رمان تاوان دل پارت 20

5
(1)

 

رفتم سمت در بزور کفش هام رو پام کردم و پله ها رو بزور پایین اومدم
هر قدم که بر می داشتم درد بدی توی پاهام حس می کردم
دندونام رو‌روی هم فشار دادم..
همینطور داشتم می رفتم که صدای زنی شنیدم..

-صبر کن پسر..
از حرکت ایستادم برگشتم
نگاهی به زن روبه روم انداختم تقریبا همین مامان و عمه سمانه بود
قدمی سمتم برداشتم
غم بزرگی توی چشم هاش بود

-منو میشناسی!!؟
نگاه خیره ای بهش انداختم شباهت زیادی به گندم
می داد
حدس زدم باید مادرش باشه
یه تای ابروم رو بالا دادم و گفتم :

-نه..
اما شباهت به یکی میدی..
اشکش روون شد..
-من مادر همون یکی ام..
همونی که از پای سفره ی عقدش بلندش کردی..
با لباس عروس بردیش تا پیش کشت بشه..
من مادر همونم..
حوصله گله و شکایت نداشتم
اون از شوهرش که متلک بار می کرد اینم از این..

-خوب مادر پیش کش من کاری با من داری!؟
قدمی جلو برداشت..
-دخترم رو برگردون منو هاشم همون یه دختر رو‌داریم
چشممون به دره تا برگرده..
بی انصافیه که..
نیشخندی زدم..

-دخترت برده جنسی منه!؟
بعد مگه من خواستم پیش کشش کنم!؟
خودش عشقش فووران کرد و‌خودش رو انداخت وسط..
اگه نیومده بود چراغ خونه روشن بود
بااجازه..
خواستم برگردم که دوباره خودش رو کشید جلو

-لااقل بگو خوبه یا نه!؟
فکرم رفت پی چند روز پیش بلای بدی سرش اوردم
اون دختر باز می تونست تقاص کاری رو که باباش باهام کرده رو بده…
نیشخندم زدم..

-به کسی ربطی نداره..
اون دیگه برای منه بچه دوست داری برای خودت بیار
اشک هاش دونه دونه روی گونه اش روون شد

قلبم نلرزید مثل همیشه سنگ بود
رفتم سمت در در رو باز کردم و از این خونه ی نحس خارج شدم..

****

راوی

اونگ رفت بیرون و ندید کی چی به سر زهره اومد
زهره پاهاش خم شد و روی زمین افتاد ..
هاشم شاهد حرف زدن زهره و‌اونگ بود

همینکه زهره روی زمین افتاد‌
قبلش به درد اومد
پاهاش رو گذاشت لب پنجره و از همونجا خودش رو انداخت توی حیاط
پابرهنه سمت زهره پا تند کرد
کنارش نشست
بازوش رو چنگی زد و گفت :

-دردت به جونم زهره چی شده!؟

زهره نگاه اشکیش رو‌ بالا اورد
چی میگفت!؟؟
لب هاش تکون خورد اما نتونست حرفی بزنه فقط اشک پشت اشک..
هاشم عصبی شد
دستش رو فشاری داد و گفت :

-اون حروم زاده چیزی بهت گفته!؟
زهره اشک هاش اجازه ی جواب به هاشم رو نمی داد
خودش رو کشید جلو و انداخت تو بغل هاشم
هاشم دست هاش رو دور شونه های زهره حلقه کرد
زهره ام سرش رو گذاشت روی قفسه ی سینه ی هاشم و‌ صدا بلند گریه کرد

براش مهم نبود نامحرم تو خونه است و‌صداش رو می شنوه
براش مهم نبود فقط می خواست گریه کنه از این عقده خالی..

اونگ با خستگی به دیوار عمارت تکیه داد
درد و خستگی با هم قاطی شده بود و حال بدی داشت
نگاهی به زنگ در انداخت
فاصله ی کمی باهاش داشت اما همینم براش زیادی بود
فاصله خونه ی هاشم تا اینجا..

