طاقتش تمام شد
دیگر نمیتوانست تحمل کند
با صدای لرزان ناله زد :
_غلط کردم … تورو خدا پاشو
ارسلان پشت گردنش را محکم فشرد :
_ چی نشنیدم؟!
اینبار دلارای تمام حرص و غمش را جمع کرد و با تمام توان جیغ کشید :
_ غلط کردم فکر کردم آدمی
غلط کردم اومدم
غلط کردم به حرف کسایی که ازت دیو ساختن گوش ندادم
برو گمشو کنار آلپارسلان ملکشاهان
ارسلان عصبی دندان هایش را روی هم فشرد
از روی دختر بلند شد ، بازویش را گرفت و با خشم بلندش کرد :
_ ببند دهنتو
خشمگین دخترک را به خود چسباند و با تمسخر خندید :
_ میدونی چند شب از آخرین رابطم گذشته؟
دلارای قرمز شد
ارسلان با دیدن رنگ قرمز شده صورتش ابرو بالا انداخت و به قهقهه افتاد :
_ خجالت کشیدی؟!
کمی مکث کرد و بعد با شدت بیشتری زیر خنده زد :
_ مثل اینکه تو این چند سالی که ایران نبودم خیلی چیزا تغییر کرده
مخصوصاً دخترای ایرانی!
مثلاً خود تو! شال و کلاه کردی اومدی خونه من تا تختمو گرم کنی اما با فکر به اینکه چند روز از آخرین رابطهم گذشته مثل لبو سرخ میشی … این عادیه؟!
_ نه اما رفتار تو عادیه! پسر ایرانی هرجای کره خاکی هم که باشه شبیه توعه
هول و هوس باز ، متوهم و …
خواست صفات بد دیگری هم ادامه جمله اش بیاورد اما هرچه فکر کرد هیچ کلمهای به ذهنش نرسید
بغض کرده سرش را پایین انداخت و با حرص به پارکتهای کف خیره شد
لبش را محکم زیر دندانش گرفت
در عمرش چنین کلماتی را به زبان نیاورده و چنین جملاتی نگفته بود و هیچ زمان هم فکر نمی کرد بگوید
انتظار داشت ارسلان دوباره سمتش حمله کند و این بار مهمان ضربات محکم تری از او شود اما با دیدن خونسردی اش چهره در هم کشید
ارسلان که دهان باز کرد دلارای دلیل خونسردی اش را فهمید
نوع دیگری از حمله را انتخاب کرده بود!
_ به جای زر مفت زدن جواب منو بده دختر میدونی چند شبه با کسی رابطه نداشتم؟!
دلارای حرفی نزد
ارسلان صدایش را بالا برد :
_ با توام
در جا پرید و ناخودآگاه از زمزمه کرد :
_ نه!
_ منم نمیدونم اما تو همین رو بدون که خیلی وقته
چند قدم جلو آمد و زمانی که فاصله شان صورت هایشان تنها چند سانتی متر بود خونسرد زمزمه کرد :
_ پس بدون هیچ جوره نمیتونم خودم و راضی کنم باهات باشم وگرنه ناامید نمیفرستادمت بری
یک امشب و چشمپوشی میکردم و بهت حال میدادم!
دلارای با حرص به جان سینه اش افتاد و الپارسلان ناخوداگاه خندید
بدون اینکه دست خودش باشد ازین بازی خوشش آمده بود اما دیگر کافی بود
تمام برنامه هایش بهم ریخته بود
دستش را دور کمر دختر انداخت و بلندش کرد
در را باز کرد و غرید :
_ دیگه این سمتا نبینمت جوجه ی فضول! شیرفهم شد؟
بی توجه به اینکه شال و روسری دخترک در خانه اش است در را بست
باد سردی وزید
دلارای بغض کرده روی پله خم شد که ناگهان کمرش به گلدان غول پیکر وسط راهرو خورد و گلدان با صدای بدی رویش برگشت
بوی کود در بینی اش پیچید و به سرفه افتاد
با گریه خودش را در آغوش کشید و دستش را روی در خانه ارسلان کوبید :
_ درو باز کن
ارسلان صدایش را می شنید اما محلش نداد
دلارای هق زد :
_ توروخدا باز کن … نمیتونم برگردم خونه … حاج خانم بهم شک میکنه … هوا تاریک شده … چطوری برگردم آخه؟
ارسلان سوت زنان بطری نوشیدنی را برداشت و روبهروی تی وی لم داد
_ خانوادمو که میشناسی … داداشام شک کنن پدرمو در میارن … توروخدا آلپارسلان
ارسلان ریلکس ” doa kon dastam behet narese tokhmi” برای علیرضا فرستاد و پوف کشید
صدای دلارای دوباره آمد :
_ در و باز کن عوضی آشغال … بذار شب و اینجا بمونم … خانوادم شک نکنن … صبح زود میرم … کثافت
ارسلان چشمانش را چرخاند :
_ علیرضا دهنت سرویس
صدای هق هق های دلارای بلند تر شد :
_ هو عوضی با توام
اینبار با التماس نالید :
_ حداقل لباسامو بده
دقیقه ای سکوت کرد و بعد دوباره به در کوبید
اینبار جیغ زد :
_ درو باز کن … لباسامو بده… چطوری برم خونه؟ لخت!
مثل بچه ها بلندتر جیغ زد :
_ باز کن … باز کن … باز کن
صدای تلفن خانه بلند شد
کلافه گوشی را کنار گوشش گرفت و طلبکار گفت :
_ بله؟
_ سلام آقای ملک شاهان … خسته نباشید قربان … ببخشید مزاحمتون شدم اما انگار تو واحدتون ….
کلافه وسط جمله اش پرید :
_ حلهش میکنم
عصبی تماس را قطع کرد و سمت در رفت
دخترک با سر و وضعی کثیف روی پله نشسته بود و دل میزد
سلام چند روزه ای یک بار پارت میدی؟
عالییی💜
ولی کاش پارتا بیشتر باشه
😹😹😹😹😹
سلام عزیزم خیلی خوبه مرسی
فقط زیاد تر پارت بده 😘
اسم شخصیت آلپ ارسلان خیلی جالبه.
اسمش که آلپ ارسلان پسر طغرل شهرتشم ملکشاه پسر آلپ ارسلان یعنی نوه طغرله 🤣🤣🤣🤣🤣