رمان گرداب پارت 166
لبم رو گزیدم و سعی کردم اخم هام رو باز کنم و سوگل گفت: -عسل دوست منه..یه جورایی مثل خواهرمه..دقیقا مثل دنیز برای تو..با سورنم خیلی صمیمی بودن… سرم رو تکون دادم و حرفی نزدم که با شیطنت بیشتری گفت: -جاری منم میشه..با برادر سامیار نامزدن..چند وقت دیگه ازدواج میکنن… اخم هام محو و انگار فشاری