخورد.   دیگر جایی برای غصه خوردن به حال و روز مادرش نداشت. مادری که ثانیه ای حرف او را باور نکرده بود!   بی توجهی حامی برای حاج

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 14

    حامی که جدیت سراب را دید، دندان روی هم سایید و لعنتی زیر لب گفت. لگدی به پارچه های روی هم چیده شده ی مقابلش زد و همه شان را که پخش و پلا دید، از آن اتاق کوچک بیرون زد.   با صدای کوبیده شدن در آهنی، سراب نفس حبس شده اش را بیرون داد و همانجا

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 13

    …… ناله های سراب بیشتر شد و تمام تنش نبض گرفته و نیاز را فریاد میزد!   حامی که به هدفش رسیده بود، درست در اوج رهایش کرد و کنار کشید. سراب که انگار از ارتفاع سقوط کرده بود از لای چشمان نیمه بازش به چهره ی خبیث حامی نگاهی انداخت.   قاعدتا باید از کنار کشیدن حامی

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 12

    بدون اینکه ذره ای از جایش تکان بخورد یا به خاطر تقلاهای سراب به زحمت بیفتد، سر سمتش چرخاند و خنده ی تو گلویی کرد.   _ چیکار میکنی دقیقا؟!   دستش را به ضرب کشید، سراب که انتظارش را نداشت از زمین کنده شده و سرش محکم به سینه ی حامی برخورد کرد.   آخی گفت و

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 11

    سراب چون برق گرفته ها نگاهش میکرد. لباس زیرش را چگونه پیدا کرده بود؟!   _ پس از این توری موریام داری؟ اون روز که یدونه از این مامان دوزا پات بود، بخشکی شانس!   سراب شوکه شده تکانی خورد و تمام تنش از یادآوری آن روز گر گرفت. آب دهانش را به زور بلعید تا گلوی خشک

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 10

    چند دقیقه ای در همان حالت بودند که زنگ در به صدا درآمد. چشمان سراب از حدقه بیرون زد و حامی بی حوصله دستش را از روی چشمانش برداشت.   _ منتظر کسی بودی؟   سراب با غیظ چشم غره ای سمتش رفت و با حرص طعنه زد:   _ مهمون ناخونده مثل تو زیاده!   اخم های

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 9

    میان صدای چرخ خیاطی، صدای زنگ را شنید و نگاهی به ساعت دیواری کوچکش انداخت. کلافه پارچه را از روی پایش کنار زد و بلند شد.   حدس زد باید ملیحه خانم باشد، قرار بود امروز برای پرو لباسش بیاید. چادرش را از روی چوب لباسی چنگ زد و خسته غر زد:   _ قرار بود غروب بیای

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 8

    _ میشه چند دقیقه به منم اجازه ی حرف زدن بدین بابا؟ فقط چند دقیقه.   سکوت پدرش را جواب مثبت تلقی کرد و سری تکان داد. سمت نگار برگشت و سوالش را دوباره تکرار کرد.   نگار گیج و سردرگم نگاهی به پدر و مادر حامی انداخت. هر دویشان منتظر به دهانش چشم دوخته بودند، چاره ای

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 7

    پدرش لااله الاالله گویان دستی به صورتش کشید. تا کنون حامی این چنین در رویش نایستاده بود. احساس میکرد هر چه زحمت برای تربیت حامی کشیده بود بر باد رفته است.   _ حیا کن بچه، احترام پدرتو نگه دار.   رو به حاج خانم که داشت پس می افتاد گفت:   _ چه احترامی مادر من؟ بشینم

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 6

    حامی انگار که صاعقه ای قوی به مغزش زده باشد، بی حرکت و با چشمانی از حدقه بیرون زده به مادرش زل زد.   دختر از شوکه بودنش سوء استفاده کرده و خودش را آزاد کرد. شتاب زده سمت حاج خانم دوید و پشتش پناه گرفت.   حامله؟ غیر ممکن بود! هیچ گاه اشتباه نمیکرد و تمام رابطه

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 5

    ناخن های لاک زده اش را با ریتم ملایمی روی فرمان میکوبید. آدامسش را باد کرده و با صدای بلندی ترکاند. خیره به در بزرگ قهوه ای رنگ پوزخندی زد.   _ هه، با این همه دک و پز و منم منم، اینجا زندگی میکنی؟!   با تمسخر نگاهی به اطراف محله انداخت و تای ابرویش بالا پرید.

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 4

    زبانش را به انتهای پِیپر کشید و رول را میان انگشتانش پیچاند، مقابل بینی اش گرفت و از ابتدا تا انتهایش را عمیق بو کشید.   رول را نرم میان لبهایش گذاشت و فندک زیپوی مشکی اش را زیرش گرفت. صدای سوختن پیپر و علف های میانش را با جزییات شنید و چشم بست.   غرق لذت پک

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 3

    با یادآوری اولین برخوردشان پوزخندی زد. پسری که بی چشم داشت کمکش کرده بود و در برابر آن راننده از حقش دفاع کرده بود هیچ شباهتی به حامی امروز نداشت.   چادر را دور خود پیچید و لباس های تکه و پاره شده اش را جمع کرد. لنگ زنان سمت حمام رفت و با نفرت غر زد:  

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 2

    #چند‌ماه‌قبل   جنگلی های وحشی اش را از کوچه ی باریک و در سفید رنگ زنگ زده گرفت و رو به راننده گفت:   _ همینجاست.   راننده لُنگ هزار تکه ی چرکش را به صورت عرق کرده اش کشید و نفس خسته اش را بیرون داد.   _ نگفتی از هزار تا کوچه پس کوچه باس رد

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 1

    «بسم اللہ الرحمن الرحیم»   حاکمی از آن ما شد، حکم را دل میکنیم عقل،حکمش را نداند، حکم با دل میکنیم حکم، دل، یعنی در این بازی حکومت با دل است هر چه غیر از دل، اگر چه آس! باطل میکنیم❤️       خیره در چشمان شفاف و غرق اشک دخترک ضربه ی بعدی را محکم تر

ادامه مطلب ...