رمان گرداب Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 346

    صدای خنده بچه ها به جز البرز و کیان بلند شد و من سرم رو پایین انداختم…   سورن چپ چپ بهشون نگاه کرد و با لحن حرص دراری گفت: -اصلا به شما چه..من از مامان می پرسم..   چشم هام گرد شد و سوگل سقلمه ای به سورن زد..   سورن بی توجه به ما بلند گفت:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 345

        چشم غره ی کوچکی بهش رفتم و آب دهنم رو قورت دادم…   نگاهم رو چرخوندم سمت مامان که لبخند مهربونی بهم زد..   به البرز و کیان که کنار هم بودن نگاه کردم و جفتشون سرشون رو به تایید تکون دادن…   لبخندی زدم و بلند و با صدایی که نامحسوس می لرزید گفتم: -با

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 344

        دوباره سرم رو بوسید و وقتی ازش جدا شدم، دنیز پرید وسط و با نیش باز گفت: -منم خوشگل شدم؟!..   البرز کمی نگاهش کرد و بعد با بی خیالی گفت: -نه..تو همون زشتی هستی که قبلا بودی..   همه زدیم زیر خنده و دنیز جیغ خفه ای کشید و خواست البرز رو بزنه که کیان

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 343

        انقدر ذوق زده و با شادی رفتار می کرد که هیجانش به من هم سرایت کرد و پا به پاش شروع کردم به دست و جیغ زدن و اهنگ خوندن…   اهنگ می خوندیم و جیغ می زدیم و می خندیدیم..   دخترها هم تو بقیه ماشین ها همین حال و اوضاع رو داشتن و کل

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 342

    کیف و دسته گلم رو با یک دستم گرفتم و اون یکی دستم رو دور بازوی سورن حلقه کردم و با نگرانی گفتم: -مواظب من باش..به این کفشها عادت ندارم..   با لبخند کمی تو صورتم خم شد و لب زد: -من همیشه مواظبتم..   نیشم باز شد و راه افتادیم سمت بیرون که مامان صدام کرد و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 341

        چشم هاش رو باز کرد و با همون نگاه زیبا و بی قرار، با عشق پچ زد: -دوستت دارم..   چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و من هم پچ زدم: -دوستت دارم..   یهو با صدای بلند دنیز یکه خوردم و چشم هام باز شد: -بسه دیگه بابا اه..دو ساعت اینجا منتظریم تمومش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 340

        انگار کر شده بودم و دیگه هیچ صدایی نمی شنیدم..   تمام اطرافم تو هاله ای از مه فرو رفت و فقط من بودم و سورن…   با اینکه کت شلوارش رو خودم انتخاب کرده بودم اما الان تو تنش انگار هزاربرابر قشنگ تر شده بود….   یک کت شلوار مشکی بسیار شیک که زیرش پیراهن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 339

    ==============================   هی از این بغل به اون بغل پاسم می دادن و با ذوق و خوشحالی قربون صدقه ام می رفتن…   لبخند از لبم جدا نمیشد و من هم با شادی جوابشون رو می دادم…   عسل خنده ی ارومی کرد و گفت: -خب بسه دیگه یه ذره هم بذاریم برای سورن بمونه…   با خنده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 338

        عمه با نگرانی گفت: -تورو خدا این حرفا چیه می زنین..بشینین با ارامش صحبت کنیم..ما فقط اومده بودیم درمورد ازدواج پرند بپرسیم تا خیالمون ازش راحت بشه…..   مامان رو به عمه کرد و لبخند نصفه و نیمه ای زد: -خیالت راحت باشه..خداروشکر دخترم از یه کثافت نجات پیدا کرد..امانت شوهرمو به یه شیرمرد مثل باباش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 337

    مامان به عمه نگاه کرد و به تلخی گفت: -نه اتفاقا کاملا درست برداشت کردیم..هیچکس حق نداره به ابرو و نجابت دخترم انگ بزنه..این بچه ها از برگ گلم پاک ترن….   سرش رو چرخوند سمت اقاجون و با حرص ادامه داد: -اون پسر قالتاقی که میگی یه تار موش می ارزه به صدتا مثل اون نوه ی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 336

    مامان اخم هاش رو توی هم کشید و با ارامش گفت: -خیلی خب مامان جان..چرا ترسیدی؟..   -مامان حتما شنیده من دارم عقد می کنم برای همین اومده…   درحالی که از کنارم رد می شد و به سمت در می رفت گفت: -شنیده باشه..مگه کار خلاف کردیم که اینقدر وحشت کردی..اروم باش…   دوباره اب دهنم رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 335

        تشکر کردیم و سورن کاور لباس رو برداشت و همه از مغازه بیرون رفتیم…   خودم رو به سورن رسوندم و دوباره صداش کردم که با تحکم گفت: -حرف نباشه..   لب برچیدم که با لحن ملایمتری گفت: -بعدا حرف می زنیم..   سرم رو تکون دادم و سامیار که معلوم بود حسابی خسته و کلافه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 334

      عسل سقلمه ای بهش زد و ساکتش کرد..   سورن چشمکی به من زد و بعد نچ نچی کرد و با جدیت رو بهشون گفت: -خیلی زشته..سنی ازتون گذشته هنوز گوش وامیستین..متاسفم واقعا…   بعد هم از کنارشون رد شد و از اتاق پرو بیرون رفت…   سوگل اومد داخل و با دیدنشون بلندتر زد زیر خنده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 333

        چون انتظار داشتم دخترهارو ببینم، تکون سختی خوردم و دستم رو روی سینه ام گذاشتم: -وای سورن ترسیدم..   جوابم رو نداد و داشت با نگاهش من رو می خورد..   در رو بست و قدمی جلوتر اومد و من معذب تو جام جابه جا شدم و گفتم: -سورن کِی اومدی؟!..   همینطور که نگاهش روی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 332

    فقط هردفعه لباس هارو پرو کرده بودم و با اینکه یکی دو تا انتخاب کرده بودیم اما ترجیح دادم نخرم تا سورن بیاد….   سوگل بعد از خسته نباشید به فروشنده، لباس داخل ویترین رو نشون داد و گفت: -از این مدل رنگ سفیدش هم موجوده؟..   خانم فروشنده لبخندی زد و گفت: -بله..چه سایزی؟..   دنیز به

ادامه مطلب ...