رمان گرداب پارت 222

5
(3)

 

 

 

از حرص زیاد خنده ام گرفت و زدم زیر خنده:

-غلطی هم بوده تا حالا نکرده باشی؟..منو از چی میترسونی..تو کاری کردی من مرگ رو به زندگی ترجیح بدم..بالاتر از مرگ داریم؟!….

 

“نچ” غلیظی گفتم و خنده ام رو جمع کردم و با عصبانیت ادامه دادم:

-نه نداریم..برو هر غلطی دلت میخواد بکن..

 

چشم هاش سرخ شد و بینیش از دم و بازدهم های تند و پرخشمش به شدت باز و بسته میشد…

 

تکونی به تنم داد و غرید:

-یه کاری میکنم مرگ برات ارزو بشه پرند..دم به دقیقه تو خونه ی اون اشغال چه گوهی میخوری تو؟…

 

می دونست دارم از خونه ی سورن میام..حتی اینم می دونست که زیاد اونجا میرم…

 

با کف دست هام زدم زیر دست هاش تا ولم کنه و با نفرت گفتم:

-اشغال تویی و کل هیکلت..ولم کن تا جیغ نزدم و مردمو دورم جمع نکردم…

 

-چیه طرفداریشو میکنی؟..اون بهتر از منه؟..چیکار میکنه؟..خوب حال میده بهت؟…

 

چشم هام گرد شد و تنم از حرفش لرزید..

 

صورتم رو با انزجار جمع کردم و تقریبا جیغ زدم:

-حرف دهنتو بفهم..مرتیکه ی احمق..فکر کردی همه مثل خودت هرزه هستن..بی…

 

یک دستش رو از بازوم جدا کرد و کف دستش رو محکم روی دهنم فشرد و صدام رو خفه کرد…

 

 

از درد چنگِ محکمش روی بازوم و دستش که راه نفسم رو بسته بود، داشتم از حال می رفتم…

 

تقلای ضعیفی کردم و اون با خشم و تفریح بهم نگاه می کرد…

 

چنگ زدم به دستش و سرم رو تکون دادم تا دستش رو برداره اما تا اخرین لحظه دستش رو نگه داشت…

 

وقتی دید واقعا دارم بیهوش میشم، بالاخره دستش رو برداشت و من به سرفه افتادم…

 

همینطور که هنوز بازوم توی دستش بود، ولو شدم روی زمین و اون هم باهام اومد و روی سر پاهاش نشست….

 

دستم رو بردم سمت جیبم و درحالی که به شدت نفس میزدم و سرفه می کردم، اسپری ام رو پیدا کردم…

 

دست هام می لرزید و نمی تونستم ازش استفاده کنم..

 

اسپری رو از دستم گرفت و اورد جلوی دهنم..

 

دوست نداشتم از دستش اسپری بزنم اما راه نفسم کامل بسته شده بود و داشتم واقعا خفه میشدم…

 

دهنم رو باز کردم و اون چند تا پاف توی دهنم خالی کرد…

 

اشک از چشم هام جاری شده بود و نفس نفس میزدم..

 

کمی تو همون حالت نشستم تا نفسم جا بیاد و وقتی کمی بهتر شدم، جفت دست هام رو زدم توی سینه ش و جیغم بلند شد:

-اشغال..روانی..تو مریضی کاوه..خدا لعنتت کنه چی از جون من می خواهی..چرا گورتو از زندگیم گم نمیکنی….

 

 

 

پوزخندی زد و نوک انگشت هاش رو روی شونه ام کشید و با لحنی نفرت انگیز گفت:

-چون دوستت دارم عزیزم..

 

از لحن و حرکت دستش، حس مشمئز کننده ای بهم دست داد و شونه ام رو جمع کردم:

-مرده شور خودت و اون دوست داشتنِ بیمارگونه ت رو ببره..حالمو بهم میزنی روانی…

 

دوباره پوزخندش رو تکرار کرد و ابروهاش رو انداخت بالا:

-اون یارو سورن بهتر از من دوستت داره؟..حالت از اون یه لاقبا بهم نمیخوره؟…

 

پریشون و با گریه غریدم:

-اسم اونو به دهنت نیار..اسمشو به زبون کثیفت نیار..

 

خنده ی ترسناکی کرد و درحالی که از چشم های قرمز و لحن بی خیالِ مصنوعیش، وحشت کرده بودم گفت:

-اُ اُ اینجوری طرفشو میگیری نمیگی برات گرون تموم میشه عزیزم؟..خیلی بهت رو دادم که جلوی من پشتشو میگیری..منو سرلج ننداز عشقم….

 

انگشت هاش رو ایندفعه روی صورتم کشید که با نفرت زدم زیر دستش و اون بی خیال گفت:

-نذار داغشو به دلت بذارم..میدونی که من به پشه ی نر اطراف تو حساسم..تا الانم کاری نکردم خیال می کردم یه دوست عادیه..اما…..

 

دستش رو مشت کرد و حالا صداش پر از خشم و حرص شده بود:

-حالا که این چشم های خوشگلت نسبت بهش پر عشق و احساس شده همه چی عوض میشه…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x