رمان ماهرخ پارت 12
نگاهی به رگال لباس و مانتوها کرد. چندتایی را پسندید و سپس به فروشنده نشان داد و خواست سایز و رنگ دلخواهش را بیاورد. طبق سلیقه خودش برای همسرش خرید کرده بود. و اگر ماهرخ می فهمید، از شدت عصبانیت جیغ می کشید… کوتاهترین مانتو تا روی زانو بود اما در عین پوشیده بودن زیادی