رمان تارگت پارت 78

5
(1)

 

اهمیتی به صدا زدن پشت سر همش ندادم و خودم و همچنان مشغول حرف زدن نشون دادم که چند ضربه به شونه ام زد و رو به روم وایستاد..
– باور کن داره میاد.. قطع کن سر جدت مردم و تو دردسر ننداز!
نگاه تندی بهش انداختم و الکی توی گوشی گفتم:
– آقا مثل اینکه حل شد.. مسئول نشریه اومد! ممنون از لطفتون!
تماس و قطع کردم و گوشی و انداختم تو کیفم..
– من مردم و تو دردسر میندازم؟ اون عوضی که با زبون بی زبونی می گفت تا پول ندی نمیام در و باز کنم و اگه من حرف از شکایت نمی زدم قدم از قدم برنمی داشت من و زنم و تو دردسر نمینداخت؟
– خب یه پولی بهش بده دیگه.. ماشینت که اینه.. پس وضعت همچین بد نیست!
– من اگه بهش واسه همچین کاری پول بدم.. یعنی قبول کردم زنم و دزدیدن و حالا در ازاش ازم پول می خوان! منم آدمی نیستم که از این جماعت فرصت طلب بخورم! وظیفه اشه.. پولش و بره از مسئول دیوثش بگیره که با اومدنش نمی ذاره در این نشریه تخته بشه!
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
– البته.. اگه تا الآن بلایی سر زن من نیومده باشه.. وگرنه این طویله رو با خاک یکسان می کنم و می ریزمش رو سر الاغایی که توش کار می کنن!
یارو دیگه چیزی نگفت و منم نگاهم و دوختم به ساختمونی که با وجود اینهمه جنجال و دردسر.. هنوز نمی تونستم به قطعیت بگم درین از دیروز این توئه!
هزارتا احتمال این وسط وجود داشت که به ذهنم نمی رسید.. یا شایدم می رسید و خودم دلم نمی خواست بهش بال و پر بدم.. واسه همین ترجیح دادم تا وقتی اون یارو بیاد و در و باز کنه.. دیگه به چیزی غیر از اینکه درین همینجاست فکر نکنم!
نفس عمیقی کشیدم و توی دلم گفتم:
«طاقت بیار دختر! قوی باش! اگه اینجایی.. شاید تمرین خوبی باشه برات! توی رابطه ات با من.. باید خودت و خیلی قوی تر از این حرفا کنی!»
*
به محض پا گذاشتم توی سالن نشریه.. یه بار دیگه شماره درین و گرفتم و صدای زنگ گوشیش از کشوی میز بزرگ گوشه سالن به گوشم خورد!
سریع رفتم همون سمت و گوشیش و از تو کشو درآوردم.. چشمم به نگاه معترض نگهبانه که هنوز بابت حرفای پشت تلفن با اخم و تخم نگاهم می کرد افتاد.. می دونستم می خواد الآن بگه از کجا می خوای ثابت کنی اون گوشی زنته ولی حرفام انقدری کارساز بود که حرف بیخود از دهنش درنیاد..

منم مهلتی بهش ندادم و راه افتادم سمت یکی دو تا اتاقی که درش بسته بود و همه جاش و با دقت گشتم و درین و صدا زدم.. ولی هیچ اثری ازش نبود!
از آخرین اتاق که بیرون اومدم بالاخره نطق یارو باز شد و گفت:
– بفرما! ما رو به خاطر هیچ و پوچ کشوندی اینجا.. کو زنت؟ نشون بده ما هم ببینیم!
نگاه تندی بهش انداختم و پرسیدم:
– این خراب شده اتاق دیگه ای نداره؟
– می بینی که! ظاهر و باطن همینه!
با اعصاب خوردی از این راهی که بازم به بن بست خورد داد کشیدم:
– پس گوشی زن من اینجا چیکار می کنه؟
– من چه می دونم آقا؟ به پیر به پیغمبر من از پریشب که رفتم خونه دیگه نیومدم اینجا! حالا هی حرف خودت و بزن و داد و بیداد راه بنداز!
جفت دستام و محکم روی صورتم کشیدم و نفسم و فوت کردم.. نه.. نمی تونستم به همین راحتی بیخیال اینجا بشم و برم..
– طبقه بالا.. طبقه پایین.. هیچ کدوم به این نشریه ربط نداره؟
با بی حوصلگی خواست احتمالاً یه جواب منفی برای از سر باز کنی بده که یه لحظه مکث کرد و با ابروهای درهم به فکر فرو رفت!
– طبقه پایین بایگانیشونه.. ولی فکر نمی کنم خانوم شما اونجا کاری داشته باشه!
دوباره امیدی توی دلم زنده شد و راه افتادم سمتش..
– خانوم من واسه تحقیق دانشگاه اومد اینجا که از مطالبش استفاده کنه! صد در صد رفته سراغ همون مطالبی که توی بایگانی نگه می دارن.. بریم زودتر!
به ناچار سری به تایید تکون داد و جلوتر از من راه افتاد سمت طبقه ای که زیرزمین محسوب می شد! از پاگرد که پیچیدیم هوای سنگینش نفسم و یه لحظه تنگ کرد..
یعنی.. یعنی درین از دیروز تا حالا.. تو این جای خفه و نمور که هوای درست حسابی هم واسه نفس کشیدن نداشت مونده بود؟
اون استاد حرومزاده اش دقیقاً به چی فکر کرده بود وقتی همچین نقشه ای رو کنار هم چیده بود؟ به کشتنش؟ فکر نمی کرد یه آدمی توی زندگی درین باشه که تقاص این کارش و به بدترین شکل ممکن پس بگیره!
منم یکی از همون آدمای مزخرف زندگی درین بودم.. منم نقشه کشیدم.. منم برنامه هام و کنار هم چید تا با سوءاستفاده از این دختر برسم به چیزی که می خوام و شاید از این نظر فرق زیادی با اون آدم نداشتم!
ولی.. این کارش که خیلی راحت می تونست اون دختر ضعیف و به سمت مرگ بکشونه.. نامردی محسوب می شد و من یکی نمی تونستم تحملش کنم!