دستی به پاش کشید
بیشتر از همه پاش درد می کرد
فشاری بهش اورد و زیر لب لعنتی گفت..
همینطور در حال درد کشیدن بود که در باز شد..
نگاهش بالا اومد
با دیدن خان کمی جا خورد

خان هم با دیدن حالو روز اونگ جا خورد
با چشم های گرد شده گفت :

-چه بلایی سرت اومده هان!؟؟
اونگ به سختی خودش رو تکونی داد
خواست قدمی برداره که درد وحشتناکی توی پاش پیچید..
از درد اخ بلندی گفت
نگرانی به دل خان چنگ انداخت
رفت سمتش
دستی به بازوی اونگ زد و‌گفت :

-چته پسر!!؟
چی شده!!؟
اونگ خواست جواب بده اما نتونست توان بدنش گرفته شده بود
بزور خودش رو نگه داشت تا روی زمین نیوفته..
چشم هاش روی هم افتاد
باز حالش بد شد
بی حال روی دست های خان افتاد
خان چشم هاش گرد شده بود چه اتفاقی افتاده بود
بروز نگهش داشت..
-اونگ اونگ
اما دیر شده بود اونگ بی هوش شده بود
و هیچی نمی شنید

****

گندم

سمانه نگاهی به اونگ انداخت تموم سر و‌صورتش کبود شده بود
ستاره داشت گریه می کرد و اونگ اونگ می زد
سمانه ولی خونسرد بهش می رسید..
و دستمال می گذاشت روی صورتش..

-دست بحنبون سمانه بچم از دست رفت
سمانه دست از کار کشید

نگاهی به ستاره انداخت..ستاره شاید معنی نگاهش رو فهمید و‌سکوت کرد
خشم تموم وجود سمانه رو گرفته بود
اخه صورتش سرخ رنگ و کبود شده بود..

-پاشو از اینجا برو بیرون مادر نمونه
بهوش اومد بهت خبر میدم
گریه هات رو مخمه..
ستاره نگاه اشکیش رو از سمانه گرفت
سمانه هم پوزخندی زد و‌ بعد به کارس ادامه داد
نگاهی به صورت اونگ انداختم
نمی دونم چرا حس خواصی بهم دست نداد
حتی ناراحت هم نشدم
بلایی که چند شب پیش سرم اورد
عین یه برده ی جنسی باهام رفتار کرد

با صدای سمانه به خودم اومدم..

-گندم دخترم اون باند رو به من بده
با دست به عسلی اشاره کرد
رد نگاهش رو دنبال کردم و به جعبه ابزار کمگ های اولیه رسیدم..
-باشه..
رفتم جلو باند رو چنگی زدم و بعد دادم سمانه
لبخند خسته ای زد و تشکری کرد ‌‌

می گفت براش مهم نیست
اما مگه میشد مادر باشی و‌ بچه ی خودت رو فراموش کنی!؟
سمانه فقط پوست زخیمی داشت وگرنه از درون خیلی خوب بود..
مهربون بود ‌.
این کار الانش بهم فهموند اونگ خیلی براش مهمه
شاید یکی از دلایل فاصله گیریش این بود
اونگ زیادی وحشی شده بود..

اونقدر توی فکر بودم که نفهمیدم کی کارش تموم شد
ستاره دیگه گریه نکرد فقط با غم به اونگ زل زد..
اونم شاید اونگ براش مهم بود
اما مادر خود ادم یه چیز دیگه بود..

سمانه دستی به پیشونیش کشید
با نفس عمیقی گفت :

-بلاخره تموم شد..
خواستم حرفی بزنم که صدای باز شدن در اومد
برگشتیم خان بود.
خان با عصبانیت اومد داخل
نگاه حرصی بهم کرد
لرزیدم چه اتفاقی افتاده بود!؟

خان با انگشت اشاره گفت :

-توی احمق..
یه قدم عقب رفتم چی شده بود
اومد سمتم که سمانه سد راهش شد..
-باز چی شده!؟
صدات رو انداختی روی سرت..
خان با دندون های کلید شده گفت :

-برو کنار سمانه باید خدمت این دختره برسم..
خواست بیاد سمتم که سمانه با کف دست زد تخت سینه اش
خان چند قدم عقب رفت
باداد گفت :

-میگم بگو چی شده!؟
هر چی میشه چرا سر این بدبخت خالی می کنید..
از ترس توی خودم جمع شده بودم

خان با غیض اشاره ای کرد به اونگ..

