رمان گرداب پارت 301
بالاخره سوگل طاقت نیاورد و اروم سامیار رو صدا کرد… تن سامیار لرزید و نگاهش مثل ادم های مسخ شده، چرخید سمت سوگل و با چشم های نم دار و مبهوت لب زد: -دختر منه!.. سوگل لبخند پر بغضی زد و اروم گفت: -چرا بغلش نمیکنی؟.. نگاه سامیار دوباره برگشت روی دخترش و با