رمان گرداب پارت 123
چشم غره ای به دوتامون رفت و با نگرانی گفت: -من از دست شما دوتا چیکار کنم.. عسل خندید و با تعجبِ تصنعی گفت: -اِ مادرجون..چه زود نظرت عوض شد..تا چند ساعت پیش که بهترین دخترای دنیا بودیم… زدم زیر خنده و مادرجون هم خنده ش گرفت و گفت: -اون موقع هنوز این روی تخس