رمان گرداب Archives - صفحه 15 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 138

    سرم رو بلند کردم و همزمان اشک های جمع شده تو چشمم ریخت روی صورتم…   از پشت هاله ی اشک عسل رو دیدم که صورت اون هم خیس بود و با ناراحتی بازوم رو نوازش میکرد….   لبخنده تلخی روی لب هام نشست و عسل لب زد: -ببخشید..   سرم رو دوباره پایین انداختم: -تو چرا عذرخواهی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 137

  نگاهم رو بینشون چرخوند: -چرا اینطوری نگام میکنین؟..   مادرجون با لبخند و مهربونی..سامیار پر از غرور و با افتخار..عسل با چشم هایی نم دار…   و اما سامان..با حرص و چشم هایی ریز شده از عصبانیت خیره شده بود بهم…   متعجب نگاهش کردم و لب زدم: -چته؟..   خودش رو کشید سر مبل و دست های توهم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 136

    عسل و سامان خندیدن و من همینطور با دلخوری به سامیار نگاه می کردم که کشیدم سمت خودش و دوباره لب های گرمش رو به شقیقه ام چسبوند…..   بوسه ی ارومی زد و گفت: -فقط بخاطره سوگل خانمه..اون نبود بچه میخواستم چیکار..کنترل اعصاب به چه دردم میخورد دیگه….   مادرجون با ذوق و پر محبت گفت: -من

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 135

    سامان دوباره زد زیر خنده و گفت: -چقدر ادا داری سامیار..زهرمار که نیست..بخور دیگه…   عسل که می دونستم اون هم از اینجور چیزای گیاهی متنفر بود، با دلسوزی به سامیار نگاه کرد و گفت: -درکت میکنم سامیار..کاش کاری از دستم برات برمیومد ولی به سوگل و مادرجون که نگاه میکنم میبینم هیچ راهی جز خوردن اون نوشیدنی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 134

    با چشم هایی اشک الود نگاهش کردم که “نچی” کرد و نیمخیز شد…   دستش رو روی زانوم گذاشت و مهربون گفت: -خوبم عزیزم..ببین بلند شدم دیگه..چیزی نیست..   -نه نه..بلند نشو..بخواب..   خنده ی ارومی کرد اما یه لحظه از درد چشم هاش رو جمع کرد و درهمون حال گفت: -به زور میخواهی بندازیم تو جا؟..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 133

    بی توجه به حرکتش سرم رو از سینه ش فاصله دادم تا بتونم صورتش رو ببینم و گفتم: -چرا اینقدر خیالت راحته سامیار..من مطمئنم تو یه چیزایی میدونی اما از من مخفی میکنی..تورو خدا اگه چیزی هست بگو تا منم از نگرانی دربیام…..   نگاهش رو اخمالو تو صورتم چرخوند: -سوگل تو حامله ای..متوجهی؟..چرا با این فکر و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 132

    پشت به من بالشش رو بغل کرد و خوابید..   پوفی کردم و پتو رو از دورم باز کردم و بلند شدم لباس هام رو پوشیدم…   نگاهی بهش کردم..افتاده بود رو دنده ی لج و عین بچه ها باهام قهر کرده بود…   سری به تاسف تکون دادم و دوباره رو به سقف دراز کشیدم…   کمی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 131

    لبخند زدم و دستم رو روی سرش کشیدم: -کی این حرفو به یه خانم میزنه سامیار..   ابروهاش رو انداخت بالا و دوباره روی شکمم رو بوسید: -چرا؟..دخترمون داره بزرگ میشه..من خوشم میاد شکمتو میبینم…   فهمیدم متوجه منظورم نشده و با خنده گفتم: -شکمم بزرگ شده یعنی دارم از ریخت میوفتم..اینو باید به روم بیاری؟…   تازه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 130

    پچ پچ وار گفت: -فقط چی؟..   دوباره بغض کردم و غمگین نالیدم: -فقط میترسم این اتفاق درمورد تو باشه..میترسم تورو از دست بدم…   نوازش دستش روی بازوم قطع شد و نفس عمیقی کشید…   با صبوری و ملایمت گفت: -چرا همچین فکری میکنی؟..چرا باید منو از دست بدی..من تمام زندگیمو وقف تو و دخترمون کردم..چه حرکتی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 129

    پیشونیم رو به سینه ی امن و محکمش چسبوندم و اروم و ریز ریز گریه کردم…   بدون اینکه چیزی بگه، موها و کمرم رو نوازش می کرد و گاهی روی سرم رو بوسه ای میزد…   کمی که گذشت احساس بهتری پیدا کردم و فین فین کنان سرم رو روی سینه ش جابجا کردم…   سامیار مهربون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 128

    با خنده چشم هام رو گرد کردم: -بیشعور..   -اِاِ خیلی زشته جلوی بچه..از الان به بچه ام حرفای بد یاد نده…   از پرروییش خنده ام گرفت و چشم غره ای بهش رفتم: -خیلی پررویی..   خندید و اون یکی دستش رو روی شکمم گذاشت: -دخترِ بابا چطوره؟..   -خوبه باباش..امروز خیلی اروم بوده..   چشم هاش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 127

  سامیار موهام رو ول کرد و شیر اب رو باز کرد و گفت: -جان..بسه دیگه..خاک تو سر من با این محبت کردنم..سوگل بسه عزیزم..جونت بالا اومد…   تو همون حال زدم زیر گریه و سامیار با نگرانی گفت: -گریه نکن..چیزی نیست..الان خوب میشی عشقم..ببخشید..تقصیر من نفهمِ بیشعورِ…   یکی از دست هام رو از لبه ی روشویی جدا کردم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 126

    با خنده صورتم رو تو سینه ش قایم کردم و گفتم: -شرمنده اون نمیشه..   -چرا؟..   -یه وقت یکی میاد..   -بیاد..   -اِ سامیار..زشته..امروز به اندازه ی کافی ابرومو بردی…   دستش رو اورد زیر چونه ام و سرم رو بلند کرد: -به من چه..   -سامیار..   -زهرمار..   دوباره زدم زیر خنده که سرش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 125

    گوشی رو تو دستم تکون دادم و گفتم: -به خدا این سامیارو ادم فضاییا بردن عوضش کردن..اصلا انگار اون ادم قدیمی نیست..کاملا یکی دیگه شده….   لبخندی زد و گفت: -خوبه دیگه..چرا شاکی هستی..مگه دوست نداشتی باهات مهربون باشه..قبلا میگفتی از عشقش مطمئن نیستم و اصلا به زبون نمیاره منو دوست داره..خب الان همون شده که تو میخواهی…..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 124

    کلافه و با حرص گفتم: -نه نه نه..چرا اینطوری میکنی..چرا یه جوری رفتار میکنی ادم جرات نکنه باهات اصلا حرف بزنه..فقط یه سوال پرسیدم..چرا شلوغش میکنی….   عصبی و با تهدید گفت: -سوگل وای به حالت اگه دوباره زنگ زده باشن و به من نگفته باشی..دوست ندارم ناراحتت کنم پس مجبورم نکن…   با ناراحتی لب زدم: -من

ادامه مطلب ...