رمان دهار پارت ۳۱
10 دیدگاه
برروی یکی از صندلی های انتظار جای گرفته بود، نشستن پرواز مورد نظرش در فرودگاه را اعلام کردند، از جا برخواست و منتظر چشم به آخر سالن دوخت، دقایقی بعد رامین را دید که از دور برایش دست تکان میدهد، لبخند کم جانی زد و به سمتش پا تند کرد.…