به طبقه پایین که رسیدیم.. جلوی در اتاق بایگانی وایستاد و از تو دسته کلیدش.. کلید مخصوص این اتاق و پیدا کرد و انداخت توی قفل..
چشمای خسته ام و که از شدت بی خوابی می سوخت محکم فشار دادم و باز کردم و خیره به در.. توی دل دعا کردم پشتش درین و ببینم ولی.. قبل از اینکه باز کنه به خیال اینکه شاید تو شرایط خوبی نباشه.. از جلوی در کنارش زدم و خودم در و باز کردم!
اونم چیزی نگفت و عقب وایستاد.. در و کامل تا ته هل دادم و قبل از اینکه بخوام وارد اتاق بشم.. چشمم به درینی افتاد که انگار پایین دیوار خوابش برده بود و حالا با صدای باز شدن در.. داشت با گیجی و طمانینه از روی زمین بلند می شد و همینکه سرش و بالا گرفت و چشمش به من افتاد.. نفس عمیقی کشید و همزمان با ریزش اشکاش روی صورتش.. بازدمش و لرزون و بریده بریده بیرون فرستاد..
– الهی من قربونت برم که اومدی میــــــران! الهی من قربونت بــــــرم!
حتی نذاشت پا به داخل اتاق بذارم.. در عرض چند ثانیه دویید و خودش و انداخت تو بغلم.. منم بلافاصله.. با ذهنی که از هرچیزی.. چه گذشته.. چه آینده.. خالی شده بود دستام و دورش حلقه کردم و تمام فشار عصبی که از دیشب تا حالا روم بود.. با بیشتر فشار دادنش تو بغلم از خودم دور کردم!
صدای گریه بلندش توی فضا پخش می شد و اعصابم و بهم می ریخت.. عجیب بود که حس می کردم این آغوش.. برعکس دفعه قبل توی هتل.. که کاملاً مشخص بود بدون فکر انجام شده.. با میل و رغبت خودشه و نشون میده که از دیشب تا حالا لحظه های بدی رو تو این اتاق گذرونده!
واسه همین مانعش نشدم و با اینکه کم کم از بهت دیدنش در می اومدم و هورمون ها و اعصاب و گیرنده های حسیم داشتن بهم هشدار می دادن که این بغل گرفتنا آخر و عاقبت خوشی نداره..
ولی الآن که بیشتر از هرچیزی حس بی پناهی داشت و مثل یه موجود بی دفاع و رنجور توی بغلم می لرزید.. نمی تونستم میران واقعی بشم براش!
هرچند که انگار دیگه قدرت تشخیصم و از دست داده بودم و خودمم یادم می رفت کی میران قلابی ام و.. کی خود خودِ اصلیم!
گریه اش که به مرحله هق هق بی صدا رسید از خودم جداش کردم و شونه هاش و گرفتم.. خیره تو صورت بی حال و رنگ پریده اش لب زدم:
– خوبی؟ نصف عمرمون کردی دختر!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ella
Ella
1 سال قبل

این پارتو واقعا دوس داشتم🥲

Raha
Raha
1 سال قبل

اممم ی سوال الان چهره میران همین عکس رو جلد رمانه؟

Delbar
Delbar
1 سال قبل

Harika

Raha
Raha
1 سال قبل

ای جانممممم🥺 عااالیییی بود
حالا دیگه وقتشه برن سراغ اون تقویه دوزاری

ارام
ارام
1 سال قبل

اخی 😢

سارا
سارا
1 سال قبل

خیلی عالی بود

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سارا

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x