رمان تارگت پارت 80

5
(1)

 

ولی قبل از اینکه چیزی بگم با دیدن بطری آبی که کنار پام کف ماشین بود از خدا خواسته دولا شدم برش داشتم و همینکه خواستم درش و باز کنم گفت:
– نخور اون و؟
نگاه متعجبی به بطری انداختم و گفتم:
– چرا؟ آب نیست؟
– آبه! ولی دهنیه! الآنم که تو اتوبانیم.. یه کم تحمل کن میرم می گیرم برات!
پوفی کشید و با کلافگی ادامه داد:
– زودتر می گفتی تشنه اته دیگه! البته خودم باید می فهمیدم از دیروز هیچی نخوردی.. اعصاب خورد فعالیت مغزم و مختل می کنه!
این و کاملاً داشتم حس می کردم.. میران اعصابش خورد بود و من وقتی فکر می کردم که به خاطر منه.. هم ناراحت می شدم که مسببش شدم و هم.. دروغ چرا یه جورایی خوشحال بودم..
از بین احتمالاتی که دیروز برای خودم ردیف کردم.. اینکه میران من و پیدا کنه پررنگ ترینشون بود.. چون می دونستم انقدر پیگیر هست که حتی تا انگشت کردن تو لونه زنبورم پیش میره و از هیچ کاری واهمه نداره.. ولی حالا که با همه گوشت و پوست و استخونم لمسش کرده بودم.. می دیدم که خیلی شیرین تر از احتمالشه!
برای اینکه بیشتر از این خودش و سرزنش نکنه بابت این مسئله در بطری و باز کردم و گفتم:
– اشکال نداره همین و می خورم!
یه لحظه مکث کردم و با نیم نگاهی به چهره متعجبش پرسیدم:
– دهنی توئه دیگه؟
سرش و که با همون تعجب و نگاه کنجکاوی که منتظر حرکت بعدیم بود تکون داد.. بطری و با خیال راحت از اینکه کس دیگه ای جز میران ازش نخورده به لبام چسبوندم و نصف آبی که توش بود و یه نفس سر کشیدم..
– بسه دلت درد می گیره!
درش و بستم و بطری و برگردوندم سرجاش.. نه برای اینکه دلم درد می گرفت.. برای اینکه می ترسیدم دیگه بیشتر از این نتونم خودم و برای دستشویی نرفتن کنترل کنم و من باید حداقل تا وقتی که از این اتوبان لعنتی درمی اومدیم تحمل می کردم.. کاری که از دیروز داشتم انجام می دادم!
– گشنته نه؟ الآن یه جا نگه می دارم صبحونه بخوریم!
– نه نه.. زودتر بریم دانشگاه.. بعدش یه چیزی می خورم!
– وقت واسه دانشگاه رفتن و دیدن اون استاد پفیوزت زیاده.. خودمم باهاش کار دارم!
بی اهمیت به جمله آخرش با نگاهی به ساعت ماشین و وقت کمی که واسه ارائه تحقیق برام مونده بود گفتم:
– نه دیر می شه.. باید تحقیقم و برسونم به دستش!
– کدوم تحقیق؟ مگه انجامش دادی؟
– آره.. تو اون اتاق تنها کاری که می تونستم بکنم همین بود..

