رمان گرداب پارت 224

4.5
(2)

 

 

 

 

نفسم رو با درموندگی فوت کردم بیرون و چشم هام رو باز کردم و به سقف خیره شدم…

 

حتی نمی دونستم توی این موقعیت چه کاری درسته..

 

می ترسیدم کاری انجام ندم و بعد، از این سکوت و مخفی کاری پشیمون بشم…

 

کاش کسی بود تا بهم کمک کنه..

 

حتی جرات نکرده بودم موضوع رو به دنیز بگم..شاید اگه می گفتم اون می تونست بهتر فکر کنه و یه راهی جلوی پام بگذاره….

 

سری به تاسف برای خودم تکون دادم..چقدر احساس ضعیف بودن و ناتوانی می کردم…

 

کِی قرار بود من از دست کاوه نجات پیدا کنم؟..یعنی می اومد روزی که دیگه سایه ی نحسش روی زندگیم سنگینی نکنه و من از دستش راحت شده باشم؟!…..

 

حتی به این هم شک داشتم..فکر می کردم نامزدی رو بهم بزنم دیگه همه چی تموم میشه…

 

چطوری یه زمانی فکر می کردم دوستش دارم و اون می تونه مرد زندگیم باشه…

 

سالها توی یک خانواده زندگی کرده بودیم اما نتونسته بودم بشناسمش…

 

چقدر برای خودم متاسف بودم که مدتی باهاش نامزد بودم و فکر می کردم بهش علاقه دارم…

 

کاوه مثل یک گرگ بود که سالها تونسته بود روی واقعی خودش رو از هممون مخفی کنه و نقش یک ادم باشخصیت و مودب رو برامون بازی کنه…..

 

انقدر ازش متنفر شده بودم که با فکر کردن بهش هم حالم بد میشد…

 

 

نمی دونم چقدر گذشته بود و من توی فکرهای خودم غرق بودم که صدای الارم تماس گوشیم بلند شد…

 

انقدر عمیق توی فکر بودم که با صدای گوشی تکون سختی خوردم و نفسم حبس شد…

 

پوفی کردم و گوشی رو از روی شکمم برداشتم..

 

با دیدن اسم سورن، با عجله توی جام نشستم و سریع تماس رو برقرار کردم…

 

حتی فرصت ندادم حرف بزنه و تند تند گفتم:

-الو..سورن خوبی؟..کجایی؟..چیکار میکنی؟..چرا اینقدر دیر زنگ زدی؟!…

 

انقدر تند و پشت سر هم سوال پرسیدم که نفس خودم هم گرفت و چند لحظه سکوت برقرار شد…

 

وقتی جوابی نشنیدم، دوباره شروع کردم:

-الو..سورن صدا میاد؟..چرا حرف نمیزنی؟..حالت خوبه؟..

 

با کمی مکث، صدای متعجبش توی گوشم پیچید:

-سلام..خوبی؟!..

 

-ببخشید حواسم نبود..سلام..من خوبم تو خوبی؟..کجایی؟!…

 

مکث دوباره ش نشون میداد از لحن و سوال های رگباریم شوکه شده…

 

-پرند..حالت خوبه؟..اتفاقی افتاده؟!..

 

-نه چه اتفاقی مثلا..تو خوبی؟..کجایی؟..

 

نفس عمیقی کشید و اروم گفت:

-مطبم عزیزم..پیام دادم گفتم که مریض دارم..تو خوبی؟..چرا اینجوری شدی؟!…

 

-چه جوری شدم؟!..

 

-چه جوری شدی؟..نگران و اشفته ای..هر یک ساعت زنگ میزنی حالمو می پرسی..هی میگی کجایی..چیکار میکنی….

 

 

 

لبم رو گزیدم و سعی کردم با شوخی ذهنش رو منحرف کنم:

-ناراحتی دیگه زنگ نمیزنم..بده می خوام از خودت و حالت خبر داشته باشم؟…

 

-نه عزیزم بد نیست..ناراحتم نمیشم..اتفاقا بین هر مریض صدات رو می شنوم انرژیم فول میشه واسه کار کردن..ولی….

 

سکوت کرد و من با لحن ارومی لب زدم:

-ولی چی؟!..

 

دوباره نفس بلندی کشید و مهربون گفت:

-چیزی هست که بخواهی بهم بگی؟..

 

مکثی کردم و اروم تر گفتم:

-نه سورن..چیزی نشده..ببخشید با زنگ هام اذیتت کردم..

 

-منو اذیت نمیکنی پرند..حتی هردقیقه هم صداتو بشنوم خوشحال میشم..من فقط نگرانتم..چند روزه یه حالی شدی….

 

از لحن پر احساسش دلم لرزید و با احساس خوبی چشم هام رو بستم…

 

دستم رو روی سینه ام گذاشتم و لبخند روی لبم نشست:

-چیزی نیست..فقط دوست دارم همش باهات حرف بزنم و از حالت باخبر باشم…

 

-مطمئن باشم؟!..

 

-اره سورن..مثلا چی میتونه شده باشه..باور کن چیزی نیست…

 

-باشه عزیزم..میدونی که بهت اعتماد دارم..میدونم هر چی بشه بهم میگی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
6 ماه قبل

خب بهش بگو دیگه
باز دو پارت دیگه دعوا میشه تا یه هفته میخواد قهر کردنشونو بگه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x