رمان تارگت Archives - صفحه 10 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 326

        همین دو کلمه هم با جون کندن گفتم و امیدوار بودم بفهمه که می خوام از وضعیتش با خبر بشم که گفت: – تا بد و چی ببینی.. اگه منظورت سوختگی هاشه که.. نه! صورتش خیلی نسوخته.. فقط به خاطر حرارت زیاد ملتب شده که نخواست اون جوری ببینیش.. سوختگی های دیگه اش هم.. غیر قابل

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 325

        نیم ساعت گذشته بود و هنوز خبری از مهناز نشده بود.. نگرانی همه وجودم و درگیر کرد با این فکر که نکنه حالش انقدری بد بوده که اصلاً یادش رفته خواسته من و مطرح کنه؟ وگرنه نیم ساعت برای یه تصمیم گیری زیاد نیست؟ یا شایدم داشت به مهناز حرفاش و می زد که بیاد و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 324

        اون اولین و آخرین باری که به زبون آورد.. بدجوری روی دلم موند و منی که.. می ترسیدم حتی تا همین حیاط بیمارستان بیام تا یه وقتی اتفاقی هم با میران رو به رو نشم.. حالا دلم می خواست این جا اومدنم.. علاوه بر گرفتن این پاکت مجهول و شنیدن حرف های مهناز.. یه نتیجه دیگه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 323

      نفسی گرفتم و با اطمینان بیشتری اضافه کردم: – ولی الآن دیگه همه چیز عوض شده.. حداقل میران با کارش این و بهم فهموند.. که دیگه هیچ وقت نباید از آدم ها توقعات بیجا داشت.. چه اون آدم صد پشت غریبه مثل میران باشه.. چه اعضای تنی خانواده خودم باشه.. شاید تقدیر جفتمون از اول تنهایی بوده..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 322

        – من اصلاً نمی دونستم اون زن یه دخترم داره.. فکر می کردم بچه اش همون پسریه که مرد.. بعد از اون.. جریان هم.. خیلی به مهدی اصرار کردم که دوباره بره سراغ اون زن.. غیر مستقیمم که شده کمکشون کنه ولی نرفت.. از یه طرف می ترسید.. از یه طرف غرورش نمی ذاشت و می

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 321

        نفسی گرفت و نیم نگاه مثلاً شرمنده ای به صورت من انداخت: – واسه همین.. دیگه نتونستم این و بگم.. تا یه بار دیگه میران و از پدرش.. متنفر کنم! من خودم.. وقتی مهدی با حال زار و خراب اومد سراغم و عین بچه ها زد زیر گریه.. وقتی انقدر حالش بد بود که نتونست مخفی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 320

        – پس چی بود؟ کسی که بنزین دستش می گیره و یه خونه رو به آتیش می کشه.. مگه می تونه به این فکر نکنه که تهش یه نفر یا حتی چند نفر از این کارش آسیب می بینن.. اونم.. نه یه آسیب جزیی! سرم و برگردوندم سمتش.. جفتمون همزمان بغض کرده بودیم و من مثل

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 319

        شاید تو این شرایط.. احمقانه بود که بخوام به همچین چیزایی فکر کنم.. ولی دست خودم نبود.. خیلی از کارام دست خودم نبود وگرنه.. تا همین جا هم نمی اومدم.. پیش کسی که من و.. مقصر صد در صد می دونه.. تو افتادن برادرزاده اش رو تخت بیمارستان! به وسط حیاط که رسیدم.. مستاصل و درمونده

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 318

        ولی حرفی هم به ذهنم نمی رسید و فقط بیخودی لب زدم: – بله! – باید ببینمت.. می خوام باهات حرف بزنم.. دیروزم به اون عموی… مکثی کرد و با لحن آروم تری ادامه دادم: – دیروزم به عموت گفتم.. ولی میران گفت که اون چیزی بهت نمی گه. واسه همین خودم بهت زنگ زدم.. پوزخندش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 317

        یا شایدم دلم می خواد این همیشه باشه.. دردش می رفت.. سوزشش می رفت.. ولی خودش همیشه بود.. یه قسمتی که رنگش با بقیه جاهای پوستم فرق می کرد.. همین تفاوت همیشه یادم می آورد اون شب و.. حتی اگه چند سالم می گذشت.. حتی اگه تصمیم می گرفتم یه زندگی جدید.. با.. با یه آدم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 316

        سرم و با تعجب بلند کردم.. هیچ دودی به چشمم نیومد ولی.. وارد شدنش به ریه هام و کاملاً حس می کردم.. همین طور حس خفگی و نفس تنگی رو! خواستم دوباره حرکت کنم که یه صدا اومد.. صدای داد.. صدای نعره.. یه صدای پر از دردِ.. آشنا.. یه صدایی که چشم بسته می تونستم صاحبش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 315

        – کدوم زندگی درین؟ به خاطر اون سوییت قوطی کبریتت می خوای بمونی.. یا اون هتلی که ازش اخراج شدی؟ یا اون دانشگاه و مدرکی که به هیچ دردت نمی خوره؟ یا داییت و زن داییت که دو زار برات ارزش قائل نیستن.. دقیقاً چی داری این جا که نمی تونی دل بکنی ازش؟ منم بلند

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 314

      از الآن به بعد.. دیگه فقط به بدی هاش فکر می کردم.. به بلاهایی که سرم آورد.. به متلک ها و زخم زبون ها و حرف های زشتی که بارم می کرد.. به تهدیدهای دم به دقیقه اش.. به شکنجه های روحی و روانیش.. به ساعت هایی که روی اون تخت نگهم می داشت و تا وقتی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 313

        برعکس من اون اصلاً نگاهم نمی کرد و همچنان با اخمای آویزون به زمین زل زده بود.. تا این که طاقت نیاوردم و صدای لرزونم و انداختم تو سرم: – حرف بزن دیگــــــــه! سرش و بلند کرد و جوری نگاهم کرد که نفسم تو سینه حبس شد.. حتی قبل از این که چیزی بگه داشتم خودم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 312

        – بمون.. بمون کوروش.. تو رو خدا.. اون به خاطر من.. قبل از این که با بی حالی ادامه جمله ام و به زبون بیارم داد کشید: – از همین الآن این فکر مزخرف و از سرت بیرون می کنی.. فهمیدی یا نــــــــــــه؟ قبل از این که بخوای فکر کنی چه ابر قهرمانیه به بلاهایی که

ادامه مطلب ...