رمان ناسپاس پارت 128

4
(1)

 

موتور رو نزدیک به درب های بزرگ و مجلل خونه نگه داشتم و پیاده شدم و به سمت در رفتم تا با کلید بازش بکنم.
سلدا هیجان زده به سمتم اومد.
درحالی که با حیرت نمای ساختمان ودرهای مجللش رو تماشا میکرد گفت:

-خدای من! واقعا اینجا مال خودته !؟

کلید رو توی قفل فرو بردم و جواب دادم:

-اهوم!

چرخی زد و با لذتی کاملا آشکار اون قسمتهایی از خونه رو که در معرض دیدش بودن تماشا کرد و گفت:

-واااای! عجب جای خفنیه…مثل قصره…همیشه آرزوی داشتن همچین خونه ای داشتم.همیشه….

درو که باز کردم کلید رو کشیدم سمت خودم و بعد هم درو کنار زدم و گفتم:

-برو داخل منم موتور رو بیارم!

ثانیه ای صبر نکرد و حتی بی توجه به وسایلش خودش رفت داخل.
سراسر شوق و ذوق بود.
شوق و ذوقی که ناخوداگاه منو هم خوشحال میکرد!
موتور و وسایل رو بردم داخل و درهارو بستم.
با حسرت و تحسین مشغول تماشای اون حیاط بزرگ شد.
حیاطی که خیلی وقت بود پا توش نگذاشتم اخه راستش من اون خونه ی پایین شهر رو همه جوره به اینجا ترجیح میدادم.
سلدا چرخی به دور خودش زد و بعد درحالی که نگاهش رو به من بود و عقب عقب قدم برمیداشت متحیر پرسید:

-تو اینجا رو داشتی و اونوقت هی میرفتی اون آشغالدونی پیش اون پیرپاتالهای گداگوله!

اصلا از این حرفهاش خوشم نیومد….

اصلا از این حرفهاش خوشم نیومد.
دوست نداشتم در مورد اون ادمها اینطوری حرفی بزنه چون اونا توی این دنیای کثیف ،بی غل و غش ترین و ساده دل ترین و بی ریا ترین آدمهایی بودن که تو زندگیم دیدم و میشناختم.
با برداشتن وسایلش،
از سنگفرشایی که دو طرفشون فضای سبز و چمنهای مرطوب و خوش بو بود عبور کردم و گفتم:

-من اونارو دوست دارم! کنارشون حالم خوشه!
آدمای مورو علاقه امن!

اومد و خوش خوشان از کنارم رد شد و گفت:

-خب اشتباه میکنی!
اونا بوی فقر میدن و فقر مزخرف ترین اتفاق و بدشانسیه که میتونه واسه یه آدم اتفاق بیفته …
مزخرفترین !
ادمای فقیر هم خب لابد مزحرفن که فقیرن!

بعضی حرفها و تفکراتش عجیب بودن و سمی و خطرناک.
مثل صحبتهای الانش.
لبخند محوی زدم و گفتم:

-آدمای فقیر که بد نیستن!
تازه اگه نظر منو میخوای بعضی پولدارا مرخرف ترن!
من که دست و دلباز ترین آدمایی که دیدم همونهایی بودن که بقول تو فقیرن!
اونا دل بزرگتری دارن…

شونه هاش رو بالا انداخت و با ذدق از پله های منتهی به سکوی بزرگ نیم دایره ای جلوی خونه بالا رفت و گفت:

-من که مثل تو فکر نمیکنم
دلم نمیخواد با آدمای فقیر بگردم…
من همیشه دوست داشتم با آدمای پولدار تیک بزنم!
با آدم فقیر که بگردی ذهنتم فقیر میشه!

اینو گفت و کنار در ایستاد و هیجان زده و با شعف اشکاری گفت:

-یالا بازش کن که دلم میخواد خیلی زود داخلشو ببینم…

درهای ورودی رو براش باز کردم و اون با چشمهای درشت شده و دهان باز از کنار من رد شد و رفت داخل و برای چندمینبار تکرار کرد:

-واااای! فوق العاده اس…مثل کاخ می مونه!
اصلا اینجا نفس کشیدن لذتی داره که نگو و نپرس!
امیرسام اینجا واقعا مال خودته !؟

پشت سرش رفتم داخل.
وسایلش رو گذاشتم یه گوشه و جواب دادم:

-آره ولی خب خیلی نمیام اینورا! اونجارو بیشتر دوست دارم ترجیح میدم پیش ننجون و بقیه باشم!

شروع کرد خندیدن
هر و کر خنده های قشنگش تو کل خونه پیچید و اون سکوت سنگین رو شکست.
اونقدر خندید که درنهایت مجبور شد کف دستشو بزاره روی شکمش و آهسته فشارش بده تا از دردش کم بشه و همزمان لا به لای خنده هاش گفت:

-وای خدایااااا…تو خیلی عجیبی عزیزم…خیلی!
باورم نمیشه بودن تو این قصر خوشگل رو به بودن درکنار اون گدا گوله ها که فقر و نداری از سرو ریختشون میباره ترجیح میدی…

چرخید.چشمش که به آکواریوم افتاد با هیجان بیشتری به سمتش رفت.
کنارش ایستاد و گفت:

-خدایاااا…این اکواریومه یا یه رودخونه ی کوچیک!؟
چقدر خوشگله…
چقدر اینجا آدم حس خوبی بهش دست میده!
خدایاااا…ماهی هارو…

شوق و ذوقش لبخندی روی صورتم نشوند.
دست تو جیب بردم و با بیرون آوردن پاکت سیگارم
قدم زنان به سمتش رفتم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صغرا دختر اصغر
1 سال قبل

خاک تو سرت

karina
karina
1 سال قبل

چرا این امیرسام اسرار داره به اسکل بودن ادامه بده 😐  🙄 

P:z
P:z
1 سال قبل

تو خیلی خری امیر سام
چطور میتونی دربرابر این حرف ها و تحقیر هاش لبخند بزنی
تو کاملا کور شدی
خاک تو سرت

Parham
Parham
1 سال قبل

این امیرسام خره یا خودشو زده به خریت😐
خداوکیلی ادبیات بهتر از این در توانم نبود

بی نام
بی نام
پاسخ به  Parham
1 سال قبل

گزینه ۱ خر است

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x