رمان دلارای

رمان دلارای پارت 20 5 (1)

1 دیدگاه
لبش را گزید و جواب نداد با ورود به خانه و اتاقش تمام حس های بد به قلبش سرازیر شده بود و طاقت نصحیت های مادرش را نداشت برای خاتمه دادن بحث تصمیم گرفت تمام طول روز در آشپرخانه بماند و برای پختن ناهار پیش قدم شود حاج خانم قابلمه‌ی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 19 4.3 (4)

7 دیدگاه
دلارای سشوار را به برق زد و با حرص تکرار کرد : _ اسمم دلربا نیست! ارسلان بی‌تفاوت دستی در هوا تکان داد: _ حالا هرچی دقایقی که دلارای موهایش را سشوار می‌کشید ارسلان همچنان با موبایلش مشغول بود به محض خاموش شدن سشوار سرش را بلند کرد _ لباساتو…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 18 4 (2)

5 دیدگاه
مثل زمان هایی که حاج‌خانم با اجبار او را به دوره های قرآن می برد و او خیره به زمین به ارسلان فکر میکرد در رویاهایش او ارس بود ارس او! بی اختیار نالید : _ ارس؟ ارسلان جدی نگاهش کرد ابرویش بالا پریده بود و لبخند پر تمسخر کجی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 17 4 (3)

7 دیدگاه
لب های الپ ارسلان کش آمد این دختر سرگرمش می‌کرد! با بدجنسی خودش را به نفهمی زد : _ رابطه داشتن چطوریه؟! دلارای ناله کرد : _ درد دارم … دلم ، کمرم ، پاهام همه جام تیر می‌کشه الپ ارسلان سعی کرد بلندش کند با جدیت تشر زد :…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 16 5 (2)

3 دیدگاه
ابروهایش در هم گره خورد : _ پاتو باز کن دلارای نالید : _دوباره نه برای ثانیه ای از رطوبت یادش رفت : _ بد بهت گذشت؟! دلارای از لحن سردش ترسید : _ فقط … درد دارم ارسلان اعتنا نکرد خودش را کنار کشید و روی تخت زانو زد…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 15 5 (2)

6 دیدگاه
تازه داشت خودش را حرکت نوازش وار دستان ارسلان که نقاط حساس بدنش را لمس میکرد کنار می آمد که ارسلان فشار دستش را روی سینه اش زیاد کرد ناخوداگاه ناله زد : _ آی _ هیش! فشار دستانش بیشتر شد و هم زمان با دندان به جان لب هایش…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 14 4 (4)

7 دیدگاه
ارسلان ابرو بالا انداخت : _ تمومه؟! سرش را تکان داد و آرام زمزمه کرد : _ تمومه پوزخند زد این مدل دختر تابه حال به تورش نخورده بود! دلارای سرش را بالاگرفت نگاه منتظر آلپ‌ارسلان را که دید با ترس لب زد : _ خب؟ ارسلان با تاسف سر…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 13 3.7 (3)

6 دیدگاه
الپ‌ارسلان مات ماند سرش را از روی قفسه سینه برهنه دخترک بالا آورد و و ابرو بالا انداخت چشمانش خمار بود دیگر برایش فرقی نداشت دختر روی تختش باب میلش نیست متعجب کمی خیره نگاهش کرد و بعد کم کم لب هایش کش آمد از شدت حرص به خنده افتاد…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 12 4.3 (4)

10 دیدگاه
دلارای لب زد : _ حق نداری توهین کنی ارام تر ادامه داد : _ چیزی نمی‌فهمه! _ حرف هیچ احدی برام اهمیت نداره اما بخوای بازی در بیاری ، بخوای پیش حاجی یا مادرم زرزر کنی و موی دماغ بشی اون زمان چنان بلایی سرت میارم که بفهمی ارسلان…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 11 3.7 (3)

16 دیدگاه
خشمگین غرید : _ چه غلطی کردی؟! چه خبره اینجا؟ دلارای با چشمان اشکی سرش را بالا آورد : _ گلدونت شکست _ شکست یا شکوندیش؟ _ بدجایی گذاشتیش! _ تو دست و پا چلفتی … چرا جیغ میزدی؟ دلارای شانه بالا انداخت : _ شب و باید اینجا بمونم…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 10 2.7 (3)

5 دیدگاه
طاقتش تمام شد دیگر نمی‌توانست تحمل کند با صدای لرزان ناله زد : _غلط کردم … تورو خدا پاشو ارسلان پشت گردنش را محکم فشرد : _ چی نشنیدم؟! اینبار دلارای تمام حرص و غمش را جمع کرد و با تمام توان جیغ کشید : _ غلط کردم فکر کردم…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 9 3.2 (5)

5 دیدگاه
آلپ ارسلان پوزخند زد : _ تو؟! تو کی هستی؟! دختری که امشب برام فرستادن تا تختمو گرم کنه! اشک از چشم های دلارای روان شد ارسلان کم‌کم عصبی می‌شد _ واسه چی نصفه شب اومدی اینجا؟ علیرضا رو از کجا میشناسی؟ دلارای سکوت کرد زبانش در دهان نمی‌چرخید ارسلان…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 8 3.7 (3)

4 دیدگاه
علیرضا استیکر خنده فرستاد و بلافاصله جوابش را داد : _ الان اون پایینی عروسیشه ، تاحالا این همه وقت تنها نمونده بود ، لعنت به عسل!! ارسلان نیشخند زنان تایپ کرد : _ beshmarrrrrr 🙂 ( بشمار ) بی توجه به پیام بعدی موبایل را خاموش کرد از آشپزخانه…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 7 5 (1)

5 دیدگاه
لبهایش را به هم فشرد و مصنوعی در آینه ی آسانسور لبخند زد زیبا نشده بود اما توجهی نکرد و اینبار دستش سمت ریمل و روژگونه‌ای که از بچه های مدرسه قرض گرفته بود رفت کارش که تمام شد کم مانده بود به گریه بیفتد صورتش شبیه نقاشی دختر بچه‌های…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 6 5 (2)

3 دیدگاه
عقربه ها 7 شب را نشان می‌داد کوله ای که قبلا آماده کرده بود را برداشت و از اتاق بیرون زد حاج خانم با دیدنش کلافه سر تکان داد : _ مطمئنی بابای مانیا خونه نیست؟ _ نه حاج خانم گفتم که _ دلم گواه بد میده دلارای در آینه…