رمان تارگت پارت 85

3
(2)

 

شایدم فقط مخصوص دخترا نبود.. خودمم خیلی وقتا لذت می بردم وقتی شاهد این نگاه های پر از هوس رو خودم بودم.. لذتی که اون لحظه عجیب دلم می خواست با درین هم تجربه اش کنم!
با رد شدن از جلوی مغازه بغلی.. دستی برای مهراب تکون دادم و گفتم:
– رسید و بفرست کارت به کارت می کنم! بازم دمت گرم که اومدی!
– قربونت داداش.. به شادی بپوشید.. به سلامت!
درین هم یه بار دیگه تشکر کرد و بعد از خداحافظی دست درین و محکم تو دستم گرفتم و راه افتادیم..
– حالا دیگه آماده آماده ایم.. بریم به جنگ استاد دیو صفتت!
×××××
جلوی ورودی دانشگاه کنار میران وایستادم.. با اینکه به موقع رسیده بودم ولی هنوز استرس وصف ناپذیری همه وجودم و گرفته بود!
مدام یه صدایی تو گوشم می گفت.. استاد تقوی که اینهمه نقشه و برنامه چید تا من این تحقیق و نتونم سر وقت ارائه بدم.. اگه می فهمید از پسش بر اومدم و خودم و رسوندم چه بهونه ای می خواست بیاره واسه قبول نکردن من..
اگه بازم حرفی می زد.. مطمئناً دیگه ساکت نمی موندم و یه جواب درست و حسابی بهش می دادم.. حتی اگه آینده تحصیلیم به کل زیر سوال می رفت و من انقدر باید صبر می کردم تا یه استاد دیگه بیاد سر این درس و من بتونم واحداش و پاس کنم!
ولی با این قوت قلب که جلوی بقیه بچه هایی که واسه تحویل دادن تحقیقشون اومدن.. دیگه نمی تونه از من ایرادی بگیره خودم و آروم کردم و چرخیدم سمت میران!
خستگی از سر و روش می بارید و چشماش سرخ سرخ بود.. ولی هنوز تیپش مرتب بود و تر و تمیز.. تنها ایرادش یقه پیراهنش بود که گیر کرده بود زیر کتش و با طرف دیگه قرینه نبود..
یه دلم می گفت به تو چه ولی.. بدجوری رفته بود رو مخم.. واسه همچین تیپی همین یه ایراد کوچیک هم نمی خواستم باشه که دستم و دراز کردم و حین صاف کردن یقه لباسش لب زدم:
– تو دیگه برو خونه استراحت کن.. چشمات قرمز شده.. خسته ای! من با آفرین میرم خونه اشون اونجا یه چرت می زنم تا بعد برم هتل!
نگاه متعجبش و از دستم که روی یقه لباسش بود گرفت و زل زد به صورتم..
– پیش من نمیای؟
لبخند خجالتزده ای رو لبم نشست.. همین جمله سه کلمه ای عجیب داشت من و وسوسه می کرد ولی جلوی خودم و گرفتم و آروم گفتم:
– نه دیگه..

هیچ توضیح اضافه ای ندادم و امیدوار بودم با همین «نه دیگه» قانع بشه که خدا رو شکر سرش و به تایید تکون داد و گفت:
– برو بیا بعد با هم بشینیم یه جا صبحونه بخوریم.. یه چایی و بیسکوییت تا کی می خواد نگهت داره؟ از دیروز هیچی نخوردی..
– نه به خدا.. تعارف که ندارم باهات!
– من شک دارما!
خندیدم و گفتم:
– الآن آفرین ولم نمی کنه.. انقدر سوال داره که من و می کشونه خونه اشون.. همونجا یه چیزی می خورم!
– داداش بزرگ داره؟
– کی؟
– دوستت!
متعجب از اینکه تو این وضعیت همچین مسئله ای براش مهم شده لب زدم:
– نه بابا.. تک فرزنده!
– باشه.. دیگه برو تو.. من یه کم اینجا کار دارم.. بعدش میرم خونه! تو هم قشنگ استراحت کن.. وقت واسه حرف زدن زیاده..
ذهنم درگیر جمله «من اینجا کار دارم» بود و اهمیتی به بقیه حرفاش ندادم..
– یعنی چی؟ چیکار داری اینجا؟
– برو.. وقت تلف نکن!
– میران می خوای با استاد تقوی حرف بزنی؟ تو رو خدا بیخیالش شو.. ما که مطمئن نیستیم از قصد این کار و کرده.. شاید واقعاً همه اینا اتفاقی بوده!
– شاید.. ولی خب منم می خوام از همین مطمئن بشم دیگه! نمی شه که همینجوری از کنار این اتفاق رد شد با فکر اینکه شاید اینجوری باشه و اونجوری نباشه.. یعنی من نمی تونم دست رو دست بذارم و آدمایی که جونِ دوست دخترم و به خطر انداختن و به حال خودشون بذارم!
– به خدا من اصلاً…
– برو درین! تو به این کارا کاری نداشته باش.. من می دونم دارم چیکار می کنم.. حواسمم هست چه جوری حرف بزنم و چه جوری رفتار کنم که موقعیت تو توی این دانشگاه به خطر نیفته! همه چیز و بسپر به من.. با خیال راحت و اعتماد به نفس بالا برو تحقیقت و تحویل بده! بعدشم حتماً بهم زنگ بزن..
به ناچار سری به تایید تکون دادم و گفتم:
– گوشیم شارژ نداره.. با گوشی آفرین زنگ می زنم!
– باشه عزیزم منتظرم.. خبرش و حتماً بهم بده!
با یه خداحافظی زیر لب راه افتادم برم ولی.. نفهمیدم چی شد که وسط راه مکث کردم و دوباره برگشتم سمتش.. احساس می کردم با وجود اونهمه تشکری که بابت این کارش کردم هنوز این وسط یه چیزی کمه.. یه حرفی که باید می زدم و نزدم..
تا اینکه خیره تو چشمای منتظرش گفتم:
– میران.. از الآن تا آخر عمرم.. هر اتفاقی هم که بینمون بیفته.. من بابت این کاری که در حقم کردی.. این کاری که وظیفه ات نبود ولی باز انجامش دادی.. مدیونتم! خودم هیچ وقت یادم نمیره پس.. تو هم یادت نره!

