رمان دل دیوانه پسندم پارت 3

1.5
(2)

 

پشت چشمی نازک کردم وگفتم”
+ دلتنگیتون برای دانشجو هاتون رفع شد استاد؟ خوب دل و قلوه میدادین به بهانه ی سوالاشون!
نگاهش شیطون شد..

_ میدونی خوشبختانه اون دانشجوییم که دلتنگش بودم افتخار داد سر کلاسم بیاد و دلتنگیم رو رفع کنه..! از ابراز احساسش حس خوبی گرفتم و یکمم خجالت کشیدم

لبخندی بهش زدم که با خباثت قیافه جدی ای گرفت
_ بسه دیگه خانوم یاقوتیان! لبخندتو جمع کن که الان دانشجو ها میگن این دوتا چه مرگشونه جلوی هم وایسادن این به اون میخنده اون به این

زیر لب بیشعوری بهش گفتم که لبخند دندون نمایی تحویلم داد و بی توجه به حرص خوردن من وارد دفتر شد تا وسایلش رو برداره و تو همون حال گفت:

_ بیا تو دلارام تا وسایل و سوییچمو بردارم. کسی نیست اینجا
با احتیاط داخل رفتم و گوشه ی در ایستادم که قهقه ای زد
_ چیه بابا؟

چرا مثل بچه کلاس اولی هایی که تنبیهشون میکنن میرن پایین کلاس ایست میکنن اونجا ایستادی
با حالتی که نمیخواستم کم بیارم ایشی گفتم و ادامه دادم

+ خب نگرانم کسی بیاد ببینه زود باش بریم پاره شدم از خستگی
با جدیت گفت:
_ نوچ‌ نوچ پاره نشو عشقم پاره شدن بمونه واسه یه وقت دیگه که منم باشم

از پروییش دهنم باز موند که با برداشتن یه پوشه و سوییچ ماشینش از کنارم رد شد این بار جدی تر گفت:
_ و درضمن من به خاطر تو مراعات میکنم وگرنه اصلا اهمیت نمیدم

حتی اگه کل تهران هم بفهمن چون تو مال منی و گفتنش یه افتخاره نه یه اشتباه همونطوری ماتم برده بود که به دستم ضربه ای زد و ادامه داد:

_ مادمازل تشریف نمیارن؟
چرایی گفتم که دستمو گرفت و دنبال خودش کشید

شایدم حق با اون بود ولی خب اون درک نمیکرد تو دانشگاه منتظر همچین سوژه هایی بودن برای من که دخترم خیلی آزار دهنده میشد حرفاشون

حتی باعث میشد کار به حراست بکشه و بازخواست بشم درسته که وقتی قضیه باز میشد اتفاقی متوجهمون نبود اما همین که پام به اونجا باز بشه هم برام یه کابوس بود

تو تمام این مدت که درس خوندم سرم تو کار و درسم بود و هیچ وقت دنبال حاشیه سازی نبودم الانم که دیگه ترم آخر بودم دوست نداشتم مشکل درست بشه برام

جلوی ماشین که رسیدیم سوار شدم و کمربندم و بستم. اونم نشست و درجا گفت:
_ اووو چخبره بابا! تصادف نکنم اوف شی یه وقت خانومممم؟

واسه خانومم گفتن هاش ضعف میکردم…
خندیدم.. وگفتم:
احتیاط شرط اول عقله عشقم.. اونم با دست فرمون تو!! با خنده جدنی گفت و سری تکون داد

بعد همونطور که کمربند خودش رو هم میبست گفت:
_ من میخوام برم خونه میای خونه ی ما یا برسونمت خونه خودتون؟

و ماشین رو استارت زد
_نه عزیزم باشه یه وقت دیگه منو برسون خونه ی خودمون و همون لحظه یادم اومد که اگه این تایم برم آسایشگاه احتمالا خلوت تره

واسه همین دوباره گفتم:
_نهههه منو برسون آسایشگاه وآدرس رو بهش دادم…
با تعجب یه لحظه بهم خیره شد

_چیه؟ چرا اونجوری نگام میکنی؟ دوباره حواسشو به رانندگیش داد و حق به جانب گفت:
_ پس بالاخره فهمیدی! سرمو سمتش چرخوندم

_ هان؟ چیو فهمیدم.؟
دنده رو عوض کرد و گفت:
_ نه هیچی! من هیچی نمیگم که تو مرحله انکار نری

همچنان گیج بهش خیره بودم که زد زیر خنده…
_ دختره خنگ.. من عاشق همین خنگ بازیاتم خب!

میگم خداروشکر خودت فهمیدی مشکل روانی داری وانشاالله میخوای بری آسایشگاه خودتو تحویل بدی؟
تازه منظورش رو فهمیدم

باحرص کمربندمو باز کردم و چندتا مشت به بازوش زدم و جیغ جیغ کنان گفتم:
_مازیار خیلی بیشعور! ازت بدم میاد!!!
_آخ عشقم اما من عاشقتم!

_ فکر کردی اینجاهم دانشگاهه هیچی بهت نگم اره؟
_نه خانومم هرچی میخوای بگو من سراپا دراختیارم..
گردنی کج کردم و با ابروی بالا رفته گفتم:

_عه؟ اینجوریاست؟ یه دفعه سمتش خیز برداشتم و گاز محکمی از بازوش گرفتم که نالش به هوا رفت
_ آیییی وحشی.. چرا گاز میگیری؟
_دلم خواست! خوبت شد!

به بازوش نگاهی انداخت و گفت:
_ بیین چیکارم کردی دیونه! میخوام برم باشگاه حالا همه میگن این بدبخت تو سازمان حمایت از حیوانات وحشی کار میکنه گازش گرفتن

و همونطوری استین لباسش رو بالا زد که دوباره جیغ زدم
+ آدم نمیشییییی؟ من حیون وحشیم ؟
قهقهه ی بلندی زد و با همون خنده هاش گفت؛

_ نه عشقم.. شما خانوم منی! فقط جونه مازیار نکن الان میریم زیر تریلی روح میشیما ببین کمربندم نداری
بعدم به صورت نمایشی فرمون رو سریع چپ و راست کرد که به اینور اونور پرت شدم

_ ببین اوه اوه خطرناک شد کمربندتو ببند
دوباره قهقه زد با صدای پایین طوری که بشنوه گفتم:
_ پسره ی سرخوش خجسته خنگ!

سرجام نشستم و با لبخند نگاهی بهم کردیم منم دیگه ادامه ندادم و به جاش پرونده ی بیمار رو از توی کولم بیرون کشیدم و بازش کردم
پرونده رو که دید گفت:

_ به به پرونده هم که برای خودت تشکیل دادی میمونه کارای بستری شدنت هزینه هاشم با من دندونامو رو هم ساییدم :
_مازیار میزنمت ها! بیشعور ماله مریضمه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
pinar
pinar
1 سال قبل

خیلی رمان باحالیه😂

ثنا
ثنا
1 سال قبل

چه قدر باحال دیالوگ و ملوگ هایی که بهم میگن خیلی زیبا نوشتید ممنون از قلم تون

♕♕♕
♕♕♕
1 سال قبل

حیفشونه از هم جدا بشن

سپیده
سپیده
پاسخ به  ♕♕♕
1 سال قبل

ارهه خیلی زوج خوبی هستن

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

آره به نطرم زوج خوبی میشدن🥲🤣

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

سپی ماشالله تموم رمانارو میخونی😂
کامنتای هرکدومو میخونم ت هستی مایینش همیشه😂😂😂😂

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x