رمان آرزوی عروسک پارت 67

2.5
(2)

 
بااستر‌سی که نمیدونستم از کجا و واسه چی به جونم ریخته، پله های دانشکده رو پایین اومدم و سعی کردم حواسم رو به حرف های بهنوش (دوست دانشگاهیم) بدم اما خدا میدونه که از هر ده تا کلمه ای که میگفت، من یک دونه اش رو به زور متوجه میشدم!

_توحالت خوبه سارا؟
بااین حرف بهنوش بهش نگاه کردم وگفتم:
_آره چطور؟
_حس میکنم ذهنت اینجا نیست! امتحان رو خراب کردی؟
_هان؟ نه بابا.. یعنی راستشو بخوای فکرمیکنم گند زدم!

بهش دروغ گفتم چون مطمئن بودم امتحانم رو عالی جواب داده بودم اما تمام حواسم به پیش آرش بود که قبل از اومدن بهم گفت میاد دنبالم و میخواد باهام حرف بزنه

و کوهیاری که بعداز چندماه دیدمش وقرار کافه گذاشت و انگار اون هم حرف های مهمی د‌اشت چون هر چقدر مقاومت کردم واسه نرفتن، قبول نکرد!

نمیدونم چرا اون همه ترسیده بودم!
با کوهیار دیگه نه رابطه ای داشتم و نه بعداز اون تماس تلفنی و زنی که خودشو نامزدش معرفی کرده بود، قرار بود هرگز به ستمش برگردم و بخششی در کار باشه!

آرشم که تکلیفش معلوم بود و دلیلی واسه ترسیدن و یا استرس نداشتم چون نه رابطه ی عاطفی بینمون بوده ونه خواهد بود! اون زن وزندگی خودشوداره و جز دوست و یا همکار معمولی هیچ صمنی باهم نداشتیم!

اما با وجود دونستن همه ی این ها مثل دیونه ها شده بودم و دلم میخواست اون دانشکده کوفتی یه در مخفی داشت تا یواشکی فرارکنم و هیچکدوم من رو با اون یکی نبینن!!!

از شانس لعنتیم همین که پامو از در بیرون گذاشتم کوهیار جلوی در منتظرم بود!
اومد نزدیکم و زیرلب سلامی کردم!
با همون اخم های همیشگی جواب سلامم رو داد و خواست باهم دست بده که دست هامو پشتم قلاب کردم و ضایعش کردم!

بااین کارم عصبی شد اما با تکون دادن سر خودشو کنترل کرد وگفت:
_بریم؟
باخودم گفتم حالاکه آرش نیومده با کوهیار برم ببینم چی میخواد!
_اوکی اما من زیاد وقت ندارم لطفا کوتاه و مختصر!

بازهم سر تکون داد ودستش رو به طرف ماشینش که یه روزی ازش پرتم کرده بود بیرون؛ دراز کرد وگفت:
_بفرما سوارشو!
بافاصله دنبالش راه افتادم و وقتی داشتم سوار ماشین میشدم،
از اونجایی که من همیشه بدبخت و خاک برسر تشریف دارم آرش از ماشینش پیاده شد من رو با کوهیار دید!

خودم زدم به اون راه و وانمود کردم که ندیدمش و سوار ماشین کوهیار شدم..
تودلم باخودم مدام تکرار میکردم، به جهنم که آرش مارو دید!
به اون چه ربطی داره آخه.. فقط قبل ازرفتن باید خبر میدادم که دنبالم نیاد و حرف هاشو بذاره واسه یه وقت دیگه که واسه اونم عذرخواهی میکنم وتمام!

منتظر شدم کوهیار حرکت کنه که متوجه شدم داره از آینه بغل به پشت سرش نگاه میکنه!
_چرا نمیری؟ من کلی کار دارما!
بدون اینکه نگاهشو از آینه بگیره گفت:
_این پسره اینجا چیکار میکنه؟
بی اراده تپش قلب گرفتم و دست هام یخ زد..
نمیدونم چرا هنوزم ازش حساب می برم و قلب لعنتیم باعقلم ساز مخالف میزنه!

آب دهنمو قورت دادم و خودمو به ندونستن زدم و گفتم:
_کدوم پسر؟
اومدم برگردم و به عقب نگاه کنم که دستشو گذاشت روی قفسه ی سینه ام و گفت:
_نمیخواد برگردی بشین سرجات..
باسرعت از اونجا دور شد…

قلبم مثل گنجشک میزد.. بالحنی عصبی اما تن صدای آروم گفتم؛
_میشه خواهش کنم حد وحدود خودت رو بدونی؟ حق نداری به من دست بزنی!
بادلخوری نیم نگاهی بهم انداخت و پوزخندی زد وعذرخواهی کرد!
هنوزم دلم برای نگاه ها وچشم های قشنگش پر میزد!
منه احمق هنوز هم برای اون خنده های کجکی میمردم!

سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشم هامو بستم تا جلوی سوزش چشم ها و بغض لعنتیمو بگیرم! باهمون چشم های بسته گفتم:
_حداقل بگو کجا داری میری!
_نمیدونم! میخوای توانتخاب کن! من میخوام باهات حرف بزنم واسم فرقی نداره! میخوای بریم خونه من؟

متعجب از حرفش لبخند مسخره ای زدم وپراز تعجب پرسیدم:
_شوخیت گرفته؟ انگار حواست نیست که….
میون حرفم پرید وبا دلخوری گفت:
_حواسم به همه چیز هست.. خیلی خب همین نزدیکی ها یه کافه هست بریم اونجا!

