رمان گرداب Archives - صفحه 14 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 153

    چشم هام رو بستم و نفسی کشیدم..حالم داشت کم کم بهتر میشد…   کمی گذشت که کیان دوباره صدام کرد: -پرند..یه چیزی بگو..   -حالم خوبه..نگران نباش..   دوباره دستی به صورتش کشید و گفت: -یه لحظه نفهمیدم چی شد..اسم اون اشغال منو دیوونه میکنه..حالا درست تعریف کن برام ببینم چی شده….   با نگرانی نگاهش کردم که

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 152

    دوتا دستش رو پشت گردنش قفل کرده بود و طول حیاط رو می رفت و می اومد…   سری به تاسف تکون دادم و صداش کردم: -سورن..   سریع چرخید طرفم و دست هاش رو از پشت گردنش برداشت…   حال اون هم دست کمی از من نداشت..گونه هاش اب رفته بود و دور تا دور چشم هاش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 151

    سرش رو بیشتر خم کرد پایین و دست هاش رو محکم تر دور خودش گرفت: -حالم خوب نیست..   درد خودم و حالی که تا چند دقیقه پیش داشتم رو سریع فراموش کردم و پر از نگرانی برای این غریبه ی اشنا شدم….   چرخیدم سمت عسلی و داروهای روش رو زیر و رو کردم و گفتم: -الان

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 150

  شروع فصل دوم **************************************   با ترس در زیرزمین رو هل دادم و رفتم داخل..همه جا تاریک بود و چشمم جایی رو نمیدید….   اب دهنم رو قورت دادم و با ترس قدمی داخل گذاشتم که تو یک لحظه دستی روی دهنم قرار گرفت و کشیدم داخل….   نفسم داشت بند میومد که پشتم به دیوار کوبیده شد و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 149

    سامیار با ذوق از بقیه جدا شد و من رو هم چرخوند سمت خودش و دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت: -واقعا؟..چرا به من نگفتی منم حسش کنم؟..   یکه خورده نگاهش کردم: -چی؟..   -منم می خواستم حرکتشو حس کنم..   عسل زد زیر خنده و سامان هم خندید و من با حرص گفتم: -مگه به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 148

    سامیار چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید..   دستش رو از زیر دست من بیرون کشید و تو دستش گرفت و برد بالا و بوسه ای به پشت دستم زد و بعد با یک حرکت از جاش بلند شد….   چرخید سمت مادرش و سرش رو پایین انداخت..   مادرجون بغضش ترکید و دست هاش رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 147

    عسل کنارم لبه ی کاناپه نشست و دستم رو نوازش کرد: -هیچی نیست..بد به دلت راه نده..این دردها طبیعیه..من خاله امو یادمه وقتی باردار بود..وقتی زیاد کار میکرد یا مسیر طولانی رو پیاده میرفت همینطوری کمر درد می گرفت….   -راست میگی؟..   -اره عزیزم..حتی یادمه یه بار مجبور شدن برن یه مسافرت کوتاه و چون تو ماشین

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 146

    منظورش به کار چند ساعت پیش سامان بود که بخاطره تماس مادر عسل با من دعوا کرده بود…   قبل از سامان، با کلافگی گفتم: -سامیار بس کن..بذار یکم ارامش داشته باشیم..باز بحث درست نکن…   غمگین نگاهم کرد و حرفی نزد که سامان با صدای ارومی گفت: -حق با تواِ داداش..ببخشید..   -همیشه حق با من بوده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 145

    سامیار به داروها نگاه کرد و گفت: -قرص زیر زبونیشو پیدا کن..   سامان سریع قرصی که سامان گفته بود رو پیدا کرد و یدونه از بسته خارج کرد و به دست سامیار داد….   سامیار به سختی دهن مادرجون رو باز کرد و قرص رو زیر زبونش گذاشت…   بعد دوباره دستش رو خیس کرد و روی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 144

    نگاهش سرد شد و پوزخندی زد: -چرا؟..   با التماس صداش کردم: -سامیار..حالش خوب نیست..   مثل بچه های لجباز اما ناراحت نگاهم کرد که سرم رو با تمنا روی شونه ام کج کردم و با چشم و ابرو اشاره کردم تا کمی کوتاه بیا….   از جاش تکون نخورد و همینطور سرد به مادرجون نگاه می کرد…

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 143

  پوزخنده سامیار بزرگ تر شد و با تمسخر گفت: -چیه؟..خیلی سخته باورش؟..سخته باور کنین گول خوردین و یه الف بچه چه جوری باهاتون بازی کرده؟…..   سامان قدمی جلو گذاشت و بهت زده گفت: -سامیار..این تهمت بزرگیه..اگه میخواهی دل مارو بسوزونی، ما همون موقع که تورو بیرون کردیم، هرروز سوختیم..با ابروی اون بچه بازی نکن…..   سامیار زد زیر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 142

    دستش رو محکم تو دست هام گرفتم و با التماس نگاهش کردم: -اروم باش عزیزم..   دستی به صورتش کشید: -ارومم..   بعد نگاهش رو چرخوند سمت مادرش و با لحن تلخی گفت: -وقتی میگی پسرم حالت بد نمیشه؟..یادت نمیاد با این به اصطلاح پسرت چیکار کردی..یادت نمیاد به خانواده ی عزیزت اجازه دادی چه حرفها و کارایی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 141

    مادرجون لبخنده تلخی زد و اروم گفت: -ببخشید..   -چرا؟..   مادرجون سرش رو پایین انداخت و اروم گفت: -بخاطره گذشته..بخاطره بدی هایی که بهت کردیم..من هرگز خودمو بخاطره اون روزها نمی بخشم اما تو ببخش مادر….   سامیار سرش رو پایین انداخت و اروم گفت: -مهم نیست..   -مهمه..خیلی هم مهمه..می دونم تو دلت مونده و هنوز

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 140

    سامان که جوابی نشنید، دوباره و اینبار کمی بلند تر صدا کرد: -عسل..عشقم؟..   عسل یهو سرش رو بلند کرد و با تخسی گفت: -بله؟..   سامان لبخندی زد و سرش رو روی شونه ش کج کرد و با مظلومیت لب زد: -ببخشید..   عسل دوباره با لجبازی و عین دختربچه های لوس و سرتق گفت: -نمی بخشم..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 139

    به مادرجون و سامیار نگاه کردم که بی حرف ایستاده بودن و منتظر بودن خوده سامان کاری بکنه….   به سامان که داشت اروم جلو می اومد نگاه کردم و بعد بغل گوش عسل پچ زدم: -خواهش میکنم عسل..حیف رابطتونه..خرابش نکنین…   چیزی نگفت و سامان که بهمون رسید کمی خودم رو روی مبل عقب کشیدم…   نگاهِ

ادامه مطلب ...