بالاخره از وقتی دیدمش لبخند کجی رو لبش نشست که نمی فهمیدم از تمسخره.. یا اینکه خوشش اومده بود از اینکه وقتم و توی بایگانی نشریه به بطالت نگذروندم!
تا اینکه با حرف بعدیش خیالم و راحت کرد!
– آفرین.. اینکه تو اون شرایط تونستی تمرکز کنی تا پوزه استادت و به خاک بمالی خیلی خوبه! ولی از کجا می دونستی تا قبلِ ساعت تحقیقت از اونجا میای بیرون؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
– اگه یه درصدم احتمال داشت باید در نظر می گرفتم.. چاره دیگه ای نداشتم! بعدشم.. یه جورایی.. به جورایی مطمئن بودم!
– از چی؟
– از اینکه پیدام می کنی!
ابروهاش رفت بالا و نگاه متعجبش بین من و مسیرش جا به جا شد.. می دونستم الآن می خواست بگه قبل از منی که تازه رابطه ام و باهات شروع کردم.. آدمای دیگه ای توی زندگیت حضور دارن که واجد شرایط ترن برای اینکه نگرانت بشن و دنبالت بگردن..
ولی قبل از اینکه چیزی بگه و من و با این حقیقت تلخ رو به رو کنه.. خودم بودم که گفتم:
– نه امید داشتم خودشون بیان در و باز کنن.. نه اینکه خانواده داییم انقدری سماجت به خرج بدن تا من و انقدر زود از اون تو بکشن بیرون اونم وقتی گوشیم پیشم نبود و اصلاً نمی دونستن کجام.. احتمال اینکه تو هم بفهمی دقیقاً کجام و چه جوری درم بیاری خیلی کم بود و اصلاً حدسشم نمی تونستم بزنم آفرین بخواد توی اینستاگرام پیدات کنه.. ولی هرموقع به تو فکر می کردم.. قضیه فرق می کرد.. دلم گرم می شد.. امیدم بیشتر می شد! آخرشم ثابت کردی درست فکر کردم!
لبخندی که رو لبش نشست اینبار واقعی تر بود و خوب می فهمیدم که اعصابشم نسبت به چند دقیقه پیش آروم شده.. ماشین و که پشت ترافیک نگه داشت یه نیم چرخ به سمتم زد و گفت:
– پیدات کردم ولی.. اگه دروغ نگم پوستم پاره شد!
با صدای بلند زدم زیر خنده.. حالم انقدر خوب بود از نجات پیدا کردنم که اهمیتی به ضعف بدنم و تقوی و کارای بی دلیلش ندادم و آزادانه خندیدم به حرفی که میران یه جورایی پیچوندش و بعد به زبون آورد!
میرانم با لبخند به خندیدنم نگاه کرد و بعد از تو جیب کت اسپورتش.. موبایلم و بیرون کشید و داد دستم..
– بیا یه زنگ به دوستت بزن.. بدتر از من تا صبح بیدار موند یه خبری ازت بشه!
سریع شماره آفرین و گرفتم و گوشی و گذاشتم دم گوشم.. از بس به گوشیم زنگ زده بودن باطری خالی کرده بود و خیلی نتونستم با آفرین حرف بزنم!
هدفمم فقط این بود که بگم حالم خوبه و دارم میام دانشگاه.. اونم تند تند فقط بهم توضیح داد که چه جوری میران و پیدا کرده و اون وسطم یکی دو تا فحش نصیبم کرد که تو مخمصه انداختمش و مجبور شده دوباره به زن داییم دروغ بگه که شب و اونجا موندم!

با اینکه ناراحت بودم و باز باید یه بهونه پیدا می کردم تا جواب اخم و تخم زن داییم و مثل دفعه پیش که به خاطر شب موندنم مثلاً خونه آفرین بهم متلک انداخت و بدم..
ولی خوشحال بودم که چیزی از این جریانات نفهمیدن! چون در اون صورت بعید می دونستم به اندازه میران تلاش می کردن برای پیدا کردنم و نهایت کاری که می کردن.. می شد خبر دادن به پلیس و بعدش.. تقوی می رسید به اون چیزی که می خواست!
تماس و که قطع کردم گوشیمم خاموش شد از بی شارژی.. ولی من هنوز خیره به صفحه سیاهش که عکس چهره خسته و بی خواب و پریشون خودم توش افتاده بود موندم که میران پرسید:
– چی گفت خشک شدی؟
به خودم اومدم و با چند تا پلک نگاهم و بهش دوختم.. مسلماً نمی تونستم بگم لا به لای حرفاش تا می تونست از تو تعریف کرد و گفت پسره خیلی خاطرت و می خوادا.. بهتر از این پیدا نمی کنی درین.. اگه اینم از دست بدی خودم جرواجرت می کنم!
تعجبم از این بود که آفرین انقدر سریع و در عرض یه شب تا صبح میران و پسندیده بود و در نظرش بهترین و مناسبت ترین آدمی بود که من می تونستم باهاش رابطه داشته باشم.. اونم آفرینی که رو هرکسی یه عیبی می ذاشت تا مثلاً بگه هیچ کس به پای آراد نمی رسه! یعنی واقعاً.. میران انقدر همه چیز تموم بود؟
– هیچی.. گفت ازت تشکر کنم!
چشمام و ریز کردم و موشکافانه تر پرسیدم:
– چیکار کردی از دیشب تا حالا که دوستم این شکلی شیفته ات شده؟!
پوزخندی زد و همونطور که تو خیابونا و کوچه پس کوچه هایی که نمی شناختم می روند با اعتماد به نفس بالای همیشگی خودش گفت:
– احتمالاً به خاطر جاذبه وجودمه! وگرنه که چند بارم اساسی سرش داد زدم.. گفتم الآن ازم بهت شکایت می کنه که این وحشی دیگه کیه!
خندیدم به حرفش و گفتم:
– نه اتفاقاً انقدر عاقل هست که بدونه اگرم داد زدی به خاطر عصبانیتت واسه گم شدن منه.. خوششم اومده بود از اینکه بیخیال پیامش نشدی و پیگیری کردی! حالا چرا داد زدی؟
ماشین و یه گوشه ای نگه داشت و گفت:
– چون یه سره گیر داده بود که به داییت خبر بده! مسلماً اونا اگه می اومدن وسط من باید عقب می کشیدم. به نظرت شدنی بود؟ یکی دیگه بیفته دنبال پیدا کردن تو و من از دور فقط تماشا کنم؟! چه جوری دلم آروم می گرفت؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raha
Raha
1 سال قبل

بسی زیبا و عالی

آرمان
آرمان
1 سال قبل

پارت قشنگی بود

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x