رمان گرداب پارت 138
سرم رو بلند کردم و همزمان اشک های جمع شده تو چشمم ریخت روی صورتم… از پشت هاله ی اشک عسل رو دیدم که صورت اون هم خیس بود و با ناراحتی بازوم رو نوازش میکرد…. لبخنده تلخی روی لب هام نشست و عسل لب زد: -ببخشید.. سرم رو دوباره پایین انداختم: -تو چرا عذرخواهی