رمان ناسپاس پارت 123

4
(1)

 

درو بست و قدم زنان اومد سمتم.
نمیدونم چرا از لحظه ای که دیدمش جای سیلیش رو صورتم برام تازگی پیدا کرد.
قدم زنان جلو و جلوتر اومد.
اون منو غصب الود نگاه میکرد و من عین احمقها چون برای ناهار پیشمون نبود نگران این بودم مبادا گشنه مونده باشه واسه همین پرسیدم:

-ناهارخوردی !؟

جوابی نداد و باز هم در سکوت کامل فقط اومد سمتم.چرخیدم و به سمت دیوار رفتم تا وقتی کمرم بهش چسبید.
نگاه هاش خیره بودن و سنگین.
دستمو پایین گرفتم و گفتم:

-شیرین برات فسنجون پخت.رو اجاقِ…اگه گشنته میتونم برات گرمش کنم…

و بالاخره سکوتش رو شکست و پرسید:

-آدرس…

به چشمهاش نگاه کردم و پرسیدم:

-آدرس چی !؟

بهم نزدیک و نزدیک تر شد تا نفس من بیشتر تو سینه حبس بشه و بعد هم گفت:

-آدرس اونجایی که کار میکنی!

با صدای ضعیفی لب زدم:

-ندارم

بی توجه به جوابم تکرار کرد:

-آدرس؟

اه لعنت! جدا بیخیال نمیشد.چرا اینقدر با این سوال تکراریش رنجم میداد و حاضر نبود بپذیره دلم نمیخواد جوابی بهش بدم…

سکوت کردم.
نمیخواستم یا نه…بهتر بود بگم نمیتونستم چیزی بهش بگم.
نویان در ازای آزادی مادرم از من چیزی رو خواست که حالا نمیتونستم خیلی راحت در موردش به همه توضیح بدم.
بجای جواب دادن به سوالش گفتم:

-شیرین گفت بالاخره سلدارو پیدا کردی…خوشحالم برات که آخرش عشقتو…

نذاشت حرفمو ادامه بدم.دستشو بیخ کلوم گذاشت و شمرده شمرده تکرار کرد:

-آدرس…جایی…که…کار…میکنی…زود تند سربع!

نمیتونستم بهش جواب بدم. حتی اگه جونمو میگرفت هم نمیتونستم بهش جواب پس بدم.
لبهامو روی هم مالیدم و گفتم:

-دست از سرم بردار…چی از جونم ممیخوای!؟

سرش رو کج کرد و جواب داد:

-چیزی از جونت نمیخوام…یه چیز میخوام اونم ادرس محل کارته!
همونجایی که شبانه روزی از یه سالمند پولدار پرستاری میکنی!
بده!

نمیدونم کی این حرفهارو بهش گفت.
شاید باز فوزیه فالگوش بود.
مچ دستش رو گرفتم تا از دور گلوم بیارمش پایین و همزمان گفت:

-اینا مسائل شخصی منن و …

حرفم تموم نشده بود که کمرش رو تا کرد و پیشونیش روچسبوند به پیشونیم.
بین صورتهامو فاصله ای نمونده بود در اون حد که برخورد هرم نفسهاشو به پوست صورتم کاملا احساس میکردم.
اینبار چونه ام رو گرفت و بعد گفت:

-ساتو…

اسممو به زبوم آورد پلکهام سنگین شدن.من اونو دوست داشتم چطور میتونستم به نویان محبت بدم!؟
نفسم بالا نمیومد…
سکوت کردم اما اون گفت:

-تو داری یه غلطایی میکنی. داری راه رو کج میری…بگو…به من بگو داری از کدوم مسیر و به سمت کی و چی میری…بگو ساتو…

از این تحت فشار بودن اصلا خوشم‌نمیومد.اصلا…..

از این تحت فشار بودن اصلا خوشم‌نمیومد.
من نمیفهمیدم آخه کلا این چیزا چه ربطی به اون میتونست داشته باشه مگه اون چیکاره ی من بود یا اصلا چه نسبتی باهام داشت!؟
چرا پاپیچ من شده بود و اینجوری تحت فشارم میذاشت و اذیتم میکرد!
کف دوتا دستم رو روی قفسه ی سینه اش گذاشتم و سعی کردم به عقب هلش بدم و بعد هم گفتم:

-راه من درسته و هیچ غلط پلوتی هم توش نیست!
لطفا تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن آقای مرصاد!

پوزخندی زد و تحقیرانه براندازم کرد و گفت:

-هاااااان…زبون درآوردی ساتو…قلدری میکنی…آقای فلان آقای بهمان راه انداختی!

چسبیدم به دیوار تا ازش فاصله بگیرم و بعدهم سرم رو کج کردم و سمت دیگه ای رو نگاه کردم واینبار نه با اخم و تخم بلکه عاجزانه گفتم:

-دست از سر من بردار لطفا!

اومد سمتم.فاصله اش لحظه به لحظه باهم کم و کمتر شد.
انگشتش رو زیر چونه ام گذاشت و با به هیچ رسوندن فاصله ی بین صورتهامون مثل خودم آروم و آهسته نه باخشم و عصبانیت، پرسید:

-ساتو…تو دقیقا داری چیکار میکنی!؟ با من حرف بزن…بهم بگو….میخوام کمکت کنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

جوووووووووووووووووووووووووووووووووون

هلنا
هلنا
1 سال قبل

حالا پارت بعدی ساتو باید گریه ش بگیره و بگه نمی تونم

sanaz
sanaz
1 سال قبل

بازم پارت میخام🥲😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x