دیگه صبر نکردم تا چشمای مات و مبهوت مونده اش از این حالت دربیاد و بخواد جوابی بهم بده.. روم و برگردوندم و با قدم های بلند رفتم تو دانشگاه!
نمی تونستم انکار کنم که هنوز ضعف و خستگی داشتم و حاضر بودم به جای دانشگاه می رفتم تخت می خوابیدم تا فردا صبح..
ولی فکرای محال و نشدنی رو از سرم بیرون کردم و با سر بالا گرفته و قدم های محکم.. برعکس همیشه که پیش این استاد بی شخصیت آروم بودم و بی زبون.. به خواسته میران و با تلقین هایی که توی راه بهم کرد پر اعتماد به نفس رفتم سمت کلاسمون!
سر و صدایی که از پشت در بسته می اومد نشون می داد که هم استاد هم بچه ها هنوز تو کلاسن و این برای من بهتر بود..
شک نداشتم که نمی خواست و نمی تونست که پیش بقیه دانشجوها وجهه خودش و خراب کنه با فرق گذاشتن و اگه دو سه نفرم پشت من در می اومدن دیگه محال بود حرف اضافه ای بزنه!
جلوی در چند تا نفس عمیق کشیدم و با یه صلوات زیر لب و چند تقه به در و بعد شنیدن صدای «بفرمایید» استاد.. رفتم تو..
چند تا از پسرا دور میزش جمع شده بودن واسه همین تو لحظه اول من و ندید.. منم از فرصت استفاده کردم و چشم چرخوندم واسه پیدا کردن آفرین که نشسته رو یکی از صندلی ها دیدمش..
دو تا مشت دستش و داشت به نشونه پیروزی و موفقیت رو هوا تکون می داد و تمام صورتش غرق خوشحالی بود از اینکه به موقع تونستم خودم و برسونم!
نفس لرزونم و بیرون فرستادم و نگاهم و دوباره چرخوندم سمت میز استاد که همون لحظه از بین دانشجوهایی که امونش نمی دادن و می خواستن هرطور شده نمره تحقیقشون و بگیرن و برن گردن کشید و با دیدن من.. وایستاده وسط کلاس.. اونم بعد از اینهمه برنامه ای که کشید تا بتونه این ده نمره رو ازم بگیره به وضوح ماتش برد.. انقدری که حتی نتونست پیش بقیه بچه ها ظاهرسازی کنه و همه برگشتن ببینن استاد چی دیده که حالا اینجوری داره با تعجب نگاهش می کنه!
ولی من برعکس بقیه اهمیتی به این تعجبی که انتظارش و داشتم ندادم و با ببخشید گفتن به چند نفر راه و برای خودم باز کردم و رفتم جلو..
تحقیق مرتب و آماده شده ام و که وسط راه به پیشنهاد میران سیمی کردمش که مرتب تر بشه و به قول خودش چشم استاده ام و بیشتر در بیاره دو دستی گذاشتم رو میزش و با نگاهی به ساعت دور دستم لب زدم:
– اینم تحقیق من.. درست سر همون ساعتی که گفته بودید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

آفرین دختر

اتنا
اتنا
1 سال قبل

خوب بود

ارام
ارام
1 سال قبل

افرییییین طرف پشماش ریخت 😂

سارا
سارا
1 سال قبل

حرف ندارهههههههه

Fatemeh zahra
1 سال قبل

چرا جای حساس باز تموم کردی اگه واسه جذابیتشه که بابا به خدا رمانت جذابه👌

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x