رمان ناسپاس پارت 120

0
(0)

 

ازش رو برگردوندم و دویدم سمت اتاقم.
درو باز کردم و خیلی زود رفتم داخل و از تو قفلش کردم.
کیفمو پرت کردم روی زمین و دستمو چندین مرتبه دور گلوم که حس میکردم هوا ازش به سختی بالا میاد کشیدم.
پشتمو تکیه دادم به در و چشمهام رو بستم.
چنددقیقه بعد باز سرو کله اش پیدا شد.
یه مشت زد به در و گفت:

-تو یه چیزی رو داری پنهون میکنی بچه… و وای به روزی که من خودم کشف کنم اون چیزی که پنهون میکنی چیه و در چه حد افتضاحه که اینجوری از ترس لو رفتنش به تته پته افتادی ….
یه بار بهت گفتم ساتو الان هم بهت میگم.
من ننجون و مادر ساده دلت نیستم با چندتا جواب بیخودی گول بخورم.
دست از پا خطا کرده باشی اونوقت دیگه تو گوشی نمیخوری از درختهای همین حیاط دارت میزنم!

بازهم ناخوداگاه انگشتهای ظریف دستم مشت شدن و چشم چپم هیستریک و عصبی بالا پرید.
چطور به خودش اجازه میداد اینجوری واسه من خط و نشون بکشه !؟
چشمامو بستم و زمزمه کردم:

” من فراموشت میکنم…من میتونم با نویان کنار بیام…آره.من تورو فراموش میکنم و با نویان کنار میام..اینکارو میکنم”

از در فاصله گرفتم و سمت تخت رفتم و مثل یه جسم بی روح دستهام رو ازهم باز کردم و با روی هم گذاشتن پلکهام خودمو پرت کردم روی تخت…

بوی خاص ودرعین حال آشنایی به مشامم رسید.
این بو که میشد همه جای تختم احساسش کرد آشنا بود.
مثل…مثل بوی تن امیرسام!

این بو واسه من اشنا بود چون من خوب میشناختمش.
من زیر جسمش دراز کشیده بود و دستهامو دور تنش حلقه کرده بودم و حتی بوسیدمش هر چند اون بوسه زیاد طول نکشید ولی با این وجود چطور ممکم بود عطر تنش رو یادم نمونه !؟
ولی نه!
توهم زدم.
چطور ممکنه اینجا بوی تن اونو بده اون هم وقتی خودش اتاق داره!؟
چرخیدم و روی کمر دراز کشیدم و نگاهمو دوختم به ستاره های چسبیده به سقف اتاقم و زمزمه کنان باخودم گفتم:

“می ارزه…حتی مردنمم به زنده موندن مادرم می ارزید.هر حرفی امیرسام بهم بزنه و هر فکری بکنه اهمیت نداره برام.
فقط یه جیز مهم بود و هست.
مامانم…مامانم”

نگاهم خیره به سقف بود که صدای غلام رو از توی حیاط شنیدم:

-آی خداااا…دل پیچه منو امون نمیده

شیرین که صداش به روحم شادابی داد بلند بلند و غرولند کنان گفت:

-ایییی! بمیری تو غلام ! از بس خرما و رنگینک و خرت و پرت خوردی…هرکی هرچی واسه امواتش تعارف میکرد آقا برمیداشت.
کاه از خودت نبود کاهدون که ازخودت بود!

خندیدم و فورا نیم خیز شدم.
چشمهام از خوشحالی درخشید.
اومدن…بالاخره اومدن. از روی تخت رفتم پایین و دویدم سمت در.
درو باز کردم و بدو بدو از روی سکو رفتم پاییت…
یه جا ایستادم.
چشمم که به مامان افتاد گرچه دلم پر از غم و غصه بود اما بلند بلند خندیدم و داد زدم:

-مااااامان…ننجون….

و به سمتشون دویدم….

اونقدر مامان و ننجون رو ماچ و بغل کردم که انگار صدسال ازشون دور بودم و قراره صدسال دیگه هم ازشون دور بمونم.
دلم میخواست از الان قد روزایی که قرار نیست ببینمشون ماچشون کنم.بوسشون کنم…بغلشون کنم که تا بتونم تا سر رسیدن جمعه ی هفته ی بعد دووم بیارم!
شیرین با سینی چایی اومد سمتمون و تو همون حین گفت:

-آاااا چقذه جای تو خالی بود تو این خونه!

با لبخند نگاهش کردم و گفتم:

-دلم منم کلی واسه تو تنگ شده بود.ده برابر اون حس خالی بودن جای من تو این خونه…

ریز ریز خندید ویکی از لیوانهایی که توش چایی ریخته بود رو به سمتم گرفت و پرسید:

-ساتو جان… اینجایی که کار میکنی نمیتونی واشه غلومی هم یه کاری جور کنی؟ از تو بارکشی که پولی درنمیاد..این تا آخر عمرش هم کارکنه هیچی نمیشه

خندیدم و گفتم:

-نه! اونجا واسه غلام کار نیست…

مامان حین نوازش کردن موهای خرمایی رنگم با اون صدا و حالت پر آرامش همیشگیش پرسید:

-ساتو جان…شغلت چیه؟ چیکار میکنی مادر ؟ حس میکنم لاغرتر شدی!
حتما خیلی کار میکنی آره ؟
خورد و خوراکت بده…

پوزخند محوی زدم.
جایی که من بودم بهترین غذاهای دنیا سرو میشد ولی چون حال دل من خوب نبود هیچ لذتی از خوردن اونها نمیبردم و گاهی حتی بیشتر از چند لقمه هم نمیتونستم بخورم.
پوزخندمو به یه لبخند تصنعی واسه آروم گرفتن اون تغییر دادم و گفتم:

-نگران نباش . من جای خوبی ام! خیالت راحت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x