-این پسر رو ببین
رگو ریشه ات رو ببین به چه حالی افتاده
مقصرش این دختره ی عفریته اس..
اون بابای عیاشش
اونگ رو به این و روز انداخته مثل گرگ افتاده به جونش و کتکش زده‌.
سمانه خندید..

-یه پیرمرد بتونه یه پسر جوون رو بزنه!؟
چرند نگو سیروس برو بیرون
بذار حال این رگو ریشه ی من خوب بشه تا ازش بپرسم چی شده
حالا برین بیرون
سیروس با دندون های کلید شده گفت :

-من حال تورو میگیرم سمانه
حالا ببین

-من حال تورو میگیرم سمانه
حالا ببین..
اینو گفت و‌بعد روی پاشنه ی پا چرخید
با عصبانیت دستگیره ی در رو چنگی زد و از اتاق خارج شد
اشکم اومد..
باورم نمیشد بازم می خواستن منو

صدای گریه ی خفه ام به گوش سمانه رسید که باعث شد برگرده
نگاه مهربونی بهم کرد
خودش رو کشید جلو و دستی به صورتم زد..
-گریه نکن دخترم..
اینا گاهی هار میشن افسار اینا بدست خودمه
سنگینی نگاه ستاره روی ما بود
سمانه برگشت
با بی حسی گفت :

-به پسرت برس مادر نمونه..
بعد دستمال رو سمتش پرت کرد
مستقیم دستمال روی پاهاش فرود اومد..
سمانه دست منو گرفت و کشون کشون دنبال خودش برد..

****

ارش

حمیدرضا نگاه ماتی بهم انداخت با اخم و تشر گفت :
-کجا می خوای بری اخه!؟
ترم جدید بزودی شروع میشه
لباس و کتاب رو داخل چمدونم گذاشتم و در همون حال گفتم :

-مهم نیست..
مادرم مهم تره ‌…
این ترم رو مرخصی میگیرم..
-لاقل رو برگرد زود
عقب می افتی
نگاه چپه ای به حمیدرضا کردم ول کن نبود..

-حمید از چی می ترسی!؟
اصلا می فهمی من چی میگم!؟
دارم میگم حال مادرم خوب نیست
دلم اونجاست
دل نگرانم اگه اتفاقی براش بیوفته..
حمید رضا نگاه ناراحتی بهم کرد

-منم تنهام خوب
چکار کنم خوب..
خندیدم..
-کاری نداره سه ماه رو بدون داف بگذرون‌.
-نمیشه داف من تویی..
من بدون تو نمی تونم
تو محشری..از همه سری..
صدای نکره اش رو انداخته بود پس کلش و داشت برای من اواز می خوند
دستم رو جلو بردم و محکم کوبیدم توی سرش..
ساکت شد..
سرش رو مالید و گفت :

-دم رفتنی چرا وحشی شدی!.
-تو دم رفتنی چرا خواننده شدی!؟
جمع کن خودتو ابروی خواننده ها رو بردی..
-بده دارم برات میخونم‌….
هوم!؟
من به این قشنگی دارم برات وقت می ذارم
اصلا می دونی چیه منم میخوام بیام
هرچی فکر میکنم اینجا نمی تونم بمونم

با دهن باز بهش زل زدم

-چی!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (8)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گندم
1 سال قبل

سلام فاطمه جون من تازه اومدم تو سایت اخه چند روزی نت نداشتم دیدم چند تا رمان جدید گذاشتی کدومش قشنگ تر اخه میخوام بخونم؟

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

گرداب یکم پیچیده بود

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

من خوندم کلا آدمو سردگم میکنه😂
ول کردیم با آرمی این رمانو

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نمیدونم دیه
خیلی پیچیده بود °🥲🤣

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

وهم هم قشنگه
.دل دیوانه پسندم میشه گفت خیلی قشنگه 🤍

ممنونم فاطمه جان ❤

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خدانکنه😍❤

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x