یاد پیامش افتادم.. نکنه بخواد دیونه بازی دربیاره و بلایی سرخودش بیاره؟!
ازدست خودم حرصم گرفت..
دلم میخواست اونقدر خودمو بزنم تا به خودم بفهمونم کسی که به راحتی ولت کرد و باکسی دیگه خوابید، بخاطر توی احمق دست به خودکشی نمیزنه!
نمیدونم چقدر توی فکر بودم که با صدای راننده به خودم اومدم!
_همینجاست خانوم؟
اومدم بگم چی؟ که بانگاه کردن به اطرافم متوجه سوال راننده شدم!
_بله ممنونم!
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم..
قبل ازاینکه زنگ رو بزنم اشک هامو پاک کردم و سعی کردم خودمو محکم وعادی نشون بدم!
ماشین آرش توی حیاط بود..
به ساعت نگاه کردم.. چهارعصر بود.. کم پیش میومد این ساعت از روز خونه باشه!
شونه ای بالا انداختم و رفتم داخل..
آمنه درحالی که لباس بیرونی پوشیده بود به استقبالم اومد..
_سلام..
_سلام عزیزم.. خوش اومدی!
_ممنون.. ببخشید دیراومدم.. کارم طول کشید!
_خواهش میکنم.. امتحان چطور بود؟ همه چیز خوب پیش رفت!
_خداروشکر عالی بود.. میرم لباس هامو عوض کنم زود برمیگردم!
_راحت باش دخترم.. من دارم با ارسلان میرم بیرون.. وقت دکتر دارم!
با یادآوری نوبت دکترش با شرمندگی یه دونه زدم توسرخودم و گفتم:
_ای وای آمنه جونم توروخدا منو ببخش من امروز رو فراموش کرده بودم.. همین الان آماده میشم باهم بریم…
اومدم برم حاضربشم که مانعم شد..
_نه نه لازم نیست دخترم.. اینقدر خودتو اذیت نکن و معذب نباش.. توهم جای دخترم.. من با ارسلان میرم خودش اصرار داشت باهام بیاد..
_آخه قراربود باهم بریم..
_اشکالی نداره که.. دفعه بعدی باهم میریم..
باچشم وابرو اشاره ای به اتاق آرش کرد وادامه داد:
_ارسلان میخواست خودش بیاد تاخیالش راحت بشه.. اینجوری بهترم هست!
بعداز رفتن آمنه بادنیایی پرازغم مشغول مرتب کردن اتاقم شدم..
کاش میشد آدما هرتیکه از وجودشون که اذیتشون میکرد رو به راحتی در بیارن وبندازن دور!
از دلی که بی هوا به سمت کوهیار کشیده میشد متنفر بودم!
سرم درد گرفته بود و دلم چایی میخواست..
آرش توی اتاقش بود و احساس میکردم ازدستم دلخوره..
به نظرم چایی بهترین بهونه ای بود واسه معذرت خواهی!
رژلب ورژ گونه ی کم رنگی زدم تا آثار گریه و غم رو از چهره ام پاک کنم..
روسریمو روی موهام انداختم و به طرف اتاقش رفتم..
صدای آهنگ آروم از اتاقش شنیده میشد..
تقه ای به در زدم و باشنیدن بفرمایید گوشه ی در رو باز کردم و از همون گوشه گفتم:
_میتونم بیام تو؟
با بالاتنه لخت روی تخت دراز کشیده بود..
بادیدن من ازجاش بلندشدو پیرهن سفیدش رو بدون اینکه دکمه هاشو ببنده پوشید..
رفتم داخل..
_سلام..
بااخم های توهم بدون اینکه نگاهم کنه گفت؛
_فکرکردم مامانمه!
شونه ای بالا انداختم و با من من گفتم؛
_چایی دم کردم.. گفتم.. اگه میخوای واست بیارم!
_ممنون میل ندارم!
با جون کندن گفتم؛
_چیزی شده؟ ازمن دلخوری؟
نگاه غضب آلود وچشم های به خون نشسته اش رو بهم دوخت!
_نه! چرا باید دلخور باشم؟
لب هامو چین دادم و گفتم:
_اینجور به نظر میرسه! به هرحال بخاطر امروز بازم معذرت میخوام..
دیدم چیزی نمیگه و همینجوری داره نگام میکنه..
بادست پاچگی درحالی که سعی میکردم از بدنش چشم بگیرم، گفتم:
_من دیگه برم.. چیزی خواستی بگو بیارم!
اومدم برم بیرون که گفت:
_صبرکن!
برگشتم و سوالی نگاهش کردم..
_نظرم عوض شد.. بیارتوی اتاقم!
لبخند مسخره ای زدم وگفتم:
_چشم!
باعجله رفتم بیرون و هزار بارخودمو لعنت کردم که من اینجا تواین خونه چه غلطی میکنم!
چرا هروقت این بشر رو می بینم دست وپامو گم میکنم و مثل احمق ها میشم!
داشتم چاییشو توی سینی میذاشتم که دیدم اومد توی آشپزخونه..
_داشتم میاوردم توی اتاق!
صندلی اپن رو بیرون کشید و گفت:
_همینجا میخوریم!
منظورش از میخوریم رو فهمیدم! این یعنی قصد نداشت به قهرش ادامه بده!
چایی خودمم توی همون سینی گذاشتم و رفتم صندلی روی روبه روش نشستم..
اخم هاش توهم بود و نگاهش به چایی ها!
واسه اینکه سکوت رو بشکنم گفتم:
_چیزی میخوری همراه چاییت بیارم؟
باچشم های سرخش نگاهم کرد..
_نه!
لبمو از داخل گزیدم و نگاهمو دزدیدم!
لیوانمو برداشتم و یه کم از چایی داغم خوردم!
کاش حداقل جلوی لباسشو ببنده! چقدر بی فکره خب شاید طرف مقابلش معذب باشه!
دیدم مثل بز زل زده به لیوانش و سکوت کرده بازم سعی کردم سکوت رو بشکنم!
_اووم.. امروز میخواستی چیزی بگی..
_منصرف شدم!
با حالتی زار گفتم:
_ای بابا چته خب من اون همه معذرت خواهی کردم!
_وقتی با کسی قرارملاقات داری ادب حکم میکنه، حداقل زنگ بزنی وکنسل کنی!
_درسته اما واقعا همه چیز یه دفعه ای شد و بابتش عذرخواهی کردم!
_مهم نیست.. خواستم بهت یاد داده باشم!
_اونقدر بزرگ شدم که این چیزارو بلد باشم.. اما توشرایطش نبودم.. ببخشید بیا آشتی کنیم دیگه!
لیوانشو برداشت و یه کم از چاییش رو چشید ونگاهم کرد..
_آشتی؟
_قهرنبودم..
چشم هامو چپ کردم و با شیطونی گفتم:
_ولی چشمات یه چیزدیگه میگه ها!
_چشم های توهم همینطور!
نویسنده واقعن این چ کاریه¿ ب خدا اگع همینجوری پیش بریم ک هر بار ک پارت جدیدو گزاشتی باید یع بار بریم دو تا پارت قبلشو بخونیم تا یادمون بیاد جریان چی بود:|
تررروووو جدددت طولانیییش کککننن😐🥺🤝
بیخیال فک نکنم نویسنده ب داد و حوارامون اصلا نگاهی کنه
پسرمون قهر کرده ولی خب اگه آرش عاشقش شده باشه ناراحتیش بی دلیل نیست که سارا با کوهیار رفته و فک کنم دیدتشون حالا به هر حال بد نبود