رمان تارگت

رمان تارگت پارت 85 3 (2)

5 دیدگاه
  شایدم فقط مخصوص دخترا نبود.. خودمم خیلی وقتا لذت می بردم وقتی شاهد این نگاه های پر از هوس رو خودم بودم.. لذتی که اون لحظه عجیب دلم می خواست با درین هم تجربه اش کنم! با رد شدن از جلوی مغازه بغلی.. دستی برای مهراب تکون دادم و…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 84 3 (2)

8 دیدگاه
  درین نگاه معذبی به مهراب انداخت و نزدیک تر شد.. اونم که این وقت صبح تو مغازه اش سگ پر نمی زد به بهانه سر زدن به دوستش رفت بیرون و من حین باز کردن بسته بیسکوییتی که رو میز بود پرسیدم: – لباسای خودت و چیکار کردی؟ –…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 83 3.5 (2)

9 دیدگاه
  – اولین باره دارم موهات و می بینم و لمس می کنم.. هیچی نگو بذار یه کم حالش و ببرم! آدم انقدر خسیس تو زندگیم ندیده بودم! شوخی می کرد تا من از این خجالت در بیام و منم اینبار ساکت موندم و هیچی نگفتم! اصلاً به کل یادم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 82 5 (1)

5 دیدگاه
  صدای خنده بلند میران خنده منم درآورد.. واقعاً چه اعجوبه هایی پیدا می شدن تو این دنیا.. ولی خب عوضش خوب بود که با یه وجهه دیگه از میران آشنا شدم و فهمیدم که اگه بخواد.. می تونه در کنار جدیت همیشگیش.. شوخ و خنده رو هم باشه و…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 81 4 (2)

10 دیدگاه
  هنوز جمله آخرش و که با لحنی متفاوت تر از بقیه حرفش به زبون آورد هضم نکرده بودم که دستش و دراز کرد و طبق عادت همیشگیش با پشت انگشت اشاره اش گونه ام و نوازش کرد.. – مردم و زنده شدم دیشب تا حالا! هرچیزی به جز این…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 80 5 (1)

2 دیدگاه
  ولی قبل از اینکه چیزی بگم با دیدن بطری آبی که کنار پام کف ماشین بود از خدا خواسته دولا شدم برش داشتم و همینکه خواستم درش و باز کنم گفت: – نخور اون و؟ نگاه متعجبی به بطری انداختم و گفتم: – چرا؟ آب نیست؟ – آبه! ولی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 79 5 (1)

3 دیدگاه
  تند تند سرش و تکون داد و نالید: – بریم فقط.. تو رو خدا.. دارم خفه می شم اینجا! – باشه.. بریم! بی حال بود و نا نداشت.. واسه همین خودم سریع کنارش زدم و وسایلش و از کف زمین تو کوله اش جمع کردم و برش داشتم اومدم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 78 5 (1)

6 دیدگاه
  اهمیتی به صدا زدن پشت سر همش ندادم و خودم و همچنان مشغول حرف زدن نشون دادم که چند ضربه به شونه ام زد و رو به روم وایستاد.. – باور کن داره میاد.. قطع کن سر جدت مردم و تو دردسر ننداز! نگاه تندی بهش انداختم و الکی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 77 5 (2)

6 دیدگاه
  نفسم و فوت کردم.. با قلدری راه به جایی نمی بردم.. لحن ناراحتی به صدام دادم و گفتم: – نامزدم از دیروز گم شده.. الآن فهمیدم که این تو گیر کرده.. هیچ خری هم نیست در اینجا رو باز کنه! چشماش گشاد شد و نگاهش و بین من و…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 76 5 (2)

4 دیدگاه
  یه کم از بلاتکلیفی در اومده بودم.. ولی حالا یه فکرایی مثل خوره به جونم افتاده بود و نمی دونستم چه جوری باید سر و سامونشون بدم تا به یه نتیجه درست و درمون برسم.. پیشونیم و چسبوندم به فرمون و یه کم همه اتفاقات دیروز و حرفایی که…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 75 5 (3)

بدون دیدگاه
  * نبود.. هیچ جا نبود.. ساعت پنج و نیم صبحم رد کرده بود و من هر بیمارستان و درمونگاه و حتی کلینیکی که تو راه نشریه تا هتل وجود داشت و شخم زده بودم.. نبود که نبود! هنوز گوشیش خاموش نشده بود و زنگ می خورد ولی جواب نمی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 74 4.3 (4)

2 دیدگاه
  انقدر خسته بودم که اگه همون موقع چشمام و می بستم یه کله می خوابیدم تا صبح و منم همین و می خواستم.. ولی یه لحظه.. فقط یه لحظه فکر درین از سرم رد شد و من عین برق گرفته ها انگار که تازه یادم افتاده باشه زندگیم دستخوش…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 73 5 (2)

4 دیدگاه
  پوزخندی زدم و مشغول تا کردن کاغذ شدم! خیلی احمق بود که نمی دونست وقتی من تا این حد از زندگیشون خبر دارم که می دونم واسه چی انقدر جوش یلدا رو می زنن.. پس اینم می دونم که یلدا دیگه هیچ وقت حاضر نیست به میل خودش پاش…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 72 5 (2)

3 دیدگاه
  سوله که در عرض کمتر از یک دقیقه خالی شد.. در و کامل هل دادم و با قدم هایی که هیچ عجله ای پشتش نبود رفتم تو.. صدای کف کفشم توی سوله خالی اکو می شد و اون سه تا نره غول بی خاصیت حالا به زور داشتن ناله…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 71 5 (2)

1 دیدگاه
  کشوندم به این نشریه اونم درحالیکه از بین اونهمه دانشجو فقط من و اینجا فرستاد.. جایی که صد در صد با مسئولش هماهنگ بود و لابد ازش خواسته گوشیم و با دلایل احمقانه بگیره تا من وقتی گیر افتادم نتونم به کسی زنگ بزنم و بعدشم که با یه…