با دیدن کافه ای که همیشه باهم میرفتیم دوباره سیلی ار بغض به گلوم هجوم آورد..
کوهیار ناراحت بود.. خیلی هم ناراحت.. من عادت های تنها عشق زندگیم رو از بر بودم..وقت هایی که پوست لبش رو با دست میکند، یعنی اوج ناراحتی وسکوت!

ماشینش روگوشه خیابون پارک کرد و گفت:
_پیاده شو!
_این کارها یعنی چی؟ چرا اینجا؟ جاقحطی بود مگه؟ واقعا دلیل این کارهاتو نمیفهمم کوهیار!
_مگه فرقی هم میکنه؟ اینجا یا هرجای دیگه! چیزی برای تو عوض میشه؟

بغضم روقورت دادم و مغرور گفتم:
_البته که نه! چیزی عوض نمیشه اما یادآوری خاطرات مسخره و هدر رفتن بیهوده عمر آدم ها هم چیز جالبی نیست!
نگاهشو ازم دزدید و زیرلب گفت پیاده شو وخودش پیاده شد!
انگار چاره ای نبود و باید تحمل میکردم تا هرچه زودتر برگردم و راه نفسم باز بشه!

کلافه روی صندلی همیشگی نشستم و کوهیارمثل همیشه روبه روم نشست!
_چیزی میخوری؟ بگم اکبر واست اسنک بیاره؟ همون که…
دستم رو روی میزکوبیدم و میون حرفش پریدم؛
_بسه کوهیار! حرف هاتو بزن و تمومش کن!
سرش رو پایین انداخت و لب گزید!

برخلاف صدای بلند من به ارومی گفت:
_باشه… اماقول بده تا حرفامون تموم نشده از سراین میز بلند نمیشی!
_هیچ قولی نمیدم.. اگه حرفات اذیتم کنه بلند میشم..!
_سارا؟ قبلش یه سوال میپرسم جون کوهیار جون بابا توروبه خدا راستشو بگو.. توهنوزم منو دوست داری؟

باتاسف نگاهش کردم.. به چشم هایی که قلب بی صاحبم براش بال بال میزد زل زدم.. دلم میخواست بهش بگم خی آخه احمق… اگه یه ذره باورم داشتی الان این سوال رو ازمن نمی پرسیدی!
کلافه سرش رو تکون داد و گفت:
_خیلی خب چیزی نگو نفرت تو چشم هات جواب سوالم رو داد!

_اومدی این چیزارو بهم بگی؟
دستش رو روی میز کوبید وگفت:
_اومدم بگم برگرد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (10)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهارشونم بمولا...:|
بهارشونم بمولا...:|
1 سال قبل

یعنی خداییش این اولین رمانیه ک دارم التماس نویسنده میکنم ک پارت ها رو زودتر بزاره … نویسنده ت رو خدا زودتر بزار جون ب لبمون کردی ب خدا 🙁

پ ا
پ ا
1 سال قبل

واقعا

پ ا
پ ا
1 سال قبل

یا اسفل السافلین گمشو مرتیکه الاغ سارا خانومم غلط کرده آرشو ول کنه تازه بچم عاشق شده این یابو هم اگ دوس داشت سر هیچ و پوچ ولش نمی کرد و کمکش می کرد د اگه این رگ داشت خودشو به در و دیوار میزد کار سارا رو جور کنه ن اینکه بی عرضه بازی دراره و پاشو بندازه رو اون یکی پاش تا سارا عروسک خیمه شب بازی بشه

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
1 سال قبل

فک کنم مثلث عشق شد😂💔
من دوس دارم بره پیش آرش 🥺کوهیار ولش کرد
درضمن مگه کوهیار خان نامزد نداره.؟؟؟🤨 بعد سارا براچی برگرده پیشش.!؟🤦‍♀️
از یه طرفم دلم برای هر دوشون می‌سوزه لعنتیییی
خيلی رمان خوبیهههه دمت گرم نویسنده 😃🌿💕

پ ا
پ ا
پاسخ به  𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
1 سال قبل

ولی از هول بودن سارا خوشم نیومده😏

:)sariiii
:)sariiii
1 سال قبل

خدااااا عالیههههههههه رمانششش امیدوارم نره با کوهیاررررررر 🥺🥲

لادن
لادن
1 سال قبل

من مطمئنم یه نقشه ای چیزی داره
یا میخواد انتقام بگیره یا هر چیز دیگه ای
نمیشه که کشکی کشکی بیاد بگه برگرد
پسره الدنگ تو اوج مشکلات دختره رو ول کرد حالا برگشته میگه برگرد
یعنی واقعا هر چی خاکیه تو دنیا بر سر سارا اگه ببخشه اینو

Kimia
Kimia
1 سال قبل

این دختره چشههههههههه
تا همین دیروز به فکر آرش بود کههههههه

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  Kimia
1 سال قبل

هیچی اوسکوله اون اوایل رمانم برای کوهیار میمرد اصلا بدون اون نفس نمیتونست بکشه ولی بعدش تو جیک ثانیه از آرش خانش خوشش اومد با اینکه علت جداییشونم پنهان‌کاری خود خاک بر سرش بود.

neda
neda
پاسخ به  Kimia
1 سال قبل

تنظیماتش خراب شده 😂

💞Hadis💗
💞Hadis💗
پاسخ به  Kimia
1 سال قبل

نه تا چند روز قبل نه به الان که هم آرش میخواد بگه عاشقشه هم کوهیار میگه برگرد😂

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x