رمان گرداب Archives - صفحه 16 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 123

      چشم غره ای به دوتامون رفت و با نگرانی گفت: -من از دست شما دوتا چیکار کنم..   عسل خندید و با تعجبِ تصنعی گفت: -اِ مادرجون..چه زود نظرت عوض شد..تا چند ساعت پیش که بهترین دخترای دنیا بودیم…   زدم زیر خنده و مادرجون هم خنده ش گرفت و گفت: -اون موقع هنوز این روی تخس

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 122

    تو دلم خالی شد و گیج نگاهم رو بینشون چرخوندم..   عسل که حالم رو دید تند تند گفت: -فقط یه احتماله..گفتم شاید..نگفتم که حتما همینطوره..چرا سریع وا میری…   سرم رو پایین انداختم و چشم هام رو محکم بستم..حرفش بدجور برده بودم تو فکر…   حالا که بهش فکر میکنم درست می گفت..شاید سامیار به یکی مشکوک

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 121

  با تعجب نگاهشون کردم و گفتم: -یعنی چی؟..بهش حق میدین؟..   عسل شونه ای بالا انداخت و خونسرد گفت: -خب اره..حرفی رو زده که هر مرد عاشقی میزنه..   -اما این بچه ی اونه..پاره ی تنشه..چطور بهش حق میدین که بی خیالِ بچه ی کوچیکش بشه؟…   مادرجون درحالی که داشت پرتقال پوست می گرفت گفت: -حق نمیدیم که

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 120

  مثل بلبل و با گلایه شروع کردم به حرف زدن: -مادرجون من همش هوس میکنم ولی سامیار اجازه نمیده بخورم..میگه برات ضرر داره ولی من که دست خودم نیست..دو روز دیگه بچه ام به دنیا اومد، همش ترشیجات میخواد از بس هوس میکنه و سامیار نمیذاره بهش بدم..من که نمیخوام..اون میخواد…..   شلیک خنده ی عسل به هوا رفت

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 119

    پس سرم رو به صورتش چسبوندم و دوباره پچ پچ کنان صداش کردم: -سامیار…   و دوباره جواب شنیدم: -جون دلم..   نفسم رو فوت کردم و از پشت خودم رو ول کردم تو بغلش که اون هم بی خیال بستنِ گردنبند شد و دست هاش رو دورم پیچید و بغلم کرد….   گوشم رو از همون پشت

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 118

    لبخند زدم: -چیکار داشتی زنگ زدی؟..ببخشید من نذاشتم حرف بزنی…   خندید و با ذوق گفت: -می خواستم یه خبری بهتون بدم..   با لبخند به سامیار نگاه کردم و با شیطنت گفتم: -چه خبری؟..   مکثی کرد و بعد با تردید گفت: -انگار خبر دارین..   جلوی خنده ام رو گرفتم و گفتم: -از چی؟..   -مگه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 117

    سرم رو تکون دادم و دستم رو روی صورتم کشیدم و اشک هام رو پاک کردم…   سامیار رو به سامان گفت: -گوشی رو میدم به سوگل خودش میخواد بهت بگه..   گوشی رو گرفتم و روی گوشم گذاشتم: -سامان..   مهربون گفت: -جانم..چی شده؟..   -مادر جون هم کنارته؟..   -نه من تو اتاقم..برم پیشش؟..   -اره..بذار

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 116

    با گریه گفتم: -نازش کن..حست میکنه..   با هولی که تو حرکاتش کاملا مشهود بود، دستش رو برد زیر تیشرتم و انگشت های گرمش رو با نوازش روی شکمم کشید….   صورتم رو تو گردنش فرو کردم و اشک بی اختیار از چشم هام می ریخت و نمی تونستم جلوش رو بگیرم….   سامیار که از بیرون حس

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 115

    با حرف هام کمی اروم تر شده بود و با خنده گفت: -تو تر زدی به اعصاب من..الان یکی رو میخوام خودمو اروم کنه…   من هم خندیدم و انگشتم رو روی گردنش کشیدم: -خودم بلدم ارومت کنم..   -فعلا که هرچی خوشی امروز داشتم از دماغم دراوردی…   جوابش رو ندادم که با خونسردی گفت: -حالا رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 114

    ابروهاش رو انداخت بالا و چند لحظه همینطور خیره نگاهم کرد و بعد با تعجب گفت: -اینو می خواستی بگی؟..   -بله..   لبخندی زد و گفت: -پس حق داشتی..حرفم خیلی بد بود ببخشید..   لبخندم پررنگ تر شد و سرم رو تکون دادم: -می دونم حرفی بزنی پاش میمونی..حالا که قول دادی رعایت کنی، میدونم که میکنی…

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 113

  یک ابروش رو انداخت بالا و شیطون گفت: -اصلا بگو یه درصد اگه شده باشم..   -میخواهی تلافی چند ماه رو یه روزه دربیاری؟..   -نه کامل..ولی یکم که میتونی کم کاریتو جبران کنی..   اخم هام رفت تو هم و با حرص گفتم: -من کم کاری کردم؟..   -اره پس چی..   -به خدا سامیار توی پررویی رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 112

    نفسی کشیدم و به چشم های به خون نشسته و عصبیش نگاه کردم: -سامیار اگه اتفاقی برای من بیوفته دست خودم که نیست..به بچمونم ربطی نداره..چرا بی منطق حرف میزنی….   -تمومش کن سوگل..داری عصبیم میکنی..   -سامیار انگار قلبمو گرفتی تو مشتت و با هرکلمه ای که گفتی یه بار فشارش دادی..دست هامو ببین….   دست هام

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 111

    نمی دونم چقدر بوسیدیم که بالاخره نفس کم اوردم و از فشاری که بهم میداد برای نزدیک کردنم به خودش و ثابت موندنم، کمرم کمی درد گرفت….   حتی لب هام هم از فشار لب و دندون هاش بی حس شده بود…   دستم رو روی گردنش گذاشتم و ناله ای از درد کردم که کمی به خودش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 110

    من و سامیار از تعجب سکوت کرده بودیم و عسل تند تند و بدون وقفه حرف میزد: -دلم میخواد زودتر اینارو تنش ببینم..کوچیکترین سایز گرفتم که یکم جون گرفت اندازش بشه..مامانم میگه چهار پنج ماهه که بشه دیگه اندازشه..سوگل اگه جوراباشو ببینی اندازه یه انگشت منه..وای کفشاش..اخ اخ پیراهنش از همه بامزه تره..خیلی دوسشون دارم…..   انگار بالاخره

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 109

    نفسم رو بریده بریده بیرون دادم و سامیار گفت: -بذار یه لیوان اب برات بیارم..ببین چیکار کردی با خودت…   خواست ازم فاصله بگیره که چنگ زدم به بازوش و نگهش داشتم: -سامیار یه وقت اتفاقی نیوفته..   -چه اتفاقی؟..   سرم رو به چپ و راست تکون دادم: -نمی دونم..کسی طوریش نشده باشه..   -عزیزم همین دو

ادامه مطلب ...